ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (۳۳)
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما
بيا قسم بخوريم که ديگه قسم نخوريم
متولد ماه مهر - احمدرضا درویش
بتمن: «تو یه آشغالی. واسه پول آدم میکشی.»
جوکر: «مثل اونا حرف نزن. تو مثل اونا نیستی. حتی اگه خودت هم بخوای. تو واسه اونا فقط یه دیوونه هستی. مثل من. الان بهت احتیاج دارن. وقتی کارشون تموم شد میذارنت کنار. مثل یه آشغال، بهت ثابت میکنم وقتی این مردم متمدن توی یه موقعیت بحرانی قرار بگیرن حاضرن حتی همدیگرو بخورن.»
The Dark Knight - ۲۰۰۸
سلحشور: خوب ديگه بدتر! جُرم خودي ها که بيشترازغريبه هاست. واسه اين مملکت که هزارتا دشمن داخلي و خارجي داره، از صبح تا شب داريم جون ميکَنيم؛ ميکَنيم يا نميکنيم؟ بعد آقا، خودي؛ شب عيدي ميياد اسلحه رو ميذاره رو شقيقه ما! اين يعني عدالت؟ چند تا جوون خونشونو برا آرامش اين مملکت از دست داده باشن خوبه؟ چند تا؟ دِ بگو، خوب بگو ديگه. [خطاب به حاج کاظم] يه ذره فکر کني از کارت خجالت ميکشي!
آژانس شيشه اي - ابراهیم حاتمی کیا
الیزا: «میتونم یه داستان برات تعریف کنم؟»
ریک: «پایان شگفت آوری داره؟»
الیزا: «هنوز پایانش رو نمیدونم.»
ریک: «خب، تعریف کن شاید ضمن تعریف کردن یه پایانی واسش پیدا شد.»
Casablanca - 1942
همه جور نون ديدم، نون سنگک، نون بربري، نون لواش، نون تافتون، ولي هيچ جا نون حلال نديدم
جرم - مسعود کیمیایی
لوسیل: «زندون برات جهنم بود مارو؛ اینبار حبس ابد میگیری.»
مارو: «جهنم اینه که هر روز از خواب بیدار بشی و حتی ندونی چرا زنده ای.»
Sin City - ۲۰۰۵
وقتي داريم تو خيابون راه ميريم يک بچه ۱۲-۱۳ ساله بهت بگه بچه قرطي، تا هم بخواهي حرف بزني بهت بگن خفشو بمير، نتوني تو جامعه ات حرف خودت رو بزني ! پليس ايران: حالا ميخواهيم جبران کنيم! چه جبراني؟ واسه من راهي نمونده که شما بخواين جبرانش کنيد، پليس ايران: بکش تو خاک خودمون؛ خاک من کجاست فتاح؟؟؟ خاکي که توش عشق جرمه، خاکي که جوونشو به جايي ميکشونه که اين همه مامور منتظرن تا مغزشو متلاشي کنن
آواز قو - سعید اسدی
استیونس: «تو ادعا میکنی که به مردم اعتماد داری ولی تو میدونی که مردم چجوری هستن... میدونی که اون قطب نمای باطنی که قراره روح رو به سمت عدالت هدایت کنه، در درون مردان و زنان سفید پوست شمالی و جنوبی کار نمیکنه و بخاطر وجود برده داری شیطانی، سفید پوستها واقعاً بدرد نخور شدن. حتی مردم تحمّل ایده تقسیم کردن منابع نامحدود این کشور رو با کاکاسیاها ندارن.»
لینکولن: «اون وقتایی که نقشه برداری میکردم یاد گرفتم که یه قطب نما، از جایی که وایسادی جهت واقعی شمال رو بهت نشون میده؛ اما راجع به باتلاقها، بیابانها و پرتگاههایی که در راه باهاشون روبرو خواهی شد، هیچ حرفی نمیزنه. اگه در جستجوی هدفت، بدون ترس از جلو حرکت کنی و به چیزی بیشتر از غرق شدن توی یه باتلاق دست پیدا نکنی، پس فایدهٔ دونستن محل واقعی شمال چیه؟»
Lincoln - Steven Spielberg
خسرو شکيبايي: ببين دلخوري، باش،عصباني هستي، باش، قهري،باش، هرچي ميخواي باشي، باش !ولي حق نداري با من حرف نزني، فــَميــدي؟
خانه سبز - بیژن بیرنگ
بتی: «شده بعضی وقتا از خودت متنفر بشی؟»
جو: «دائماً.»
Sunset Blvd. - 1950
آذر: «چه جوری شد من به پستت خوردم؟ دفعه اول منو کجا دیدی؟»
عزت: «حتما باید بگم؟»
آذر: «دلم می خواد بگی.»
