طنز؛ هفتخوان قرن ٢١ رستم!
شهرام شهيدي در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: امروز، روز بزرگداشت فردوسی است. کسی که بسی رنج برده در این سال سی، تا ما امروز بتوانیم در خدمت شما باشیم. در شهرونگ را چهارتاق باز کرده و کل تحریریه را برای حکیم سخن فرش قرمز میکنیم.
شهرام شهيدي در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: امروز، روز بزرگداشت فردوسی است. کسی که بسی رنج برده در این سال سی، تا ما امروز بتوانیم در خدمت شما باشیم. در شهرونگ را چهارتاق باز کرده و کل تحریریه را برای حکیم سخن فرش قرمز میکنیم.
فردوسی در شاهنامه روایتی دارد از هفتخوان که رستم دستان، آنها را پشتسر میگذارد، اما شما فکر میکنید رستم دستان مرده است؟ نخیر. اصلا دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ...خودمان با همین دو چشممان دیدیم که جناب رستم پای بر خاک وطن گذاشت و اینک ادامه ماجرا:
خوان اول. نبرد رخش با شیر.
به علت انقراض نسل شیر ژیان، رستم میتوانست راحت و آسوده بگیرد بخوابد. در خواب دید زال به او میگوید در خواب غفلتی؟ برو حساب شیر را برس. رستم از خواب پرید. صدای چک چکی شنید. خوب که نگاه کرد، دید شیر آبی چکه میکند. گفت: افغانستان باید حقابه ما را از هیرمند بدهد قبول، اما شما نباید شیر آب را درست ببندی؟ بلند شد و سهسال و هشتماه و سیزده روز طول کشید که تمامی شیرهایی را که در کشور چکه میکرد، سفت کند.
خوان دوم. گذر از بیابان خشک.
وقتی همه شیرها را بست، متوجه شد آبی در کشور باقی نمانده. به رخش گفت، تو همینجا در زیر این سایه بمانی، بیشتر زنده میمانی تا با من به دل این بیابان بزنی. از رخش جدا شد و سوار اولین پرایدی شد که رانندهاش داد میزد انتهای کویر دونفر. وقتی راه افتادند، ظرف یکساعت، ٣٩ تصادف منجر به فوت سرنشینان را تجربه کرد. از پراید تصادف کرده پیاده شد و برگشت به رخش گفت: منو ببخش.
خوان سوم: کشتن اژدها.
مردم دور رستم جمع شده بودند و میگفتند اگر واقعا رستم هستی، یکجوری این را ثابت کن ببینیم. رستم گفت، مثلا چه کار کنم؟ یکی گفت اژدها را بکش. رستم کمی به این طرف نگاه کرد، کمی به آن طرف نگاه کرد. یکهو در میانه بازار چرخی زد و ٨٢٥ تن اجناس بازار را انداخت روی دوشش و همه را ریخت تو دریا. مردم گفتند چرا این کار را کردی؟ گفت، مگر نگفتید اژدها را بکشم؟ من هم هرچه محصول چینی در بازار بود را کشتم. حالا خیالتان راحت، اژدها بیاژدها. همه از تولید ملی... ناگهان صدای بوق قطار را شنید. یکی داد زد بچهها جنس جدید چینی آوردن. همه دواندوان رفتند و رستم ماند و حوضش!
خوان چهارم: زن جادوگر
رستم گوش مردی را گرفت و گفت، قهرمانی دختران فوتسالیست را دیدی؟ یکبار دیگر بگویی زن جادوگر است، یا از این جوکهای «دختر است دیگر» تعریف کنی یا اجازه ندهی همسرت برود سفر که قهرمان شود و... کاری میکنم جهت عبرت دیگران در شاهنامه ثبت بشوی. چخه! بعد با خودش گفت، راستی انگارخودم هم در تلویزیون ندیدم. یعنی واقعا پخش نمیکردند؟
خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
تقصیر اولاد مرزبان بود که میگفت: رستمی که باش. باید بگویی این همه ارز خارجی را چرا از کشور میبری بیرون؟ رستم میگفت: ببمجان ارز خارجی کجا بود. پول قدیمی توران است. اولاد مرزبان گفت: دیگر بدتر. بگیریدش. و رستم تا بیاید اثبات کند کیست، در تلویزیون به دلالی ارز از سوی دولتهای خارجی اعتراف
کرده بود.
خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
خود رستم هم نفهمید چرا نسخه بهروز شده، این جنگ فیلتر شد. نامه زد به دوروف و نوشت تاواریش، نسخه ضدفیلتر نداری؟
خوان هفتم: جنگ با دیو سپید
رستم برجام را گرفت دستش و گفت بنده به این پایبندم. دیو سپید از کاخ سپید بیرون آمد و برجام را خورد. بعد پرسید امری بود؟ رستم گفت: نخیر میرم با بچههای همسایه بازی میکنم.
ارسال نظر