طنز؛ مریدِ شاخ و پیرِ شاخدرآورده
مریدی به نام مملی، سر به زیر افکنده گفت پیر را: «چه کنم کز دست خلایق دمی بیاسایم؟ از بس که به دیدن من همیآیند و اوقات مرا از تردد ایشان، ویش ویش ویش گرفته، گویی که تشویش گرفته».
مریدی به نام مملی، سر به زیر افکنده گفت پیر را: «چه کنم کز دست خلایق دمی بیاسایم؟ از بس که به دیدن من همیآیند و اوقات مرا از تردد ایشان، ویش ویش ویش گرفته، گویی که تشویش گرفته». پیر گفت:«هر چه دهکهای پاییناند، ایشان را وامی بده و آنچه خدمتگزار و نجومیاند، از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردد». مملی گفت: «این ها که بگفتی کردم، جواب نداد».
دانا کلهاش را خاراند و گفت: «قاعدتا اینجا باید حکایت تمام میشد».
گفت: «زمانه عوض شده. حالا چه؟»
پیر گفت: «پرایوت کن».
گفت: «کردهام. باز همیآیند».
پیر پرسید: «آخر مگر تو را چه هنری هست. صدای خوبی داری؟»
گفت: «نه».
«حرکات موزون خوب انجام میدهی؟»
گفت: «نه».
«تهمتنی؟ زورآوری؟ آقای خودنگاهی؟ رونی کولمنی؟»
«نه».
«صرف دانی؟ نحو دانی؟ نجوم دانی؟ خوشگلی؟»
گفت: «نه».
پیر را درز مدارا از کوک جر بخورد و خشمگینانه فریاد زد: «پس آنان برای چه سوی تو رواناند ببم جان؟»
مملی سر را بالا کرد و بخندید. دندانهایش چون چراققوه اف.بی.آی درخشید و گفت: «لمینیت یا شیخ. دندانهایم لمینیت نمودم و بدین سبب مردم از عام و خاص، مرا به شاخیِ فضای مجازی اختیار نمودهاند». مملی این بگفت و دوربین از گریبان خارج نمود تا استوری گیرد و منتشر نماید ولیکن تا سر بجنباند، دید پیر را که کتب خویش بر سر میکوبد و رسالات علمیاش به بز میدهد که بخورد. پرسید: «نکند تو نیز به حریم خصوصی من حسودیت میشود». پیر نعرهزنان گفت: «خدو بر حریم خصوصیای که در چشم خلایق کنند و آن را رو به دوربین جار زنند». این بگفت و در استخر تیزاب شیرجه زد و پس از چند ثانیه کلا دیلیت اکانت شد.
ارسال نظر