خیانتهای ماندگار صنعت گیم؛ جذابیت با طعم تراژدی!
قصد داریم تا به اتفاق هم به سراغ چندین مورد از خیانتهایی برویم که شاید یادآوری آنان کمی برای همه ناراحتکننده باشد، ولی میتوان از آنان به عنوان خیانتهای ماندگار صنعت گیم یاد کرد.
گیمفا : تمامی ما به صورتی خیانت را با گوشت و خون خودمان حس کردهایم و همین مورد نیز بهانهای است برای سازندگان بازیهای ویدئویی تا این حس را دوباره و دوباره به ما القا کنند. اگر بخواهیم صادق باشیم، خیانت یکی از بدترین اتفاقاتی است که در طول زندگی برای کسی رخ میدهد ولی از طرفی دیگر، وقتی این اتفاق در مدیوم بازیهای ویدئویی، فیلم یا سریال قرار بگیرد، شاهد یکی از جذابترین پیچشهای داستانی هستیم.
قصد داریم تا به اتفاق هم به سراغ چندین مورد از خیانتهایی برویم که شاید یادآوری آنان کمی برای همه ناراحتکننده باشد، ولی میتوان از آنان به عنوان خیانتهای ماندگار صنعت گیم یاد کرد. نکتهای که باید توجه کنید آن است که اول، ممکن است افرادی در ذهن شما وجود داشته باشند که در لیست امروز ما نباشند. دوم، ماندگاری این خیانتها به آن معنا نیست که شخصیت خیانتکار لزوما محبوب، مشهور یا منفور باشد. بلکه خود خیانت و فرد خیانتکار چنان در داستان و در ذهن ما تاثیر گذاشت که هم اکنون با خواندن دوبارهی نام آنان، همان صحنههای قدیمی و خاطرات مربوط به آن اتفاقات در ذهنمان تداعی شود.
Big Smoke
شخصیت Big Smoke شاید در حال حاضر به یکی از به یادماندنیترین شخصیتها تبدیل شده باشد و کمتر کسی است که از او متنفر باشد، ولی کسانی که برای دفعهی اول بازی GTA San Andreas را تجربه کردند، قطعا یکی از لحظاتی که نفسشان در سینه حبس و چشمانشان گشاد شد، زمانی بود که متوجه خیانت Big Smoke شدند.
چه کسی است که یار و همراه اصلی، کسی که در اکثر مواقع سخت در کنارشان بود، کسی که راه و رسم زندگی را به آنان یاد داد را فراموش کند و یا حتی به خیانت او فکر کند؟ مگر میشود کسی گروه Grove Street را بشناسد و Big Smoke را از قلم بیندازد؟
این شخصیت به قدری در دل همه جا باز کرده بود که برای اکثریت آخرین فکری که به ذهنشان میزد، خیانت Big Smoke بود. البته ناگفته نماند که Big Smoke در نهایت کشته شد، ولی این اتفاق نیز با این که موردی ضروری و منطقی بود، ولی اصلا برای بازیبازان آسان و خوشایند نبود.
گاهی اوقات بعضی شخصیتها چنان به دل انسان نفوذ میکنند که حتی اگر به شما خیانت نیز بکنند، شاید علاقهی سابق را به آنان نداشته باشید، ولی نمیتوانید فکر نبود و مرگشان را نیز بکنید. مرحبا راکاستار و یادت گرامی خیانتکار محبوب، Big Smoke.
The Boss
کسی نیست که به داستانسرایی بینظیر کوجیما شک داشته باشد. سری Metal Gear Solid و حتی بازی Death Stranding که از نظر بسیاری از منتقدین و بازیکنان عنوان جالبی نیست، داستانی بینظیر و روایتی ستودنی داشتند.
من به شخصه به عنوان یک طرفدار بزرگ برای بازیهای کوجیما، بزرگترین و احساسیترین پیچش داستانی را ماجرای Lori Alan ملقب به The Boss میدانم (البته هنوز Death Stranding را به صورت کامل تجربه نکردم). اگر وقایع Metal Gear Solid ۳ را به یاد داشته باشید، The Boss در ابتدای بازی جبههاش را عوض میکند و کسی که به عنوان استاد، معلم، همراه و همرزم شما بود، اکنون در سنگر حریف قرار میگیرد.
