طنز؛ قارچ ورزیدن
شهرام شهيدي در روزنامه شهروند نوشت:
تا رسیدم خانه خانم مثل شیر ژیان (دوستی اعتراض کرد که ژیان صفت مردان است. ما در برابر فمنیستها دستهامان بالاست. حوصله چک و چانه نداریم. صفت مردان نیست اما چون شما میگویی هست) ایستاد جلو در و پرسید شازده تا حالا کدام گوری تشریف داشتند؟ با لکنت و منومن گفتم خانم جان شما با یک قهرمان محلی پرآوازه صحبت میکنیها. اینطوری نگو در و همسایه میشنوند و اعتبار قهرمان محل از بین میرود. پرسید تو قهرمان این محلهای؟ بهحق چیزهای ندیده و نشنیده. گفتم بله که هستم. نمیدانی بدان که من امروز کلی گل زدم.
تا رسیدم خانه خانم مثل شیر ژیان (دوستی اعتراض کرد که ژیان صفت مردان است. ما در برابر فمنیستها دستهامان بالاست. حوصله چک و چانه نداریم. صفت مردان نیست اما چون شما میگویی هست) ایستاد جلو در و پرسید شازده تا حالا کدام گوری تشریف داشتند؟ با لکنت و منومن گفتم خانم جان شما با یک قهرمان محلی پرآوازه صحبت میکنیها. اینطوری نگو در و همسایه میشنوند و اعتبار قهرمان محل از بین میرود. پرسید تو قهرمان این محلهای؟ بهحق چیزهای ندیده و نشنیده. گفتم بله که هستم. نمیدانی بدان که من امروز کلی گل زدم.
یکهو برآشفت که: اوه اوه اوه. چه غلطها. خب چشمم روشن. دیگه چی کارها کردی؟ بگو به من. آفرین پسر خوب.
فکر کردم حتما چون بدون خبر رفتهام فوتبال عصبانی شده و بهتر است شرح مختصری از خدماتم به خانه و خانواده هم ارایه کنم. این شد که بادی در غبغب انداختم و گفتم بله. خیلی کارها کردهام؛ مثلا سر راه شیشه هم خریدم.
خانم با غیظ فریاد زد: جانم؟ چه پررو پررو! بهت گفتم برو تک پا نوشیدنی بخر و جلدی برگرد. بلند شدی عنرعنر دو ساعته رفتی گل زدی و شیشه خریدی. هان؟
جواب دادم عزیزم نگران نباش سر راه برای تو هم کوکا گرفتم که بری تو ابرها.
پرید وسط حرفم که دیگه چه دستاوردی داشتی استاد؟ دیگه چیچی خریدی که من نمیدونم؟ ذرهذره بروز نده. یکهو و یکجا بگو ببینم. من طاقتش را دارم.
پیش خودم گفتم حتما داخل کیسههای خرید را دیده. چون خانم من به قارچ و سیر حساسیت دارد و ورود این دو قلم اکیدا به خانه ممنوع است. با شرمندگی گفتم: خب حق داری کمی هم قارچ گرفتم، اما قرار نیست تو استفاده کنی. برای مصرف شخصی خودم خریدهام. مطمئن باش وقتی تو خانه نباشی، خودم تنهایی میزنم به بدن و همین یکبار هم هست. قول قول. از خر شیطان هم پیاده شو.
خانم برآشفت و فریاد زد: نه بابا؟ تو را به خدا؟ میخواهی اصلا با هم بزنیم به بدن و برویم هپروت؟
خریدها را گذاشتم روی رف آشپزخانه. خانم ادامه داد: شما که این همه جانفشانی کردی، خب یکهو کروکودیل هم میخریدی و خیال خودت و من را راحت میکردی.
من هم بیخبر از همهجا گفتم: صدبار گفتم این چیزهای عجیب غریب جاش تو خونه نیست. اینها باید تو طبیعت باشند. جای این چیزها تو خانه است؟ کروکودیل را میآورند توی خانه؟
خانم گفت: علف چطور؟
گفتم: حالا علف یک چیزی. آن تو خانه باشد اشکالی ندارد.
خانم جواب داد: وقتی مهریهام را گذاشتم اجرا میفهمی چی اشکال دارد و چی ندارد.
با تعجب پرسیدم: چون کروکودیل نخریدهام باید مهریهات را بپردازم؟
جواب داد: نخیر. چون مرا میپیچانی میروی گل میزنی. قارچ و کوکا و شیشه میخری و با وقاحت از علف و کروکودیل حرف میزنی مرتیکه معتاد.
وقتی انداختم بیرون و پشت در نشستم و در را پشت سرم بست، تازه فهمیدم همه اینهایی که گفتهام اسامی مواد مخدر جدید است. خب باباجان، عزیز من، قاچاقچی مبتکر نمیشود اسمهای بهتری بگذارید رو این محصولات کوفتیتان؟ گل و قارچ و کوکا و... شد اسم؟ آمدیم و شما فردا یک مخدر جدید تولید کردید و اسمش را گذاشتید کتاب، تهیه کتاب هم جرم میشود که!
پ
ارسال نظر