ویدئویی که دیدنش اشک همه ما را درمیآورد!
روز گذشته، ویدئویی از علیرضا جعفرزاده، تدوینگر و فعال اینستاگرامی، در شبکههای اجتماعی وایرال شد که ظاهرا به مساله مهاجرت و غم فراق اشاره دارد.
برترینها: روز گذشته، ویدئویی از علیرضا جعفرزاده، تدوینگر و فعال اینستاگرامی، در شبکههای اجتماعی وایرال شد که ظاهرا به مساله مهاجرت و غم فراق اشاره دارد.
شاید هیچ زمانی مانند این روزها مساله مهاجرت در جامعه ایرانی برجسته نبوده و آمار و ارقامی که از مهاجرت ایرانیان به سراسر جهان منتشر میشود کمی نگرانکننده است. بنا به آمار منتشر شده، سال گذشته ۱۱هزار ایرانی به کانادا مهاجرت کردند. درواقع به معنای دقیقتر هر ۴۷دقیقه یک ایرانی به کانادا سفر کرده و اگر بخواهیم آمار سایر کشورها را هم مطالعه کنیم یقینا به عددی محیرالعقول میرسیم.
امین بزرگیان، جامعه شناس و نویسنده ایرانی در این رابطه پرسشی را مطرح میکند.
"چرا جامعه امروز ما بیش از هر زمانی در تاریخ خود، جامعهای است که بخش بسیاری از افرادش (غالباً در طبقه متوسط) میخواهند به غرب مهاجرت کرده، از ایران خارج شده و پاسپورت دیگری بگیرند؟"
او در یادداشت خود که مرتبط با همین پرسش است، مینویسد:
امروزه گویا همهی ایرانیان در طلب مهاجرتاند. خبرها نیز مالامال از مهاجرتهای غیرقانونی و خطرناک ایرانیان است که برخی از آنان به رسانهها نفوذ پیدا میکنند. به طور خلاصه میتوان گفت که چندی است مهاجرت "مسئله اجتماعی" شده است.
زبان، شهر، سیاست
ارسطو در فرازی مشهور در ابتدای کتاب "سیاست"، درباره انسان به مثابه جانوری سیاسی، به رابطه انسان، سیاست و شهر میپردازد:
«از میان جانداران فقط انسان است که توانایی نطق دارد. راست آن است که صورتِ محض نمودار درد یا خوشی باشد و از این رو جانداران دیگر نیز قادر به تولید آناند زیرا طبیعت آنها فقط تا جایی رشد کرده است که بتوانند احساس درد و خوشی را احساس کنند و این احساس را به هم نشان دهند. اما نطق به کار بازنمایاندن سود و زیان، درست و نادرست نیز میآید. زیرا آن خصیصهی آدمی که او را از جانداران دیگر متمایز میکند توانایی او به شناخت نیکی و بدی و درست و نادرست و صفات دیگری از این گونه است و اشتراک در شناخت این چیزهاست که خانواده و شهر را پدید میآورد.»
نکته مهم این است که در همان ابتدای اندیشیدن در باب سیاست، رابطهای قوی میان انسان (یا حیوان ناطق)، سیاست و شهر برقرار بوده و شکل گرفته است. اگر بخواهیم درکی سرراست از گفتار ارسطو در سپیدهدمان فلسفه داشته باشیم، باید بگوییم از نظر او حیوان ناطق در درون شهر است که انسان و سیاسی میشود و این نسبتی به هم تنیده است.
«نطق کردن» چه به معنای بیان کردن و چه به معنای اندیشیدن، نه تنها تمایز بخش بین انسان و حیوان، که آفرینندهی «شهر» نیز هست. شهر من جایی است که بتوانم در آن ناطق باشم؛ بیندیشم و سخن بگویم. به تعبیر ارسطو، بستر سخنگویی و اندیشیدن «شهر» است. شهر همان مکان اشتراکی و قدر مشترک زندگی شهروندان و ساکنانش است که در بالاترین شکلِ آن، خود را در آگورای یونانی، یعنی مراکز شهر که محل اجتماعات همگانی و دموکراسی مشارکتی بود، مینمایاند. این گفتار ارسطو بدین معناست که محدود کردنِ نطق (بیان، لوگوس یا اندیشهی) انسانها به معنی گرفتن شهر از ساکنان و بیجا کردن آدمهاست.