این ضربه به خودی خود برای شکستن و فرو ریختن احساسات انسان کافی بود، ولی کوجیما به این مورد کفایت نمیکند. در انتهای بازی، Snake با استاد خودش یعنی The Boss باید مبارزه کند و در این نبرد نیز پیروز میشود و لقب Big Boss را به خودش اختصاص میدهد.
اینجا است که متوجه میشویم The Boss از ابتدا نیز اصلا به ما خیانت نکرده بود! او تحت فرمان CIA به صورت مخفیانه و در قالب مامور دوجانبه وارد ارتش حریف شده بود و در تمام این مدت، ما در اشتباه بودیم! در اصل، خیانت کار The Boss نبود که برای کشورش مبارزه کرده بود، بلکه خیانت اصلی را کشورش به The Boss کرده بود که یکی از بهترین و ماهرترین سربازان خود را فدا کرد. Metal Gear Solid 3 روایت داستانی پر از احساس، خیانت و در نهایت، غم بود که به بهترین شکل ممکن به تصویر کشده شد.
جنرال شپرد
نمیدانم که اصلا برای جنرال شپرد چه چیزی میتوان نوشت! شکی نیست که سری Modern Warfare در داستانسرایی بینظیر بود و شاید ماندگارترین شخصیتهای Call of Duty در همین نسخهها معرفی و پرداخته شدند! البته به لطف جنرال شپرد جمعی از همین شخصیتهای محبوب کشته شدند!
از چه کسی شروع کنم؟ از روچ و خاطراتی که برایمان ساخت بگویم یا از گوست که محبوب دل تقریبا تمامی هواداران سری Call of Duty است؟ مرحلهی loose ends بود که روچ و گوست به زحمت اطلاعات مورد نیازشان را بدست آورده بودند، به سمت هواپیما فرار کردند و در نهایت با شپرد روبرو شدند که منتظرشان بود.
در این لحظه بازیکن با خیالی آسوده به خود میگوید که بالاخره تمام شد…موفق شدم! ولی نه خبری از تمام شدن است و نه خبری از موفق شدن. شپرد با اسلحهی معروف و نمادین خود ابتدا به گوست و سپس به روچ شلیک میکند و این پایان کار ۲ تن از محبوبترین شخصیتهای سری Call of Duty است.
چه کسی منفورتر از شحصیتی که باعث کشته شدن، سوختن و آتش گرفتن دو شخصیت محبوب دیگر میشود؟ اگر در رابطه با شخصیت Big Smoke نظر بر این بود که حتی بعد از خیانت نیز همه او را دوست داشتیم، جنرال شپرد نقطه مقابل او است! به هیچ عنوان نمیتوان نسبت به این شخصیت احساس تنفر نداشت.
جوئل
شاید در همین لحظه خود من با قرار دادن نام جوئل در این لیست، در لیست خیانتکاران ذهن شما قرار بگیرم ولی کمی بیشتر به داستان زندگی او و اعمالش دقت کنیم، سپس تصمیم با خود شما. اگر از مباحث احساسی ابتدایی داستان گذر کنیم و به سراغ پایانبندی نسخهی اول برویم، میرسیم به جایی که جوئل به الی در رابطه با ساختن درمانی برای بیماری دروغ میگوید. در اولین وهله، این حرکت خیانتی در حق خود الی محسوب میشود.
او حاضر بود که از جان خودش بگذرد تا درمان ساخته شود، ولی جوئل خواستهی خودش را در اولویت قرار داد و بیتوجه به درخواست الی، او را از هدفی که داشت دور کرد. اصلا بیایید الی را در نظر نگیریم، هزاران نفر بودند که امکان داشت با پیدا شدن درمان، جان خود را از دست ندهند، ولی چه اتفاقی افتاد؟
جوئل نمیخواست تا الی را از دست دهد، پس به راحتی با خودش گفت که ایرادی ندارد هر چند نفر دیگر که جان خود را از دست دهند، مهم این است که الی سالم و در کنار من است. خب پس دومین خیانت نیز شد خیانت جوئل به بشریت! مورد سوم آن که اگر جوئل به تصمیم الی احترام میگذاشت، ممکن بود درمان ساخته شود، هزاران نفر نجات پیدا کنند و در نهایت، شاید تمامی افرادی که در نسخهی دوم نیز کشته شدند، زنده میماندند.
