طنز؛ واسه خودت خوبه
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
بهمناسبت هفته کتاب رفتم وزارت ارشاد ببینم مجوز این کتابه چی شد. آقا مجوزچی گفت از صفحه ۷ تا صفحه ۹۴ باید حذف شود. گفتم، ببخشید این کتاب کلا ۹۶ صفحه است آقاهه گفت. تعاملت کو؟ سروته کتاب را میتوانی نگه داری ولی برو توش یک چیز دیگر بریز و بیار، واسه خودت خوبه. گفتم چی بریزم؟ داستان یک آقایی است که میخواهد شغل پیدا کند و این وسط با خانمی که در پارک دارد مواد تزریق میکند آشنا میشود... آقاهه گفت همین دیگر. اولا که داری میگویی معضل بیکاری در کشور وجود دارد. بعد هم داری میگویی خانمها تزریق میکنند. ما اصلا معتاد داریم؟ تا حالا پارکهای ما را که صبح برنامه خانواده نشان میدهد ندیدی؟ برو یک چیز دیگر بنویس بیاور واسه خودت خوبه. گفتم باشه ممنون که نگران منی. رفتم توش یک چیز دیگر ریختم و آوردم. داستان مردی بود که تنهایی توی خانه بود و داشت چت میکرد. آقاهه گفت چرا این آقا توی خانه چت میکند؟ چرا کتاب نمیخواند؟ مگر انتشارات حوزه هنری سالانه ٣٠٠تا کتاب چاپ نمیکند که دست جوانان بند شود؟ به نظرم چت را ازش بگیر کتاب آخر حوزه هنری را بده بهش یا بنشانش پای برنامه شعر طنز تلویزیون که فرهیخته بار بیاید، واسه خودت خوبه. گفتم چشم. رفتم و داستانی نوشتم که آقایی کل روز نشسته پای تلویزیون و در مسابقات تلویزیونی شرکت میکند و هی ساعت دیواری برنده میشود و در نهایت بهعنوان کارآفرین برتر و بعد چهره ماندگار ازش تقدیر میکنند. داستان پذیرفته شد و مجوز گرفت. آقاهه گفت طرح جلد کو؟ مجوز گرفتی؟ گفتم نه. گفت بدو بگیر و بیا. عنوان کتاب را هم گذاشته بود مردی که ساعت دیواری شد. عنوان را حذف کردند و گذاشتند جوان موفق ایرانی چطور باعث افتخار خود، خانواده، مردم و تلویزیونش شد؟ گفتم حالا که همه زحمتها را شما کشیدید پس من اسمم را از روی کتاب بردارم و بروم ماستم را بخورم. آقاهه گفت چی؟ هدف ما حمایت از شماست. اسمت باید باشد. الان هم با ٢٠:٣٠ باید مصاحبه کنی و نظر مثبتت را درباره وضعیت نوشتن و وضع نویسندگی به زبان بیاوری. گفتم نه چرا باید این کار را بکنم؟ گفت واسه خودت خوبه.
بهمناسبت هفته کتاب رفتم وزارت ارشاد ببینم مجوز این کتابه چی شد. آقا مجوزچی گفت از صفحه ۷ تا صفحه ۹۴ باید حذف شود. گفتم، ببخشید این کتاب کلا ۹۶ صفحه است آقاهه گفت. تعاملت کو؟ سروته کتاب را میتوانی نگه داری ولی برو توش یک چیز دیگر بریز و بیار، واسه خودت خوبه. گفتم چی بریزم؟ داستان یک آقایی است که میخواهد شغل پیدا کند و این وسط با خانمی که در پارک دارد مواد تزریق میکند آشنا میشود... آقاهه گفت همین دیگر. اولا که داری میگویی معضل بیکاری در کشور وجود دارد. بعد هم داری میگویی خانمها تزریق میکنند. ما اصلا معتاد داریم؟ تا حالا پارکهای ما را که صبح برنامه خانواده نشان میدهد ندیدی؟ برو یک چیز دیگر بنویس بیاور واسه خودت خوبه. گفتم باشه ممنون که نگران منی. رفتم توش یک چیز دیگر ریختم و آوردم. داستان مردی بود که تنهایی توی خانه بود و داشت چت میکرد. آقاهه گفت چرا این آقا توی خانه چت میکند؟ چرا کتاب نمیخواند؟ مگر انتشارات حوزه هنری سالانه ٣٠٠تا کتاب چاپ نمیکند که دست جوانان بند شود؟ به نظرم چت را ازش بگیر کتاب آخر حوزه هنری را بده بهش یا بنشانش پای برنامه شعر طنز تلویزیون که فرهیخته بار بیاید، واسه خودت خوبه. گفتم چشم. رفتم و داستانی نوشتم که آقایی کل روز نشسته پای تلویزیون و در مسابقات تلویزیونی شرکت میکند و هی ساعت دیواری برنده میشود و در نهایت بهعنوان کارآفرین برتر و بعد چهره ماندگار ازش تقدیر میکنند. داستان پذیرفته شد و مجوز گرفت. آقاهه گفت طرح جلد کو؟ مجوز گرفتی؟ گفتم نه. گفت بدو بگیر و بیا. عنوان کتاب را هم گذاشته بود مردی که ساعت دیواری شد. عنوان را حذف کردند و گذاشتند جوان موفق ایرانی چطور باعث افتخار خود، خانواده، مردم و تلویزیونش شد؟ گفتم حالا که همه زحمتها را شما کشیدید پس من اسمم را از روی کتاب بردارم و بروم ماستم را بخورم. آقاهه گفت چی؟ هدف ما حمایت از شماست. اسمت باید باشد. الان هم با ٢٠:٣٠ باید مصاحبه کنی و نظر مثبتت را درباره وضعیت نوشتن و وضع نویسندگی به زبان بیاوری. گفتم نه چرا باید این کار را بکنم؟ گفت واسه خودت خوبه.
پ
ارسال نظر