طنز؛ فرار بی مغزها
پویان فراستی در وبسایت طنز بی قانون نوشت:
شما یادتون نمیاد، والا دروغ چرا من هم یادم نمیاد اما مثل این که یک دورهای بزرگترین بحران کشور فرار مغزها بود. به این صورت که از هر ۵ دانشجوی نخبه ۴ نفر خودشان را به آن سوی آبها میرساندند تا شاید یکی استعدادشان را کشف کند و انصافا هم آنهایی که در راه نمردند به موفقیت رسیدند، اما خب از آنجایی که ما ایرانیان تا کسی از آشنایان به موفقیت میرسد میگوییم تا دیروز داشت براي ما نون ميخريد، حالا ببین به کجا رسیده و احساس میکنیم که اگر چیزی اضافهتر ازدیگران نداشته باشیم کمتر هم نداریم برای همین این موج فرار مغزها گسترش پیدا کرد و به بیمغزها رسید.
در یک زمانی مقصد اصلی این دسته از مهاجرین ژاپن و شغل مورد علاقهشان مرده سوزی و کارهای شرافتمندانه دیگر بود. آنقدر این موج مهاجرت به ژاپن ادامه پیدا کرد تا تعداد یاکوزا در تهران بیشتر از قلب توکیو شد و انقدر خلافکار و مرده سوز به ژاپن صادر کردیم که برق ژاپن قطع شد و آنها از آمریکا عقب افتادند و دیگر مهاجر نگرفتند.
بعد از این که دوستان از شرق زده شدند، رو به غرب و آمریکا آوردند، لسآنجلس محبوب قلبها شد. صادرات ما در این دوره زمانی، بیشتر عزیزانی بودند که «اگه یه روز بری سفر» را در حمام خوانده بودند و حالا حس میکردند که هنرمند هستند. اما از آنجایی که در آن زمان همه ایران سیستمی مانند استان خراسان داشت کلا کسی به کنسرت فکر هم نمیکرد. یک ضرب به سمت آمریکا میرفتند و در آنجا تازه متوجه بحران کم آبی شدند!
اما این همه ماجرا نیست، داستان مهاجرت ایرانیان موج چهارمی هم دارد. نسل چهارم فرار مربوط به جا ماندههای بیعقل است.
به عنوان مثال الان بیشتر از یک سال است که از مهاجرت یکی از کارگران ساده کشورمان به ترکیه میگذرد. سر و تهش را که میزنید در حال انجام حرکتهای ناموزون است و فقط میرقصد! همین آدم اگر ژاپن بود از رقصش برق تولید میکردند؛ اما خب کسی قدرش را نمیداند! یا هموطن عزیز دیگری که آمریکا است و اعتقاد دارد که جاودانه است (خدا همه مریضها را خودش شفا بدهد) تنها خوبی این ماجرا هم این است که شیرینی فرار این بی مغزها تلخی فرار آن مغزها را شسته رفته پایین!
شما یادتون نمیاد، والا دروغ چرا من هم یادم نمیاد اما مثل این که یک دورهای بزرگترین بحران کشور فرار مغزها بود. به این صورت که از هر ۵ دانشجوی نخبه ۴ نفر خودشان را به آن سوی آبها میرساندند تا شاید یکی استعدادشان را کشف کند و انصافا هم آنهایی که در راه نمردند به موفقیت رسیدند، اما خب از آنجایی که ما ایرانیان تا کسی از آشنایان به موفقیت میرسد میگوییم تا دیروز داشت براي ما نون ميخريد، حالا ببین به کجا رسیده و احساس میکنیم که اگر چیزی اضافهتر ازدیگران نداشته باشیم کمتر هم نداریم برای همین این موج فرار مغزها گسترش پیدا کرد و به بیمغزها رسید.
در یک زمانی مقصد اصلی این دسته از مهاجرین ژاپن و شغل مورد علاقهشان مرده سوزی و کارهای شرافتمندانه دیگر بود. آنقدر این موج مهاجرت به ژاپن ادامه پیدا کرد تا تعداد یاکوزا در تهران بیشتر از قلب توکیو شد و انقدر خلافکار و مرده سوز به ژاپن صادر کردیم که برق ژاپن قطع شد و آنها از آمریکا عقب افتادند و دیگر مهاجر نگرفتند.
بعد از این که دوستان از شرق زده شدند، رو به غرب و آمریکا آوردند، لسآنجلس محبوب قلبها شد. صادرات ما در این دوره زمانی، بیشتر عزیزانی بودند که «اگه یه روز بری سفر» را در حمام خوانده بودند و حالا حس میکردند که هنرمند هستند. اما از آنجایی که در آن زمان همه ایران سیستمی مانند استان خراسان داشت کلا کسی به کنسرت فکر هم نمیکرد. یک ضرب به سمت آمریکا میرفتند و در آنجا تازه متوجه بحران کم آبی شدند!
اما این همه ماجرا نیست، داستان مهاجرت ایرانیان موج چهارمی هم دارد. نسل چهارم فرار مربوط به جا ماندههای بیعقل است.
به عنوان مثال الان بیشتر از یک سال است که از مهاجرت یکی از کارگران ساده کشورمان به ترکیه میگذرد. سر و تهش را که میزنید در حال انجام حرکتهای ناموزون است و فقط میرقصد! همین آدم اگر ژاپن بود از رقصش برق تولید میکردند؛ اما خب کسی قدرش را نمیداند! یا هموطن عزیز دیگری که آمریکا است و اعتقاد دارد که جاودانه است (خدا همه مریضها را خودش شفا بدهد) تنها خوبی این ماجرا هم این است که شیرینی فرار این بی مغزها تلخی فرار آن مغزها را شسته رفته پایین!
پ
نظر کاربران
جالب بود ,افرین