من هیچ حرفی ندارم که جوئل یکی از محبوبترین شخصیتهای صنعت ویدئو گیم محسوب میشود، حتی خودم هم جزو طرفداران او هستم، ولی طرفداری با گفتن حقیقت متفاوت است. جوئل یک شخصیت محبوب است که از نظر من حتی به عنوان قهرمان داستان نمیتواند عرض اندام کند، بلکه بیشتر به ضد قهرمان و کسی که باعث نابودی دنیا و اطرافیانش میشود، شباهت دارد.
اتلس
بازی Bioshock یک شاهکار به تمام معنا است! از هر لحاظی که بخواهیم این عنوان را بررسی کنیم، حرفی برای گفتن باقی نمیماند. چند بازی هستند که میتوانند تنها با یک جمله لرزه بر اندام شما بیندازند؟ اگر قبول ندارید، تنها کافی است به سراغ یک طرفدار واقعی از سری Bioshock بروید و جملهی Would you kindly? را به او بگویید. بدون شک لبخند از روی لبانش محو میشود. هنر سازندگان را در همین لحظه میتوانید متوجه شوید. بازی به قدری توانسته خیانت و حس تنفر را به خوبی در وجود بازیکن بکارد که حتی با شنیدن جملهای خاص از فردی در بازی ناخودآگاه دوباره حس بدی در دلتان به وجود میآید.
قضیه از چه قرار است؟ شما در بازی Bioshock خط داستانی را جلو میبرید، کارهای مختلف انجام میدهید، موجودات زیادی را نجات و تعدادی را نابود میکنید، ولی پس خیانتکار کجا است؟ هنوز مشخص نیست. در نقطهای از بازی، شما با اندرو رایان روبرو میشوید و باید او را نابود کنید. برای کسانی که مطلع نیستند، اندرو همان کسی است که Rapture را بنیانگذاری کرده بود. اندرو در آخرین لحظات عمر خود فریاد میزند و شما را متهم میکند که هیچ ارادهای از خود ندارید…تمام کارهایی که انجام میدهید به خواست دیگران بوده و در اصل، هیچ تویی وجود ندارد؛ همه چیز خواست فرد دیگری است.
اتلس که تا کنون همراه و یار شما بود، به شما دستور میدهد تا رایان را کشته و کنترل Rapture را در اختیار او قرار دهید. اینجا است که دنیا بر سر شما خراب میشود. شما متوجه میشوید که از ابتدا هیچ اتلسی به عنوان شخصیت مثبت وجود نداشته و شما نیز تنها یک عروسک خیمه شب بازی بودید. شخصیت شما به طور ناخواسته و به واسطهی شست و شوی مغزی، هر کاری که اتلس به او میگفت و با جملهی Would you kindly? شروع میشد را بدون هیچ فکری انجام میداد و در اصل، رایان درست میگفت که کنترلی برروی اعمل خود نداریم.
اتلس نیز هویت واقعی خود را فاش میکند و کسی که تا کنون به عنوان اتلس میشناختیم، در اصل فرانک فانتین بوده. تمام چیزی که بازی تا کنون به شما گفته بودید، تمام چیزی که فکر میکردید، همه چیز تنها یک دروغ بود. اتلس رهبری برای مقابله با رایان و مبارزی برای ازادیخواهی بود، او تقریبا نماد درستی و مقاومت در Rapture به نظر میرسید و اکنون این نماد، مشخص شده که تنها یک تاجر سودجو و خودخواه است که بزرگترین دروغش ساختن شخصیت اتلس بوده است.
مایکا
به عنوان دومین حضور راکاستار در لیست، باید اعلام کنم که این شرکت قدرت خوبی در داستانسرایی و خلق خیانتهای ماندگار دارد. مایکا در بازی Red Dead Redemption ۲ دقیقا نقطه مخالف Big Smoke در GTA بود. ابتدا از شخصیت اصلی یعنی آرتور مورگان شروع کنیم.
