طنز؛ فلسفه تأخیری
«من محمود احمدینژاد را برای کشور خطرناک میبینم، او عنصر صالحی نیست و به مهرههای اطرافش مشکوک هستم.
«من محمود احمدینژاد را برای کشور خطرناک میبینم، او عنصر صالحی نیست و به مهرههای اطرافش مشکوک هستم.»«احمدینژاد از نظر فکری هم انسجام ندارد و خودش نیست و دیگران او را اداره میکنند.» این جملات را جواد منصوری، نخستین فرمانده سپاه و سفیر ایران در چین، ١٠ سال بعد از ریاستجمهوری احمدینژاد به زبان آورده است که واقعا دستشان درد نکند. در همین زمینه شاعر گفت: آمدی جانم به قربانت و مصاحبه کردی ولی حالا چرا؟ همچنین شاعری دیگر گفت: داغ یک عشق قدیمرو اومدی مصاحبه کردی و زنده کردی ولی حالا چرا؟ همچنین شاعر تأکید کرد نوشدارویی و بعد از مرگ اقتصاد و چیزمیزهای دیگر آمدی ولی الان چرا؟ به این مدل فلسفی در جهان، فلسفه دیرآمد یا فلسفه تأخیری یا فلسفه ١٠سال بعدبیا میگویند.
فلسفه کلاهی: راستش در دنیا دو نوع فیلسوف وجود دارد. گروه فلاسفه اول میگویند صدسال پیش توفان آمد خیلی بد شدها چون کلاه مردم را باد برداشت و تقصیر مردم بود که اساسا کلاه داشتند. گروه فلاسفه دوم میگویند صدسال پیش توفان آمد تقصیر مردم بود که کلاهشان را باد برد و سزای مردم بود چون کلاهداشتن حق مردم است، اما صیانت از کلاه وظیفه خود مردم است. بههرحال این سر مردم است که بیکلاه است.
کلاه مملکتی: به همین مناسبت جواد منصوری، نظر قطعی و فلسفیاش را اینگونه به منصه ظهور رساند که: «تنها ۱۵ روز بعد از اینکه احمدینژاد، رئیسجمهور شد، گفتم که کلاه بزرگی سر مملکت رفت و حواستان جمع باشد».بله. پس متوجه میشویم کل مسئله کلاه بوده است. قدیم دعوا سر لحاف بود الان سر کلاه. نکته هم اینجاست که چه ما زیر لحاف باشیم، چه زیر کلاه، کلا دستمان زیر سنگ است و خلاص.
ارسال نظر