پاتوق امنیتی انقلابیهای تهران تعطیل شد
زندانی که روزی کاروانسرایی در بیابانهای خارج از شهر بوده و دیوارهای بلندش روزگاری محافظت کننده در مقابل دزدان و غارتگران شبرو و انفرادیهایش استبل چهارپایان.
برترینها: زندانی که روزی کاروانسرایی در بیابانهای خارج از شهر بوده و دیوارهای بلندش روزگاری محافظت کننده در مقابل دزدان و غارتگران شبرو و انفرادیهایش استبل چهارپایان. در اینجا به سراغ روایت داستان زندان قزلقلعه میرویم. با ما همراه باشید.
قلعهای که شبها بسته میشد
در اوایل سلطنت قاجار کاروانسرای قزل قلعه یا قلعهی سرخ، قلعهای قدیمی در خارج است تهران بود. نزدیکترین دروازه تهران برای رسیدن به این مکان، دروازه یوسف آباد بود که کمی پایینتر از پل کالج در تقاطع خیابان حافظ و غزالی در محدوده تالار وحدت امروزی واقع بود و در حدود ۵ کیلومتر از قزل قلعه فاصله داشت. مسافران و کسانی که قصد رفتن به قزل قلعه را داشتند، پس از خروج از این دروازه با پای پیاده حداقل دو ساعت راهپیمایی میکردند و یا با قاطر و اسب حدود یک ساعت راه داشتند تا به این محل برسند. معمولاً مسافران و تاجران با کالاها و اجناس مختلفی که بار شترها و چهارپایان دیگر کرده بودند، به صورت یک کاروان غالباً از شهرهای شمالی به راه میافتادند تا به پایتخت و شهرهای دیگر برسند. این کاروانها وقتی هنگام شب به تهران میرسیدند، ناگزیر بودند شبی را در کاروانسرای قزل قلعه بگذرانند چرا که غروب که میشد نگهبانان از ترس دزدان دروازههای پایتخت را میبستند. در واقع ورود و خروج از دروازه یوسف آباد تنها در روز امکانپذیر بود. از بیم هجوم راهزنان دور تا دور قلعه دیوارهای بلند کاهگلی ساخته بودند و یک دروازه راه ورود به این قلعه بود که آن هم شبها بسته میشد.
تغییر کاربری بنا
در دوره ناصرالدین شاه پس از اینکه امیرکبیر بر مسند صدارت نشست، بنابر رسم رایج عمارت باغ و آبادی را احداث کرد. در واقع اگر امروز از بلوار کشاورز گذر کنیم و از میان سروهای بلند و کشیده پارک لاله عبور کرده و در خیابان کارگر امروزی رو به شمال برویم، در اراضی جلالیه دوران قاجار قدم میزنیم و به روستای امیرآباد میرسیم. اعتماد السلطنه از رجال سیاسی دوران ناصری در کتاب خاطراتش از امیرآباد اینطور مینویسد: "امیر در این قریه علاوه بر احیای اراضی و ایجاد قناتهای متعدد، باغ و عمارتی معتبر نیز احداث کرد و به واسطه آب و هوای مطبوعتر آن نسبت به تهران، اغلب برای استراحت به آنجا میروند."
بعد از امیرکبیر یکی از مکانهای خوش آب و هوا و محبوب خارج از تهران برای ناصرالدین شاه همین منطقه بود تا در یکی از سفرهایش دستور احداث غورخانه یا همان انبار مهمات رو در مکان کاروانسرای قدیمی قزل قلعه در امیرآباد میدهد. طبق سندی در سال ۱۲۹۸ شمسی در سالهای آخر سلطنت قاجار برای اولین بار صحبت از تغییر کاربری این بنا به محبس خانه و یا زندان به میان میآید. اما با آمدن رضا شاه و تغییر سلطنت در ایران دستور به ساخت زندان قصر داده میشود و این مکان همچنان به عنوان انبار مهمات و وسایل اسقاطی در اختیار ارتش به کارش ادامه میدهد. در زمان محمدرضا شاه هم چون ارتش نیازی به انبار مهمات در داخل شهر نداشت، این قلعه تبدیل به انبار اشیای کهنه مثل میز و صندلی میشود؛ البته تا وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲!
سال 32؛ اتفاق اصلی افتاد!
میلاد محمدی روایت میکند: زندان قزل قلعه زندانی بوده برای نگهداری زندانیان سیاسی و امنیتی. شکلگیری این زندان هم بخاطر همین بود که بعدا تبدیل میشود به مکانی برای بازداشت و نگهداری زندانی سیاسی و امنیتی. همه کسانی که آنجا بودند جرایم امنیتی داشتند و و بدین ترتیب دستور باز شدن زندان سیاسی قزل قلعه در سال ۱۳۳۲ در همان بنایی که روزی انبار مهمات و پیش از آن کاروانسرایی با دیوارهای بلند کاهگلی بود با اندکی تغییر تبدیل به زندان امنیتی شد.
در سال ۱۳۴۰، علی امینی نخست وزیر وقت پس از شهرت سوء قزل قلعه و مطالب نامطلوبی که به گوش میرسید از قزل قلعه بازدید کرد. با دیدن وضع اسفناک سلولهای انفرادی که فاقد نور کافی و حداقل هوای لازم بود، دستور داد برای هر پنجره تعبیه کنند. گودی آخورها را پر کنند و آخورها را با قرار دادن تشک پنبهای به مکانی مناسب برای خواب زندانیها فراهم کنند. با وجود تمام این شرایط سخت، زندانیان تلاش میکردند در هر حال روحیه خودشان رو حفظ کنند.