کمتر کسی تصور میکرد که راکاستار بتواند برای نسخهی دوم این سری، شخصیتی محبوبتر از جان مارستون خلق کند، ولی این اتفاق افتاد. آرتور مورگان توانست به خوبی خود را در قلب همگان جا کند و چه بسا که اکنون، طرفداران این شخصیت بیشتر از جان مارستون باشند.
نقشههای داچ در بازی یکی پس از دیگری به بن بست میخوردند، وضعیت گروه اصلا خوب نبود و در همین زمان است که مایکا تصمیم میگیرد که دیگر در جبههی بازنده زندگی نکند. به قول خودش، او یک بازمانده است، نه یک انسان وفادار.
خبرچینیهای مایکا و در نهایت، مبارزهی او با آرتور در بالای کوه که در هر حالت (باور کنید تمام حالات ممکن را امتحان کردم) صحنهای دلخراش و ناخوشایند است، باعث شد تا مایکا در ذهن من و احتمالا بسیاری از دیگر بازیکنان Red Dead Redemption 2 به عنوان یکی از منفورترین و البته یکی از ماندگارترین خیانتکارهای تاریخ ثبت شود.
تامی آنجلو-آقای سالیاری
مافیا همیشه یادآور یک کلمه است: خانواده. در خانواده قرار نیست که کسی به دیگری خیانت کند یا کسی دیگری را به قتل برساند، ولی خب همیشه در مافیا شاهد این موارد هستیم؛ پس شاید همیشه باید این پارادوکس میان ادعای مافیا که "خانواده" است و اتفاقاتی که در آن رخ میدهد، باشیم. شک دارم کسی مخالف این حرف باشد که بازی Mafia برترین و بهترین عنوانی است که به زندگی این افراد پرداخت و حتی نسخهی ریمیک آن نیز نتوانست آن طور که نسخهی اصلی موفق بود، موفق شود.
داستان زندگی تامی آنجلو و سالیاری، داستانی دراز، پر پیچ و خم و عجیب است. از آشنایی آنان گرفته که کاملا اتفاقی بود، از اضافه شدن تامی به تیم اصلی، آشنایی بیشتر سالیاری با تام، تبدیل شدن تام به دست راست سالیاری، مامور شدن تامی برای کشتن فرانک که چشم و گوش سالیاری بود و در نهایت، تفکر این که سالیاری میخواست تامی را بعد از خودش به عنوان جانشین انتخاب کند. همه چیز به خوبی پیش میرفت تا جایی که سالیاری، تامی و دوستانش را برای انتقال محمولهی سیگار مامور میکند.
در جریان مرحله تامی مطلع میشود که محموله سیگار نیست و آنها برای انتقال الماس مامور شدهاند. اینجا نقطهی شروع شک و بی اعتمادی تامی به سالیاری شد. پس از آن تامی کمی خواست خود را مقدم بر دستورات رئیسش قرار داد؛ افرادی را که ماموریت داشت بکشد، آزاد میگذاشت و یا بدون آن که سالیاری را مطلع کند، به بانک دستبرد میزد. سالیاری نیز مجبور شد که در این میان، دستور قتل تامی و پالی را صادر کند. این وظیفه به عهدهی سم قرار گرفت که عضو سوم این گروه دوستانه محسوب میشد.
تشخیص این که این میان خیانتکار اصلی کی است، کمی مشکل به نظر میرسد: سالیاری در طی ماموریتها صادق نبود و در انتها نیز دستور قتل تامی را صادر کرد، از طرفی تامی نیز بدون اطلاع سالیاری دست به کارهایی زده بود که مجاز نبود و از دستوراتش پیروی نکرده بود، شاید هر دو طرف به همدیگر خیانت کردند. تشخیص این امر برای من به شخصه کمی دشوار است. با این حال، قطعا در مافیا خبری از خانواده نیست و تنها چیزی که از آن به دست میآید، خیانت، خون و مرگ است.
نظر کاربران
Arthas و Illidan وارکرافت هم میتونین تو لیست باشه