عزت: «میدونی من اکثر شبا که میخوابیدم خواب یه دختر مو بور میدیدم با چشای درشت و آبی. عینهو خارجیا! عین خودت! یه شب میاومد به خوابم یه شب نمیومد یه هفته علافم میکرد... خلاصه حسابی منو پیچونده بود... بعدش تو رو دیدم. دیدم همونی هستی که تو خوابم میومد. بعد دیگه تو رو تو خواب میدیدم. کار به جایی رسید که به عشق خواب دیدن میخوابیدم! حالا هم دیگه قاطی کردم... نمیدونم اول خوابتو دیدم یا خودتو...»
آذر: «خب... حالا باقیشو بگو...»
عزت: «باقیش؟ باقیش دیگه همش حسرت... هر دفعه میخواستم باهات حرف بزنم تنم داغ میشد. دیگه دلمو خوش کرده بودم به اینکه از دور ببینمت...»
فریاد زیر آب - 1356
کارگردان: سیروس الوند
مرد: «تا حالا آرزوی مرگ کردی؟»
پیرمرد: «نه، احمقانه ست که تو این زمونه آرزوی نعمت داشته باشی.»
The Road- 2009
نیکول: «بنظر نمیرسه اهل اینجا باشی.»
براندون: «بنظر میرسه اهل کجا باشم؟»
نیکول: «یه جای... زیبا.»
Boys Don't Cry - ۱۹۹۹
عضو شمارۀ ۸ هیئت منصفه: «من فقط میخوام راجع بهش حرف بزنیم.»
عضو شمارۀ 7 هیئت منصفه: «خب، چی هست که بخوای راجع بهش حرف بزنی؟ یازده نفر اینجا هستن که فکر میکنن اون گناهکاره. هیچکس بجز تو حتی لازم ندیده که واسه بار دوم راجع به این مسئله فکر کنه.»
عضو شمارۀ ۱۰ هیئت منصفه: «میخوام یه چیزی ازت بپرسم؛ داستان اونو [متهم رو] باور میکنی؟»
عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «نمیدونم که باور میکنم یا نه... شاید نه، نمیکنم.»
عضو شمارۀ ۷ هیئت منصفه: «خب چی باعث شده که به بیگناهیش رأی بدی؟»
عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «خب، یازده تا رأی موافق به گناهکاریش وجود داشت. این آسون نیست که بدون هیچ گفتگویی، منم راحت دستمو بلند کنم و یه پسربچه رو بفرستم سمت مرگ.»
عضو شمارۀ ۷ هیئت منصفه: «خب حالا... کی گفته آسونه؟»
عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «هیچکس.»
عضو شمارۀ ۷ هیئت منصفه: «چیه؟ فقط بخاطر اینکه من فوری گفتم گناهکاره؟ من صادقانه فکر میکنم اون گناهکاره و اگه صد سال هم حرف بزنی نظرم عوض نمیشه.»
عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «من سعی نمیکنم نظرتو عوض کنم؛ قضیه اینه: ما اینجا داریم راجع به زندگی یه آدم حرف میزنیم. نمیتونیم تو پنج دقیقه راجع بهش تصمیم بگیریم. این فرضم در نظر نمیگیرید که داریم اشتباه میکنیم؟»
عضو شمارۀ ۷ هیئت منصفه: «فرض کنیم داریم اشتباه میکنیم! فرض کنیم کل این ساختمون ممکنه رو سر من خراب بشه. تو میتونی هر فرضی رو در نظر بگیری!»
عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «درسته، منم همینو میگم دیگه.»
12Angry Men - 1957
هکتور: «بهم بگو ببینم برادر کوچولو... تو تا حالا کسی رو کشتی؟»
پریس: «نه.»
هکتور: «تا حالا دیدی که کسی تو میدون جنگ بمیره؟»
پریس: «نه.»
هکتور: «من کشتم، من شنیدم که دارن میمیرن و مرگشون رو هم دیدم. هیچ افتخاری هم نداره و اصلاً هم شاعرانه نیست. تو میگی حاضری برای عشق بمیری، امّا تو نه چیزی راجع به مردن میدونی نه چیزی راجع به عشق.»
Troy - ۲۰۰۴
پ
نظر کاربران
صورت زخمی
تونی مونتانا:شما یک مشت زباله هستید.میدونید چرا؟چون اونی که میخواید باشید نیستین به شخصی مثل من نیاز دارید تا انگشت.. نگیرید طرف کسیو بگید اون آدم بدیه پس چی میشید؟خوب؟نه شما خوب نیستید شما.فقط بلدین چطور دروغ بگیم و قایم بشیم من همچین مشکلی ندارم .من همیشه حقیقتو میگم حتی وقتی دارم دروغ میگم