گزارش سخنرانی استاد مصطفی ملکیان
ترشی عاشق، تلخی معشوق
آنچه در پی می آید، گزارش سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در جمع تعدادی از دانشجویان و استادان و علاقمندان عرفان و فلسفه است. او با تحلیلی که از مفهوم عشق در ادبیات عرفانی ارائه می دهد، ابعاد مختلف تراژدی عاشقی و مهجوری و برخورد مصالح و خوشایندها در زندگی بشر را توصیف می کند.
هفته نامه امید جوان: آنچه در پی می آید، گزارش سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در جمع تعدادی از دانشجویان و استادان و علاقمندان عرفان و فلسفه است. او با تحلیلی که از مفهوم عشق در ادبیات عرفانی ارائه می دهد، ابعاد مختلف تراژدی عاشقی و مهجوری و برخورد مصالح و خوشایندها در زندگی بشر را توصیف می کند:
«در ادبیات عرفانی ما، شیرینی دو مقابل و ضد دارد: یکی ترشی و دیگری تلخی. تا جایی که من حافظه ام یاری می کند، گویی وقتی شیرینی در مقابل ترشی استعمال می شود، درباره معشوق است و وقتی شیرینی در برابر تلخی استعمال می شود، راجع به کار و بار عاشق است. عاشق است که گاهی شیرینی هایی دریافت می کند و گاهی با تلخی هایی مواجه می شود.
در باب معشوق به یاد ندارم که تغییر تلخی به کار رفته باشد؛ بلکه ترشی به کار می رود اما درباره عاشق، فراوان از تلخی هایی که عاشق در سیر و سلوک عاشقانه خودش با آنها مواجه می شود و باید تحمل شان بکند، سخن می رود. به تعبیر دیگری، انگار در جانب فاعلیت معشوق، ما ترشی می بینیم و البته شیرینی هم می بینیم اما در باب منفعلیت عاشق، ما تلخی و شیرینی می بینیم. به تعبیر دیگر، معشوق فاعلیتی و تاثیری که می خواهد روی عاشق بگذارد، گاهی با شیرینی این تاثیر را می گذارد و گاهیبا ترشی اما عاشق، گاهی تاثیر شیرین و گاهی تاثیر تلخ از معشوق می پذیرد.
معشوق مولانا، معشوق الهی است
شکی نیست که در غزلیات مولانا و در غزلیات عارفانه به طور کلی معشوق معمولا معشوق الهی است. در غزلیات عاشقانه نه، اما در غزلیات عارفانه معمولا معشوق، معشوق ازلی، ابدی، سرمد و معشوق الهی و آسمانی است. خواه مولانا آن معشوق را بی تشخص تصور کرده باشد ولی به هر حال، دارد درباره معشوقی که عشق من یا مولانا به او، عشق یک انسان به انسان دیگر نیست، بلکه عشق انسانی است به موجود فوق انسان، سخن می گوید.
شیرینی معشوق بود اوست و تلخی او نمود او
اما در غزلیات عاشقانه، معمولا معشوق هم انسان است؛ کما اینکه عاشق هم انسان است. بنابراین، در این غزل، مولانا می گوید معشوق من، که خداست، چه در قالب شمس تبریزی و چه بدون قالب، به هر حال او دارد با من ترشی می کند و البته شیرینی هم دارد و همانطور که دکتر نبوی اشاره کردند، گویی شیرینی، بود معشوق ما است و ترشی، نمود معشوق. ترش می نماید اما شیرین است. اما من می خواهم داستان عشق انسان به خدا و اینکه خدا به عنوان معشوق با عاشق خودش ترشی می کند را به عشق انسان به انسان بیاورم.
چرا دوست داشتن همیشه با خوشرویی همراه نیست؟
چرا گاهی دوست واقعی انسان، آن کسی که انسان را واقعا دوست دارد با انسان ترشی می کند؟ چرا مثلا پدر یا مادر من، در عین حال که عاشق من هستند و مرا واقعا دوست دارند، با من همیشه شیرینی نمی کنند؟ چرا من، گاهی از جانب پدر و مادر خودم که شکی نیست عاشق من اند، شیرینی نمی بینم؟ چرا گاهی از ناحیه آنها، من با ناشیرینی مواجه می شوم؛ حال اینکه ناشیرینی را هر چه بخواهیم از آن تعبیر کنیم.