مسئله اجتماعی مهاجرت
این نکته بسیار مهم در اندیشه سیاسی میتواند بهگونهای انضمامی و برای وضعیت ما راهنمایی شود تا پاسخی برای مسئله اجتماعی مهاجرت بیابیم:
چرا جامعه امروز ما بیش از هر زمانی در تاریخ خود، جامعهای است که بخش بسیاری از افرادش (غالباً در طبقه متوسط) میخواهند به غرب مهاجرت کرده، از ایران خارج شده و پاسپورت دیگری بگیرند؟
اگر یکی از میانجیهای شناخت جامعه، شناخت و تحلیل رؤیاها و تخیّلات افراد آن باشد، «خارج زندگی کردن» یکی از رؤیاهای مهم جامعه امروز ماست تا حدی که نرفتن و ماندن، به گونهای متضاد در همین جامعه، به یکی از ارزشها و مشخصات تشخصبخش تبدیل شده است. وقتی کسانی نمیخواهند از ایران مهاجرت کنند و این دیدگاه را به عنوان یک خصلت تمایزبخش مطرح میکنند، بیش از هرچیز نشان میدهند که «مهاجرت» به خواستی عمومی مبدّل شده است.
به جز تصویری که غرب از خودش به ما نشان میدهد و بالطبع تصوّر (غالباً معوّج) ما از آن، عامل بسیار مهم دیگر در افزایش میل به مهاجرت این است که گاها شهروندان به «مهاجران همیشگی» تبدیل میشوند. آنها بیجا شده و در درون شهرشان احساس غربت میکنند. به گونهای تناقضنما افراد در کشوری که در آن به دنیا آمده و بزرگ شدهاند، غریبه میشوند؛ تحقق آنچیزی که ما از «در وطن خویش غریب» میفهمیم.
آنکه از خانهاش دور است
برای آنکه از خانهاش دور است و احساس آوارگی دارد، کوچکترین چیزها، جزئیات و از همه مهمتر خاطره میتواند چون یک خبر فاجعهبار، یک شدّت عمل کند. به همین سبب، آنکه از خانهاش دور است هر لحظه در تنهاییاش مترصد فروپاشی است. زندگی او عادت مرسومی مییابد که کمکم در آن مهارت پیدا میکند: خنثی کردن «فروپاشی». در این میان لحظه مرگ و یا به تعبیر دیگر، لحظه فروپاشیِ عیانشدهی آواره بیش از هر چیز طنینی است از احساس غربت در همگان؛ حتی برای آنانکه در خانه ساکناند.
هر انسانی نوعی تجربه «غربت» را از سر میگذراند که به او این امکان را میدهد که بتواند آوارگی را در معنای کاملش بفهمد: احساس دورافتادگی از جامعه، اطرافیان، قوانین، عُرف، خانواده و از همه مهمتر، خود. مرگِ آواره برای او، یادآور حقیقت «آوارگی» است؛ حتی اگر در خانه خودش و در شهرش ساکن باشد.
غریبگی
فیلم «باشو غریبه کوچک» بهرام بیضایی و سرنوشت دو بازیگر اصلیاش بهگونهای نمادین میتواند بسیار به درک این موقعیت کمک کند. فیلم باشو را میتوان روایت بیپناهی یا بیسرزمین شدن فرد در سرزمین خودش دانست: پسر بچهای جنگزده که بدون تغییر کشور و تنها با مهاجرت اجباری در آن بطور کامل غریبه میشود. بیضایی نشان داد که جنگ چگونه همه چیز را از جای خودش میکَند و بیگانه میکند. حتماً میدانید که همین چند سال گذشته، گزارشنویسان روزنامهها کشف کردند که بازیگر نقش باشو، که حال مردی بود حدوداً چهلساله، امروز در گوشهای از اهواز، در گمنامی، دکّه کوچکی برای فروش خرتوپرتهایش دارد تا بر گرسنگیاش غلبه کند.
