طنز؛ چی شد که اینطوری شد مهندس؟!
سوشیانس شجاعیفرد در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: همین که روز مهندس بود، خواجه نصیر طوسی و شیخ بهایی و ابوجعفر خازن خراسانی در قهوهخانهای در شهر ری دور هم جمع شده بودند و برای آگهیهای استخدام رزومه میفرستادند و قلیان دود میکردند!
سوشیانس شجاعیفرد در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: همین که روز مهندس بود، خواجه نصیر طوسی و شیخ بهایی و ابوجعفر خازن خراسانی در قهوهخانهای در شهر ری دور هم جمع شده بودند و برای آگهیهای استخدام رزومه میفرستادند و قلیان دود میکردند! خواجه نصیر همینطور که داشت به دوسیب نعناعش پک میزد به خازن خراسانی گفت: راستی خازن! روزت مبارک! روز مهندسه! شیخ بهایی درحالیکه داشت داخل قندان دنبال قند ریز میگشت تا با چاییاش بخورد، گفت: خازن جان، تو که از مهندسی فقط خازنشو داری و اونم از ثبت احوال گرفتی، لااقل میرفتی جای ابوجعفر یه مهندس میذاشتی سر اسمت! بشه مهندس خازن خراسانی! خازن خراسانی گفت: باشه آقا بهایی، باشه، به هم میرسیم! خیلی از ما دور نیستی! به هم میرسیم! خواجه نصیر طوسی گفت: حاجی چی میزنی که فکر میکنی آنقدر دوری؟! همین قلیون بزن سالمتره!
درِ قهوهخانه باز میشود و خیام و ابوریحان بیرونی و زکریای قزوینی داخل میشوند و با سر و صدا پای میز آن سه نفر دیگر مینشینند!
خواجه نصیر: بهبه، آقای بیرونی، چه عجب درونی؟!
ابوریحان: آره خواجه جون، درونم! بیرون دوست داری یا درون؟!
خیام بیتوجه به شوخی این دو به شیخ بهایی میگوید: من نمیدونم این دو تا کلرید سدیم، تا چند قرن میخوان این شوخیهای تکراریشون رو ادامه بدن! این به اون بگه درونی، اون به این بگه خواجه! کار که نباشه، همین میشه! جواب اپلایهاشون هم نمیاد، برن از شرشون راحت شیم! واللا! خودت چطوری؟ حموم مموم جدید نساختی مردمو اسکل کنی؟!
شیخ بهایی: نه بابا، ملک و ساختمون خوابیده، از فرنگستون جکوزی و دوش دیواری وارد میکنند، کی دیگه دنبال حموم تکشعله است؟! تو اوضاع احوالت چطوره؟ یادت نره آخر سالی چند تقویم بده به ما، عیدی بدم فامیلای زنم!
خیام: اوضاع بدک نیست، مرزو بستن، دوا موا نمیاد! زنگ زدم خونه زکریای رازی، میگفت کلانتری ریخته بود کارگاهش که شیشه تولید میکنی! مثکه بند کردند به همه مهندس شیمیها که ببینند کی شیشه تولید میکنه و اینا! خلاصه شیشه پیدا نکردند، ولی شیشههای آبکیجات رو با خودشون بردن! عین بید میلرزید!
شیخ بهایی به زکریای قزوینی اشاره میکند: ایشون از دوستان هستند؟! خیام با بیحوصلگی جواب میدهد: این هم زکریاست! منتهی از نوع قزوینیاش! ریاضی خونده، ولی بیکاره! آشنا نداری توی شهرداری بره یه جا مشغول شه؟! به ممد خوارزمی هم سپردم، اونم داره میاد اینجا ببینیم چیکار میتونیم براش بکنیم! بیا... پرشو آتیش زدم! اومدش!
محمد خوارزمی و ابوالحسن اهوازی و جابر ابن حیان وارد قهوهخانه میشوند و جابر از همان دم در رو به شاگرد قهوهخانه میگوید: یه بلوبری یخی واسه من بیار سریع! چایی خرما هم کنارش!
خیام به جابر ابن حیان میگوید: جابر جان، من یک کار خصوصی با شما داشتم! جریان زکریای رازی رو شنیدی؟!
خوارزمی دوستش را معرفی میکند: ایشون مهندس اهوازی هستند، کارشناس محیط زیست خوزستان! تنها شاغل جمع!
خواجه نصیر طوسی میگوید: ممد، جون تو من فکر کردم مانکن پلاستیکیه! چرا اینجوریه؟!
خوارزمی: تازه از اهواز اومده، خاک و گل اهواز روشه! خب آقایون مهندسین بیکار، دمتون گرم که همه اومدین، دیتای موبایلا روشن، کلش آف کلنز رو راه بندازید، سی ثانیه دیگه به فارابی اتک میزنیم! بشمر!
* ابوجعفر خازن خراسانی: ریاضیدان قرن چهارم؛ زکریای قزوینی: ریاضیدان و پزشک قرن هفتم؛ ابوالحسن اهوازی: ریاضیدان و ستارهشناس قرن پنجم
نظر کاربران
با حال
خیلی باحال بود دمت گرم