به تعبیر دیگر، چرا همیشه پدر یا مادر من مرا نوازش نمی کنند؟ چرا من همیشه از آنها رفتار نوازشگرانه نمی بینم و گاهی رفتار عتاب آلود می بینم؟ خطاب های تلخ و تیز می بینم؟ چرا با آن که در عشق پدر و مادرم به خودم شک ندارم یا از دوستانی که مطمئن هستم مرا دوست دارند، همیشه روی خوش نمی بینم؟ به زبان دیگر، چگونه است که گاهی کسی را در عین اینکه دوستش داریم ولی گاهی یک چهره نامهربانانه از ما می بیند؟ به تعبیر دیگر، چرا دوست داشتن همیشه ملازم نیست با خوشرویی، با چهره گشاده، با آسان سازی کار آدم. چرا گاهی کسی که انسان را دوست دارد او را به راه هایی دشوار می اندازد؟ چرا مرارت و محنت در پیش پای آدم پدید می آورد؟
مطابقت خوشایندها و مصالح معشوق
از اینجا شروع کنیم که اگر کسی واقعا عاشق شما باشد، تا وقتی که خوشایندهای شما با مصالح شما همسو است و خوشایندها و مصالح در یک سو هم جهت پیش می روند، این هر دو را در حق شما رعایت می کند؛ یعنی اگر می خواهی کاری بکنی که آن کسی که شما را دوست دارد، می بیند که این کار در عین اینکه خوشایند شما است، به مصلحت تان هم هست، اجازه می دهد که شما آن کار را انجام دهید.
وقتی اجازه می دهد آن کار را انجام دهید، در عین اینکه اجازه انجام دادن کاری را به شما داده است که به مصلحت تان است، در عین حال به شما اجازه انجام کاری را داده است که از آن خوش تان هم می آید؛ چون مصلحت و خوشایندتان همسو است. مثلا من می بینم که بچه ام، هم به مصلحتش است که صبحانه بخورد و هم از صبحانه خوردن خوشش می آید و لذت می برد؛ بنابراین من اجازه می دهم صبحانه اش را بخورد و این صبحانه خوردن را، در عین عشقی که به او دارم، به او روا می دارم؛ چون می بینم هم مصلحت او صبحانه خوردن را اقتضا می کند و هم خوشایند او است و لذت می برد.
تزاحم خوشایندها و مصالح معشوق
اما گاهی، منی که شما را دوست دارم، می بینم که مصلحت تان در سویی سیر می کند و خوشایندتان در سویی دیگر؛ یعنی از انجام دادن کاری خوش تان می آید که انجام آن به مصلحت تان نیست، یا انجام دادن کاری به مصلحت تان است که از انجام دادن آن خوش تان نمی آید؛ بنابراین الان، مصلحت و خوشایندتان دارند به همدیگر ضربه می زنند و دقیقا ناسازگار و ناهماهنگ اند و شما باید یکی از این دو را فدای دیگری کنید.
عین این سخنی که من درباره مصلحت و خوشایند می گویم، همه اینها را می توان درباره عکس اینها، یعنی مفسدت و بدآیند شما به کار برد. این دو هم، همان داستان را دارند که خوشایند و مصلحت شما دارند، من در اینجا چه باید بکنم؟
مثلا مصلحت فرزندم این است که چون فردا می خواهد در کنکور دانشگاه شرکت کند، امشب زود بخوابد تا فردا در امتحان کنکورش موفق باشد. به اندازه خوابیده باشد تا بدن و اعصابش، آمادگی حضور در جلسه امتحان را داشته باشد.
اما خوشایندش این است که یک برنامه تلویزیونی مثلا فوتبال یا فیلم سینمایی را نگاه کند. اینجا، مصلحت فرزندم با خوشایند او با هم در تعارضند. در اینجا چه باید کرد؟
اقتضای عشق واقعی
اقتضای عشق واقعی این است که من، خوشایند بچه ام را به پای مصلحتش ذبح کنم. می دانم که خوشایندش نیست؛ می دانم اگر به او اجبار کنم که بخوابد، خوشش نمی آید و لذت نمی برد و سخت از کار من می رنجد ولی، به هر حال چاره ای نیست؛ چون من عاشق اویم. علامت اینکه عاشق او هستم این است که وقتی تشخیص دادم که مصلحتش این است که بخوابد، دیگر هر چقدر هم عجز و لابه کند که من خوشایندم این است که این فیلم سینمایی را ببینم، من این کار را نمی کنم؛ چرا؟ چون علامت عشق این است که انسان، مصلحت معشوق خودش را و نه لزوما خوشایندش را بخواهد.