سرنوشت باشویِ غیرسینمایی نشان میدهد که در جایی مثل اهواز، هرچند جنگ تمام شده اما غریبگی ادامه دارد. او همچنان در سرزمیناش مثل آن زمان که در فیلمنامهی بیضایی به شمال کشور رانده شده بود، بیسرزمین است: باشو غریبهی بزرگ. از دیگر سو، سوسن تسلیمی را به یاد میآوریم که بعد از کلی بیمهری و بیکاری به سوئد مهاجرت کرد. حال سؤالی که پیش میآید این است که اکنون او بیسرزمینتر است یا عدنان؟ او که در سرزمیناش در تنگدستی سیگار میفروشد (و اساساً شاید در خیالش هم نمیتواند مهاجرت به غرب را تصور کند) یا او که بیرون از سرزمیناش هنر؟ کدامیک غریبهترند، او که بیپناه است یا او که پناهنده؟
شهروندِ بیگانه شده با خانهاش، میخواهد بر غریبگی غلبه کند. دو راه عمده پیش روی اوست: آشنایی مجدد با امر غریبه (یعنی شهرش) و بازپسگرفتن آن؛ و یا در صورت ناتوانی و شکست در این راه، به واقع غریبه و مهاجرشدن و غلبه بر این دوپارگیِ فزاینده. سوژهی شکستخورده، مهاجرت میکند تا به واقع نیز«غریبه» شود. این غریبگیِ خودخواسته مسئلهای سیاسی است که نباید آن را به پناهندگان و فعالان سیاسی تبعیدی محدود کرد. مهم این است که سازوکار اقتدارگرا شهر را به مثابه یک مفهوم، نابود کرده و منبع تولید مهاجر میشود.
بخش مهمی از آنچه جامعهشناسان تحت عنوانهایی چون آمار فزایندهی میل به مهاجرت یا فرار نخبگان و غیره بررسی میکنند، ریشه در همین نسبت بین شهر و احساس آزادی بیان (ناطق بودن در اندیشه ارسطو) دارد. طبیعتاً راهحل مقابله با این موج و تقویت احساس میهندوستی و آشنایی با شهر، تغییر در وضعیت عینی سیاسی و سازوکار سرکوب و دستگاه حاکم بر زندگی است.
نظر کاربران
ترانه ی روی کلیپ خیلی زیبابود.درضمن نمیشه کسی روبه زورنگه داشت آدم ها باتوجه به نقشه هایی که برای ایندهشان دارند و آرزوهایشان رفتن روترجیح میدهند هرچند هرجایی دنیا که باشی عشق وطن تو قلبت هست 🙏🙏
خدا لعنت کنه کسایی رو که باعث شدن تمام مردم مهاجرت کنن اگر زیر ساخت ها خوب بود و ارزشی واسشون قائل بودن
نمیرفتن
وقتی تحصیل کرده با نمرات عالی در فلان ارگان شرکت میکند وقبول میشود برای کار اما شخص دیگر را با رانت انحصاری وعدم شایستگی جایش را قرار میدهند چگونه انتظار دارید اینجا بماند .....
نمیشه به زور نگه داشت ولی کاری کردن مردم مجبور به رفتن شدن.
دلیل اصلی مهاجرت چیزیه که شما حتی بهش اشاره هم نکردی!
