ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (۳۴)
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما
ماکسیم ( لارنس الیویه ) : تمام زن های زیبا که عادت دارند مردها رو تحت تاثیر خودشون ببینند ، وقتی مردی رو پیدا می کنند که نمی تونن روش نفوذ داشته باشند ، ازش متنفر می شن ... ربه کا هیچ وقت عاشق من نبود! اون از من متنفر بود... متنفر ...!
Rebecca| ربکا 1940| آلفرد هیچکاک
الی: یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشین؟
احمد: درباره مسائل ناموسیه؟
الی: {خنده} نه
احمد: بپرس
الی: چرا جدا شدین؟
احمد: از کدوم یکی شون؟
الی: {خنده} دوست ندارید نگید
احمد: چرا میخواهی بدونی؟
الی: خب نمیدونم ... بالاخره دیگه!
احمد: هیچی یه روز صبح از خواب پاشدیم. دست و صورتمونو شستیم. صبحونهمون رو خوردیم. گفت احمت! بسا آنن دینی ایچ کخن آلساین ایچ کخن!
الی: چی؟
احمد: میدونی یعنی چی؟
الی: یعنی چی؟
احمد: یعنی یه پایان تلخ بهتر از تلخی بیپایانه!
درباره الی|1387| اصغر فرهادی
سیدنی : تغییرات مردها همیشه از درونشون شروع می شه اما تغییرات زن ها همیشه از بیرونشون! اولین کاری که یک زن در زمان غصه خوردن انجام می ده ، عوض کردن ظاهرشه ...!
American Hustle| حقهبازی آمریکایی ۲۰۱۳| دیوید او. راسل
دین:من فکر می کنم مردها بیشتر از زنها رومانتیک هستن.
وقتی از یک دختر خوشمون اومد به خودمون می گیم اگه با این دختر ازدواج نکنم یک احمقم، ولی زنها در جایگاهی هستند که می تونن بهترین گزینه هارو انتخاب کنن،من دختر هایی رو می شناسم که برای ازدواج فقط به شغل مرد نگاه می کنن.
Blue Valentine| ولنتاین غمگین ۲۰۱۰| درک سیانفرانس
تو نميفهمی چقدر سخته وقتی سعی كنی سعی كنی سعی كنی ولی هيچ وقت نرسی...
I Am Sam| من سم هستم ۲۰۰۱| جسی نلسون
گابریل ون در مال ( ادری هپبرن ) : گریه ها و خنده های بی دلیل اولین نشانه ی عاشق شدن در یک زن است ...
The Nun's Story| داستان یک راهبه ۱۹۵۹| فرد زینمان
بچه که بودیم، وقتی پشت دوچرخه م میشستی،
همیشه دلم میخواست تند برم که ازم بخوای آروم تر برم
یه بار پشتمو نگاه کردمو دیدم نیستی
افتاده بودی زمین و داشتی گریه میکردی
اما بازم، بهم اعتماد می کردی و سوار دوچرخه م میشدی
زندگی با چشمان بسته| ۱۳۸۷| رسول صدرعاملی
میدونی وقتی بچم به دنیا اومد خدا میدونست "تام" کجاست..؟!
و خدا میدونست با کی .. ؟! از پرستار پرسیدم دختره یا پسر؟!
و اون بهم گفت دختره ، شوکه شدم! خوشحالم ک دختره..
و امیدوارم ک احمق باشه...این بهترین چیزیه ک یه دختر تو این دنیا میتونه داشته باشه... یه احمق کوچولوی زیبا.
The Great Gatsby| گتسبی بزرگ ۲۰۱۳| باز لورمن
از کشتن آدما لذت میبرم چون خیلی کیف میده از کشتن حیوونات وحشی
تو جنگل بیشتر حال میده چون انسان وحشی ترین موجود روی زمینه که
دست به قتل میزنه برای من کشتن یه تجربه ی هیجان انگیزه .بهترین
قسمت این کار بعد از مرگ منه .من در بهشت دوباره متولد میشم و تمام
کسانی را که کشته ام در بهشت برده من خواهند بود.
Zodiac| زودیاک ۲۰۰۷| دیوید فینچر
مادربزرگم یه جزیره داشت ..