البته هر وقت خوشایند معشوق و مصلحتش همسو بود، عاشق هر دوی آنها را تقدیم به معشوق، مثلا فرزند خودش می کند اما وقتی فرزند من آن آگاهی را ندارد که بتواند خوشایند و مصلحتش را همسو نماید، آنقدر به بلوغ ذهنی و روانی نرسیده که بتواند همیشه خوشایند خودش را با مصلحتش انطباق دهد، و اینک خوشایندش به سمتی می رود و مصلحتش به سمتی دیگر، چاره ای جز این نیست که من که دوستش دارم، نگذارم که خوشایندش را بر مصلحتش ترجیح دهد.
اگرچه او می خواهد یک لذت آنی را تجربه کند ولی خودش را از یک لذت عمیق تر و شدیدتر یا لذت طولانی مدت تر، محروم می نماید. این در واقع اقتضای عشق است. از این نظر، بارها گفته ام که اگر بچه من، به من بگوید پسر همسایه با معادل ۱۳ آمد و کارنامه اش را به تو نشان داد، تو به او بستنی و سیب تعارف کردی و او را به سینما هم بردی اما من با معدل ۱۹ پیش تو آمدم؛ تو از این معدل من ناراضی هستی؛ معلوم می شود تو پسر همسایه را بیشتر از پسر خودت دوست داری، من در جواب می گویم: اتفاقا علامت اینکه من عشقم به تو خیلی بیشتر از محبتی است که نسبت به پسر همسایه دارم، این است که پسر همسایه را با معدل ۱۳، که چندان به نفعش هم نیست نوازشش می کنم اما مصلحت تو را، بیشتر از خوشایندت می خواهم. من می خواهم معدل تو به جای ۱۹، ۱۹.۵ باشد. بنابراین، من آن خشنودی که به پسر همسایه نشان می دهم، به تو نشان ندادم. (در مثل مناقشه نیست؛ معدل را از باب مثال گفتم.)
عوام فریبان، خوشایند را بر مصلحت ترجیح می دهند
اگر یک مرد بچه دزدی، به پسر بچه من بربخورد، مسلما ۴ تا شکلات به او می دهد؛ مسلما می گوید بیا با هم به سینما یا کافه تریا برویم. خوشایند بچه من، ممکن است بر او تاثیر بگذارد و پسر من با خودش بگوید: «این فرد چقدر از پدر من مهربان تر است؛ چون پدر من، هیچ وقت همچنین کاری با من نمی کند! اما نمی داند که این دزد، دارد خوشایند تو را تقدیم تو می کند، برای اینکه مصلحتی را از تو بگیرد. ولی من پدر، هیچ وقت این کار را نمی کنم.
من، به محض اینکه این شکلات ها را در دست بچه ام دیدم، از دست او می گیرم و پرتاب می کنم و ممکن است دوتا سیلی هم در گوشش بزنم، چرا که با چنین مرد بیگانه ای رفت و آمد کرده است. مسلما سیلی خوردن و از دست دادن چهارتا شکلات، خوشایند او نیست اما من عاشق بچه ام هستم و آن که خوشایند بچه ام را، بر مصلحت او مرجّح کرده، دغل بازی بیش نیست. سیاست بازان هم اینگونه اند؛ من، اگر رییس جمهور عاشق کشور خودم باشم، سرمایه ها و ثروت ملت را برای ایجاد کار، کارخانه، دامپروری قوی، کشاورزی، صنعت، تجارت و خدمات قوی صرف می کنم.
این، البته به مصلحت مردم هم خواهد بود اما دیگر ماهی چهل هزار تومان، در خانه هر کسی نمی دهم اما عوام الناس چون خوشایند خود را از مصلحت شان نمی توانند تشخیص دهند، از رییس جمهوری که ۴۰ هزار تومان را در خانه شان می دهند، راضی اند و نمی فهمند که ممکن است چه خسارت ها و ظلم عظیمی در حق شان بشود. این درست مانند همان بچه ای است که نگاهش به این چهارتا شکلاتی است که آن آدم دزد دارد و نمی فهمد که اگر تو در کشورت دامپروری، تجارت، صنعت، کشاورزی، خدمات قوی پیدا کنی، صد برابر ۴۰ هزارتومانی که در خانه می دهند، سود می بری. تو اجازه بده این پول را به تو ندهند تا سود بیشتری ببری اما این عوام فریبی باعث می شود گمان داریم که چه کار خوبی برای ما انجام داده اند.