ماجرای شعر مشهور شاملو در این زندان
جواد منصوری میگوید: یک نانوشته بین زندانیان بود که در داخل زندان با هم دوست باشند. با هم بحثهای تند نکنند، با هم دعوا نکنند. واقعا هم اینطوری بود. در وسط حیاط زندان حوضی بود با بید مجنون که در بیشتر خاطرات نقل شده از زندان قزل قلعه نامی از آن به میان آمده است. بید مجنونی که به درخت وارتان معروف است. وارتان زندانی ارمنی تبار تودهای معروف زندان قزل قلعه بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و به این زندان برده شد. او زیر شکنجههای سنگین هیچ اعترافی نکرد و در سال ۱۳۳۳ هم در زندان کشته شد. نام کامل او وارتان صالحخانیان بود. بید مجنونی که خاطرهها با خود داشت و زندانیان وقت غروب همنشین و همدمش بودند، میگفتند یادگار وارتان است و خودش آن را کاشته. در خاطرات احمد شاملو از دوران زندانی شدنش در قزل قلعه آمده روزی در حیاط زندان قزل قلعه کنار آبگیر کوچک حیاط بند عمومی، زیر درخت بید مجنون معروفی که گفته میشد وارتان مبارزه پرآوازه آن را در دوران زندانیاش کاشته است، که سر به آسمان میکشید نشسته بود. او در آن زمان شعر مشهور نازلی را با نام وارتان سرود.
تمام مشاهیر قزل قلعه
در قزل قلعه بخشهایی هم جدیدتر ساخته و به بنای کاروانسرا اضافه شدند. یکی از این بخشها حمام قزل قلعه بود که به عبارتی شکنجهگاه نیز بود و از زبان برخی زندانیان، تا پایان عمر این زندان همچنان بوی خون میداد! حمام در قسمت ضلع جنوبی قزل قلعه دقیقاً قرینه آشپزخانه قرار داشت با یک در آهنی زنگ زده و یک قفل درشت برنجی روی آن که همیشه بسته بود. این حمام به طرف حیاط زندان دارای شیشههایی بود که به قدری کثیف و گرد گرفته بودند که هیچ چیز از طرفین دیده نمیشد. کف حمام نیز از سیمان بود و چون مرتب شسته و رسوب زدایی نمیشد غالباً بسیار لیز و خطرناک بود. اما چهرههای شاخصی نیز مهمان این زندان پر ماجرا بودهاند. آقای مهندس صحابی، آقای هاشمی رفسنجانی و آیت الله ربانی شیرازی جزو بازداشتیهای زندان قزل قلعه بودند.
زندان قزل قلعه یک چهره معروف دیگر هم داشت. استوار ساقی، زندانبان معروف قزل قلعه که داستانش را از زبان میلاد محمدی کارگردان مستندی درباره او میخوانید: استوار ساقی زندانبان زندان قزل قلعه بودند. در یک برههای انباردار آنجا بودند و بعد از آن، مدیر داخلی زندان میشود ولی به گفته اکثر کسانی که در زندان قزل قلعه زندانی بودند، استوار ساقی دارای قدرت اصلی و تعیین کننده در زندان قزل قلعه بوده است. یعنی حتی از رئیس زندان و حتی از ماموران امنیتی ساواک قدرت بیشتری داشته و حرفی بالای حرف استوار ساقی زده نمیشده. استوار ساقی که معمولا موقع بازجویی و شکنجه زندانیان سیاسی کسانی که سریع به حرف میآمدند، خیلی رفتار خوبی با آنها نداشته در عوض کسانی که از خودشان مقاومت نشان میدادند به شدت مورد احترام ساقی بودند.
یکی دیگر از ماجراهای پر سر و صدای قزل قلعه، نماز عید فطر به امامت آیت الله طالقانی در زندان بود. نماز عید فطر در حیاط هواخوری زندان برگزار میشود. چون خبر به خارج از زندان هم میرسد، عده زیادی هم پشت در زندان تجمع میکنند و به نماز خواندن مشغول میشوند. فضا به مرور متشنج میشود. تعدادی از داخل زندان شعارهای سیاسی میدهند. جالب این است که این نماز عید فطر وقتی برگزار میشود که حتی تودهایها و کسانی که اعتقادی به اسلام هم نداشتند در نماز شرکت میکنند.
با باز شدن زندان اوین در سال ۱۳۵۰، قرار بر این میشود تا زندانیان سیاسی از این پس به اوین رفته و کم کم قزل قلعه به زندانی موقتی و یا مکانی برای ملاقات تبدیل شود. سال ۵۲ تمامی زندانیها به اوین منتقل شدند و کمکم قزل قلعه به عنوان یک زندان با عمری ۲۰ ساله تعطیل شد. بسته شدن زندان قزل قلعه در دورهای اتفاق افتاد که ظاهرا صلیب سرخ قرار بود هیئتی برای بازدید از زندان بفرستد. بعد از این بازدید این زندان تعطیل شد و زندانیانش به اوین رفتند.
در نهایت سال ۵۲، ضلع شرقی زندان در طرح اتوبانی که امروزه به نام شهید گمنام میشناسیم قرار میگیرد و بنای باقیمانده زندان به این بهانه ذره ذره رو به تخریب و نابودی میرود.
داستانی که روایت شد، خوانشی بود از قسمت شصت و چهارم «رادیو نیست» که به ماجراهای یکی از زندانهای تهران قدیم پرداخته بود. این مطلب به صورت سریالی منتشر خواهد شد و در ادامه به سراغ مکانهایی خواهیم رفت که از دیدهها محو شدند و احتمالا رازهای زیادی در دل دارند.
نظر کاربران
برترین های عزیزم، چرا از بهترین فیلم های دنیا، در ژانرهای مختلف چیزی نمی نویسید؟؟؟💗
میدان تره بار قزل قلعه امروزی.