چیز با ارزشی توش نبود ، در عرض 1ساعت میتونستی کل جزیره رو بگردی ، ولی واسه ما مثل بهشت بود.
یه تابستون رفتیم به دیدنش و دیدیم که جزیره پر شده از موش.
با یه قایق ماهیگیری اومده بودند و خودشون رو با نارگیل سیر میکردن.
خوب حالا چطور میشه از شر موش ها توی یه جزیره خلاص شد...مادر بزرگم اینو بهم یاد داد.
ما یه بشکه نفتی رو داخل زمین چال کردیم و نارگیل ها رو طوری چیدیم که اونها رو به سمت بشکه هدایت کنه. پس وقتی اونها میخواستن که نارگیل بخورند میافتادن توی بشکه.
و بعد از یک ماه ، همه موش ها گیر افتادن.
ولی بعدش چیکار میکنی...بشکه رو میندازی تو اقیانوس؟ میسوزونش؟ نه
فقط رهاش میکنی ، و موش ها کم کم گرسنه شدن ، و یکی بعد از دیگری اونها شروع کردن به خوردن همدیگه ، تا زمانی که فقط دوتا ازونا باقی میمونه....دو بازمانده.
و بعدش چی میشه؟ اونها رو میکشی؟ نه
اونها رو میگیری و رهاشون میکنی بین درختها....حالا دیگه اونها نارگیل نمیخورند...اونها فقط موش میخورند...تو طبیعتشون رو تغییر دادی
"دو بازمانده .. این چیزیه که اونها مارو بهش تبدیل کردند"
Skyfall| اسکایفال ۲۰۱۲| سام مندس
بعد از اجرای نمایش رویا...
- امین: چقد کارتون خوب بود...
+ رویا: خیلی ممنون...
- نه، جدا خیلی خوب بود
+ ممنونم... اگه میدونستم میاین براتون بلیط میزاشتم
- اشکال نداره... مهم نیست... فقط میخواستم اگه زحمتی نیست برا فردا شب اگه هست بلیط...
+ فردا شب ؟!... همین کارِ ما رو ؟!
- بله...
+ باشه، حتما... چند نفرین؟
- من ؟!... یه نفرم
+ دمِ در بگین مهمون رویا هستم
- چَشم... مهمون رویا خانم
پرسه در مه- بهرام توکلی
دختر زندانی (کلر فوی) : توی دهکدهء ما یه دختری بود که بهش اتهام جادوگری زدن. لباسش رو پر از سنگ کردن و انداختنش توی دریاچه. گفتن اگه آدم باشه حتما غرق میشه و معلومه که بی گناهه!! اون بدبخت هم اونقدر شنا کرد تاغرق نشد. آوردنش بیرون و گفتن آدم نیست، جادوگره! آتیشش زدن!
Season of the Witch| فصل جادوگری ۲۰۱۱| دومنیک سنا
پاول: من هیچ وقت نفهمیدم، چه کسایی عتیقه می خرن و این چیزا به چه دردشون می خوره.
آینز: کسایی که تو گذشته زندگی می کنن، کسایی که فکر می کنن اگه زود تر به دنیا می اومدن خوشبخت تر بودن.
پاول: قبول دارم. نوستالژی در واقع یک جور فراره، فرار از درد های امروز.
Midnight In Paris| نیمه شب در پاریس ۲۰۱۱| وودی الن
یه دفعه دیدم به هیچی فکر نمیکنم ، هیچ اضطرابی ندارم ، هیچ چیز آزارم نمیده ، ضد ضربه شده بودم ، یـــه عمر افسرده بــودم ... فکرشم نمیکردم تنهـــا درمان افسردگـــیم ، خبر مرگم بــاشه !
پله آخر | علی مصفا
ایوُن: دیشب کجا بودی؟
ریک: خیلی وقته ازش گذشته، یادم نمیآد؟
ایوُن: امشب میبینمت؟
ریک: اصولاً هیچوقت واسه آینده به این دوری برنامه ریزی نمیکنم!
Casablanca| کازابلانکا ۱۹۴۲| مایکل کورتیز
پ
نظر کاربران
اونها رو میگیری و رهاشون میکنی بین درختها....حالا دیگه اونها نارگیل نمیخورند...اونها فقط موش میخورند...تو طبیعتشون رو تغییر دادی