طنز؛ فصل امتحانات و باقی ماجرا
مهرداد نعیمی در وبسایت چیزنا نوشت:
با شروع فصل امتحانات کتابخانههای تمام دانشگاههای کشور مملو از دانشجویان مشتاق علمی میشود که در طول ترم فقط با دوستان خود به گردش و سفر علمی رفته بودند و الان برای امتحانات فقط تفاوت طعم قلیونها و قیمت رستورانها را میدانند، به همین خاطر به کتابخانهها هجوم میبرند تا در کنار کارهای عملی کمی تئوری هم مطالعه کنند.
نکته عجیب اینجاست که سرانه مطالعه در زمان امتحانات با زمانهای دیگر تفاوتی نمیکند در حقیقت در سالن مطالعه افراد به چند دسته تقسیم میشوند:
گروهی با بهترین لباسها در کتابخانه حضور به هم میرسانند. این گروه که اکثریت عمده را تشکیل میدهند صرفا برای عاشقی به کتابخانه آمدند و چون در طول ترم موفق نشدند دل مخاطب خاص را به دست بیاورند از فرصت امتحانات استفاده میکنند تا شاید فرجی شود. این عزیزان هر روز از ساعت هفت صبح در کتابخانه حاضر میشوند ولی کتابی را ورق نمیزنند و تمام مدت در حال بازی با آیفون هستند و رکورد میزنند و زیرچشمی و با خندههای بعضا ملیح مخاطب خود را زیر نظر دارند و منتظر هستند تا طرف برای استراحت یا غذا بیرون برود و باقی ماجرا…
بعضا این دوستان با کت و شلوار و شیرینی در کتابخانه دیده شدهاند که اگر طرف بله را گفت همان جا کار را یکسره کنند و باقی ماجرا…
یک گروه دیگر هستند که عشق زندگیشان را پیدا کردهاند اما خب بیرون هوا سرد و کثیف است و خانوادهها هم اجازه نمیدهند که فرزندانشان در خیابان گلچرخ بزنند، به همین خاطر این عزیزان فرصت پیش آمده را غنیمت میشمارند و تهدید را تبدیل به فرصت میکنند و هر روز به کتابخانه میروند و کیف و کتابشان را در کتابخانه میگذارند و خوشان در راهرو مشغول به گل گفتن و تمسخر گروه بالا میشوند.
گروه سومی هم وجود دارد که در کتابخانههای عمومی شهر پیدا میشوند که همیشه هستند. این دوستان ۹ ماه شب و روز خود را در کتابخانه میگذرانند و قوت غالبشان چای و بیسکویت است. این عزیزان معمولا موهای ژولیدهای دارند و مدتها است که سرشان رطوبت را حس نکرده است و فقط در حال درس خواندن هستند تا دانشگاه قبول شوند بلکه به گروه بالا بپیوندند.
تصوری که این گروه از دانشگاه دارند چیزی شبیه بنگاه ازدواج است. آنها شب و روز درس میخوانند تا فقط یکجا یک رشتهای قبول شوند تا عشق زندگیشان پیدا شود و باقی ماجرا…
اما گروه آخر از گروه سوم هم درماندهتر هستند. این دوستان یک دوره به دانشگاه رفتهاند و بعد از شش سال و سه واحد معرفی به استاد یک لیسانس گرفتهاند اما چون کاری ندارند برای کارشناسی ارشد درس میخوانند تا شاید بعد از گرفتن فوق لیسانس بتوانند به وعدههایی که در آن شش سال به خانواده و مخاطب خاص خود دادند عمل کنند اما خب پرواضح است که آب قطع است و بعد از این همه درس خواندن نمیتوانند دست و صورت خود را بشورند.
با شروع فصل امتحانات کتابخانههای تمام دانشگاههای کشور مملو از دانشجویان مشتاق علمی میشود که در طول ترم فقط با دوستان خود به گردش و سفر علمی رفته بودند و الان برای امتحانات فقط تفاوت طعم قلیونها و قیمت رستورانها را میدانند، به همین خاطر به کتابخانهها هجوم میبرند تا در کنار کارهای عملی کمی تئوری هم مطالعه کنند.
نکته عجیب اینجاست که سرانه مطالعه در زمان امتحانات با زمانهای دیگر تفاوتی نمیکند در حقیقت در سالن مطالعه افراد به چند دسته تقسیم میشوند:
گروهی با بهترین لباسها در کتابخانه حضور به هم میرسانند. این گروه که اکثریت عمده را تشکیل میدهند صرفا برای عاشقی به کتابخانه آمدند و چون در طول ترم موفق نشدند دل مخاطب خاص را به دست بیاورند از فرصت امتحانات استفاده میکنند تا شاید فرجی شود. این عزیزان هر روز از ساعت هفت صبح در کتابخانه حاضر میشوند ولی کتابی را ورق نمیزنند و تمام مدت در حال بازی با آیفون هستند و رکورد میزنند و زیرچشمی و با خندههای بعضا ملیح مخاطب خود را زیر نظر دارند و منتظر هستند تا طرف برای استراحت یا غذا بیرون برود و باقی ماجرا…
بعضا این دوستان با کت و شلوار و شیرینی در کتابخانه دیده شدهاند که اگر طرف بله را گفت همان جا کار را یکسره کنند و باقی ماجرا…
یک گروه دیگر هستند که عشق زندگیشان را پیدا کردهاند اما خب بیرون هوا سرد و کثیف است و خانوادهها هم اجازه نمیدهند که فرزندانشان در خیابان گلچرخ بزنند، به همین خاطر این عزیزان فرصت پیش آمده را غنیمت میشمارند و تهدید را تبدیل به فرصت میکنند و هر روز به کتابخانه میروند و کیف و کتابشان را در کتابخانه میگذارند و خوشان در راهرو مشغول به گل گفتن و تمسخر گروه بالا میشوند.
گروه سومی هم وجود دارد که در کتابخانههای عمومی شهر پیدا میشوند که همیشه هستند. این دوستان ۹ ماه شب و روز خود را در کتابخانه میگذرانند و قوت غالبشان چای و بیسکویت است. این عزیزان معمولا موهای ژولیدهای دارند و مدتها است که سرشان رطوبت را حس نکرده است و فقط در حال درس خواندن هستند تا دانشگاه قبول شوند بلکه به گروه بالا بپیوندند.
تصوری که این گروه از دانشگاه دارند چیزی شبیه بنگاه ازدواج است. آنها شب و روز درس میخوانند تا فقط یکجا یک رشتهای قبول شوند تا عشق زندگیشان پیدا شود و باقی ماجرا…
اما گروه آخر از گروه سوم هم درماندهتر هستند. این دوستان یک دوره به دانشگاه رفتهاند و بعد از شش سال و سه واحد معرفی به استاد یک لیسانس گرفتهاند اما چون کاری ندارند برای کارشناسی ارشد درس میخوانند تا شاید بعد از گرفتن فوق لیسانس بتوانند به وعدههایی که در آن شش سال به خانواده و مخاطب خاص خود دادند عمل کنند اما خب پرواضح است که آب قطع است و بعد از این همه درس خواندن نمیتوانند دست و صورت خود را بشورند.
پ
نظر کاربران
آب قطع است !! خخخخخخخخ!
این طنز نوشته پویان فراستی است