پوپولیزم؛ ترجیح خوشایند مردم بر مصلحت آنها
بزرگترین خصیصه پوپولیزم این است که خوشایند مردم را بر مصلحت مردم ترجیح می دهد. می گوید: مردم! چهل هزار تومانی که ماهانه در خانه تان دادند، شیرین هست یا نیست؟ اکثر مردم می گویند شیرین است؛ چون اکثر مردم در جهت تشخیص ندادن مصلحت شان مثل عوام الناس و کودکانند ولی اگر کسی بیاید و بگوید یه قران هم به شما نمی دهم، اتفاقا مالیات بیشتری هم از شما می گیرم، سختگیری بیشتری هم می کنم ولی بالمآل همه تان رشد می کنید، اینچنین شخصی مصلحت را بر خوشایند ترجیح داده است.
مصالح انسان ها: رسیدن به حقیقت و راستی، خیر و نیکی، جمال و زیبایی
این داستان عشق است و اول علامت عشق من نسبت به تو، در این است که من، مصلحت تو را بر خوشایند تو ترجیح می دهم. اگر من عاشق تو باشم باید تو را به مصالحت سوق دهم. حال بحث بر سر این است که مصالح انسان ها چیست؟ بر اساس مبنایی که بسیاری دارند و من هم آن را قبول دارم، مصلحت تو در این است که هر چه بیشتر تو را به حقیقت و خیر و جمال نزدیک کنم. یعنی اگر کسی تو را هر چه بیشتر به حقیقت و راستی، خیر و نیکی و جمال و زیبایی و لذت نزدیک کرد، این سه در یک مجموعه، نه به صورت تک تک، مصلحت تو را در واقع رعایت کرده است.
پس اگر من عاشق تو باشم و بنا بر این باشد که مصلت تو را بر خوشایند تو ترجیح بدهم، همیشه باید در هر کنش و واکنشی که با تو دارم ببینم چه کنش و واکنشی است که به تو، سر سوزنی حقیقت، خیر و نیکی و جمال و لذت بیشتری می دهد. هر چه بتوانم تو را به این سه نزدیک بکنم، من مصلحت تو را رعایت کرده ام.
عدالت و شفقت، مصادیق خیر و نیکی
بنا بر نظر افلاطونیان است که معتقدند ما سه مصلحت بیشتر نداریم. ما در ناحیه عقاید و باورهایمان، باید هر چه بیشتر به حقیقت نزدیک باشیم. به توهمات، خیالات، اوهام، هذیانات، خرافات و سخنان بی دلیل راضی نشویم. باورها و عقایدمان هر چه بیشتر به حقیقت تقرب داشته باشد. در ناحیه اعمال مان، اعم از گفتار و کردار، ما باید هر چه بیشتر به خیر نزدیک شویم چه اعمال گفتاری، چه اعمال کرداری مان. این خیر و خوبی مصداق اولش عدالت و مصداق دومش شفقت است و در ناحیه میل هایمان هم هر چه بیشتر بتوانیم به چیزهای زیبا نزدیک شویم تا بتوانیم لذت ببریم.
البته زیبایی تنها زیبایی بصری نیست؛ صدای خوش هم زیبایی است و ما از آن لذت می بریم، کما اینکه بوی عطر و گل خوش بو هم زیبایی خودش را دارد. معمولا ما وقتی زیبایی می گوییم به ذهن مان فقط زیبایی های بصری می آید، مثلا زیبایی بر و اندام، بر و روی یک فرد یا زیبایی یک بنا.
زیبایی چیست؟
زیبایی یعنی هر آن چیزی که به تو لذت می دهد. بعضی از این لذت ها از راه چشم، گوش، ذائقه، شامه و لامسه حاصل می شود. حال سخن بر سر این است که وقتی که من، به عنوان کسی که عاشق توام و تو را دوست دارم و مصلحت تو را می خواهم و می خواهم تو را تبه این سه نزدیک کنم، (یعنی در باورها و عقایدت به حقیقت، در اعمال و کردار به خیر و نیکی و ... میل های تو را ارضا کنم تا لذت ببری؛ چرا که میل همیشه با زیبایی ارضا می شود. اگر خوراک به من لذت می دهد به این علت است که من زیبایی مزه اش را لذت می برم. وقتی یک ادکلن به من لذت می دهد چون یک زیبایی در بوی ادکلن هست) وقتی می خواهم مصلحت را رعایت کنم، یعنی می خواهم هر یک از این سه را به شما برسانم، تلخی را بر شما حل می کنم. برای همین است که مرا ترش می بینید و یک تلخی هایی را احساس می کنید. حال تک تک به این موارد می پردازم.
