طنز؛ قضیه سگ ولگرد و شمد و نمد
وقتی بچه بودم میزدند حرف درباره یک جنایت/ که مردی کرده بود با نوشتن چند کتاب و حکایت/ عدهاي را گمراه از راه راستشان/ فلفل ریخته بود انگار توی ماستشان/ اسم کتابش بود بوف کور و سگ ولگرد/ که معلم ما....
وقتی بچه بودم میزدند حرف درباره یک جنایت/ که مردی کرده بود با نوشتن چند کتاب و حکایت/ عدهاي را گمراه از راه راستشان/ فلفل ریخته بود انگار توی ماستشان/ اسم کتابش بود بوف کور و سگ ولگرد/ که معلم ما تا تن نویسندهاش را توی گور نمیلرزانید ول نمیکرد/ میگفت هر کی کتاب او را خوانده یا بیشعور است یا اگر شعور داشته کرده خودکشی / ما از پشت صدا میدادیم «شما که با شعوری بپا از حرص خودت را نکشی»/ امروز که گذشته بیست سال از آن روز / ما بنا کردیم یادی هم بکنیم از آن معلم جانسوز! / خلاصه این نویسنده که گور به گوری بود/ به قول خودش تکه ناچسبی برای این جماعت بود/ نامش بود صادقخان هدایت/ که باورتان نمیشود که خواندن کتابش چند سال پیشها بود جنایت/ مادر ما به ما کرد دوتا نصیحت/ که اولیش را یادمان رفت ولی دومیش شد مصیبت/ گفت برای اینکه هر کسی نگوید به تو چی خوب است و چی بد/ باید خودت کتاب بخوانی تا بدانی فرق شمد و نمد/ شمد آنی است که رو آدم میکشند/ نمد همانی است که از مالیدنش فقط پفش را شنیدهاند/ خلاصه که این نصیحت مادر ما کرد اثر/ کی گفته که میخ آهنی در سنگ ندارد اثر؟/ خلاصه ما خواندیم صبح تا شب کتاب/ تا رسیدیم به آن کتاب/ که پر بود از «قضیه»های صادق هدایت/ که نوشته بود همه را بیادب اما بسیار هم باصداقت/ «قضیه» نوشتههایی بود همینطوری/ یعنی نه شعر بود و نه نثر یک چیزی بود خیلی هردمبیلی/ و تصمیم گرفتیم ما بنویسیم چندتایی قضیه/ تا ببینیم قضیه واقعا چیچییه؟/ از امروز به قیمت تعاونی برای شما قضیههایی را مینویسیم/ بهتر از این است که برای یک لقمه نان هر کاسهای را بلیسیم/ کاسهلیسی با رانت و اختلاس ندارد فرقی/ اگر تیز باشی میفهمی چه میگویم مثل قرقی/ خلاصه قضیه پیدا کرده بیخ/ فردا همین ستون بیایید که بکوبانیم با هم یکی دوتایی هم میخ.
نظر کاربران
باز پوریا عالمی خل شد
معلم دلسوزت راست گفته، صادق هدایت و کتاباش همه برن به جهنم