کاش هرکی میره یه تیکه هم از ایران ببره وهمه روباهم یه ایران دیگه بسازن درجای دیگه ایرانی لایق اسمش وملتش باشه
والامن فقط بخاطر نداشتن همچین ماشین ومکانی گریه کردم
ایکاش ازنظرات جامعه شناسان برجسته
کشورهم گزارشی تهیه کنید
وقتی شهرمن درطول دوران جنگهای
جهانی اول ودوم آشغال وناامنی دچار
شدفرهیختگان این شهروهرکسی که
میتونست کارهنری فرهنگی صنعتی
انجام بده مهاجرت کردکه درمانی
زندگی کند.پس ازگذشت صدسال
هنوزشهرمن و آدماش ازفرهنگ و
هنروصنعت تهی شده پس مهاجرت
جدی بگیرید
خجالت هم خوب چیزیه، به کانادا سفر کردند؟!!! با کلمات بازی نکنید آنها مسافرت نرفتند بلکه از این خراب شده فرار کردند خود بنده هم اگر شرایطش را داشتم مطمئنا از این جهنمی که درست کردند درمیرفتم.
مقصر افرادیند بجای درست کردن شرایط ماندن معتقدند هر کی نمی خواد بزاره بره!!
مگه کشور ارث پدری شماست، همین اقلیت مرتجع و خودخواه اگر بزارند برند مطمین باشید ایران گلستانی میشود برای ماندن
چرانگران کننده؟؟؟؟؟
مگه خودشون نفرمودن هرکس نمیتونه باشرایط موجودکناربیاد جمع کنه ازایران بره؟
برای دیدن همین ویدیو ده بار نت استپ کرد تا نمایش بده کلیپ و .مثل همیشه .بعد میگن سیاه نمایی نکن
خوش به حالشون که میتونن برن
دیدن درد مردمی که با ارزوهایشان روز روزگاری داد از داد بیداد کرد به برجای جای تن و تن این سرزمین فریاد زنده و مرده باد بوده ((!؟))ازاد در باد بیدار و خواب بهای پوشال ووووووو قصاص.
عزیزان تکلیفتون رو مشخص کنید . یک بار میگید مهاجرت به کسی ربطی نداره و یک امر شخصیه مثل خانم صبا راد و همسرشون. یک بار میگید چرا شرایط یک جوریه که طرف مهاجرت کنه ؟ بلاخره کدومش ؟
پاسخ ها
قبلا مهاجرت اختیاری بود الان اجباریه
کسیکه رفته خدا به همراهش،بره دنبال ارزوهاش،ولی وقتی به هدفش رسید تا برنگرداند و به کشورش کمکی نکنه ،حق اینو نداره بگه ایرانی هست،مثل خیلی وطن فراموش کردن
همه ش اداس. اونور هر روز کلابن
تاریخ نشان داده که یک کشور تنها توسط افرادی که در سخترین شرایط یک کشور در کشورشان می مانند و آن را با تمامی سختی می سازند افتخار آن کشور برایشان تا ابد می ماند . وگرنه کشوری که تمام امکانات را داشته باشد بودم و یا تبود ما افتخاری ندارد. دنیا همه جای دنیا مسیر زندگی فنا پذیر است . مس جه بهتر که این مسیر را در کشور مادری با تمامی شرایطش طی کرد. البته که تمامی دنیا زمین خدا است و بس
کاش حال روز اونهایی رو که رفتن رو نشون بدین اگر اون ور دنیا بهشت هم باشه هیچ جا کشور ادم نمیشه
عجب فیلمبرداری حرفه ایه😂😂😂
اتفاقا بیشتر کسانی میرن که اینجا از این مملکت تونست پول به حیب بزنن. فقیر و فقرا که نمیتونند برن. پولدارها میرن کسانی که از این مملکت بی قانون تونستند میلیاردی بدست بیارن
یه درصد بگو نخبن بقیه نه
لعنت بهتون ک یه جون نمیتونه تو سرزمین خودش درست زندگی کنه هرچی هست واسه خودتون هست رویای جونا شده خارج..یه جون نمیتونه یه ماشین خوب سوار بشه
ایرانیا مهاجرت نمیکنن فرار میکنن