تلخی هایی که از ناحیه حقیقت بر انسان وارد می شود
در ناحیه حقیقت، من بر شما چند تلخی تحمیل می کنم. یعنی اگر شما بچه، همسر یا عزیز من باشی و من شما را دوست دارم، مجبورم برای اینکه حقیقتی را به شما برسانم بر شما تلخی را تحمیل نمایم. اینجاست که گویی از من نوعی نامهربانی می بینید. انگار از من نوعی ترشی می بینید. انگار می بینید که من با شما خوش رفتار نمی کنم. به نظرتان می آید که من با شما عبوس و سرد هستم؛ گویی می خواهم مشکلی در کارتان ایجاد نمایم اما اینها همه به خاطر مصالح تان است. در ناحیه حقیقت چرا شما از ناحیه من تلخی هایی می بینید؟»
حقایق، آسان یاب نیستند
به چند جهت: اولا حقایق، آسان یاب نیستند و بنابراین اگر من بخواهم تو را به حقیقت نزدیک بکنم، باید تو را به مشت های فراوانی وادار کنم تا بتوانی به حقیقت نزدیک شوی. حقیقت یک امر بدیهی و واضح نیست که به محض اینکه یک جمله حاکی از حقیقت از زبان من درآمد، تو این حقیقت را درک و ادراک کنی و بیابی.
برای اینکه بتوانی به حقایقی که من می خواهم تو را به آنها نزدیک کنم برسی، باید قدرت یادگیری، یادسپاری و یادآوری ات را به شدت به کار بیندازی. باید سرعت انتقال پیدا کنی. باید از بهره هوشی ات کمال استفاده را بکنی. باید سعی کنی فهم ات را عمیق و تیز کنی. باید قدرت تفکر را در خودت پرورش بدهی؛ اینها البته چیزهای آسانی نیست.
جور استاد به ز مهر پدر
یعنی به تعبیر دیگر، هر کدام از اینها در مثل، مانند این است که نجار باید یکی از آلات نجاریش را تیز کند؛ هم باید اره و رنده اش را تیز کند و همه دسته چکش را محکم کند تا از چکش جدا نشود. اینها را باید همه مجهز و مکمل کند تا بتواند یک میز بسازد. این قوای ذهنی ما هم باید خیلی تمرین ببینند و از طریق این تمرین دیدن ها، من تازه می توانم به حقیقتی یا چند حقیقتی نایل شوم.
برای همین است که دائم دارم به تو تکالیفی می دهم که این تکالیف، قدرت یادگیری، یادسپاری و یادآوری ات را بالا ببرد، قدرت انتقال و تفکر به تو بدهد، طرز استفاده از بهره هوشی ات را به تو یاد بدهد. این یک سلسله کارهای مشقت انگیز است که سبب می شود با خود بگویی چرا معلم من اینگونه با من رفتار کرد؟ این همان است که گفته اند جور استاد به ز مهر پدر؛ وگرنه اگر پدر من باشد که دغدغه اینها را نداشته باشد، البته هیچ وقت آن رفتاری را که استاد با من می کند، یک پدر نادلسوز با من نمی کند و من به نظرم می آید کاش، من پیش پدر نادلسوزم بودم اما وقتی استاد یا پدر آدم، دلسوز آدم است، یعنی واقعا مرا دوست دارد، چاره ای از این کارها ندارد.
در راه حقیقت، خیلی ورزه باید به تو بدهند. مشق نوشتن اولین ورزه ای است که به ما یاد می دهند که البته شاید خوشایند بچه نیست. از سختگیری معلم در امتحان گرفتن و نمره دادن، همیشه احساس تلخی می کنیم اما همه اینها برای این است که می خواهد تا را به حقیقت یا حقایقی نزدیک کند.
کشف حقیقت ناگوار است
نکته دوم این است که وقتی که تو به حقیقت نزدیک شدی، آن حقیقت تلخ است و خود تلخی آن حقیقت هم، تو را از دست کسی که تو را با این حقیقت آشنا کرده است، شاکی می کند. در قسمت قبل گفتم که فرآیند کشف حقیقت تلخ است اما حالا می گویم که خود حقیقت را وقتی کشف می کنی، ناگوار است.
ارسال نظر