داستانک؛ ۲۰۰ تومان لبخند بزن!
برترین ها: ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معدهاش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی میبرد و چنان کیفی میکند که اگر میتوانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش!" یا "به به!" بود. حالا من ایستادهام توی صف ساندویچی، فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم.
نوبتم که میشود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را میگیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد میرود سراغ نفر بعدی. میایستم کنار، زیر سایهء یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شدهاند نگاه میکنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمدهاند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت میبرند. آقای فروشندهء خندان صدایم میکنم و غذایم را میدهد، بدون آن که حرفی از پول بزند.
با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، میخورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژههای این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما میروند. میروم روبروی آقای فروشندهء خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خوردهام را به خاطر سپرده است. میشود ٧٢٠٠ تومان. یک ١٠ هزار تومانی میدهم و منتظر باقی پولم میشوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر میگرداند. میگویم ٢٠٠ تومانی ندارم. میگوید اندازهء ٢٠٠ تومان لبخند بزن! خندهام میگیرد. خندهاش میگیرد و میگوید: "این که بیشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" تشکر و خداحافظی میکنم و موقع رفتن با او دست میدهم.
انگار هنوز هم از این آدمها پیدا میشوند، آدمهایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را میکنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر میگردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب میگویم: "آخیش! به به!"
پ
نظر کاربران
به به
واقعا زیبا بود....مرسی
واقعا که به به...
خیلی خوب بود
لبخند الان به گوهر گرانبهاییی تبدیل شده که به سختی میشه پیداش کرد.
به نظر من لبخند یه هدیه ی مجانی پرارزشه که نباید اونو از اطرافیانمون دریغ کنیم.
واقعاً به قول سهراب سپهرى:دل خوش سيرى چند؟!!!
پاسخ ها
(+)
سلام تبسم جون
نیستی؟؟؟
+++++++++++++++
جالب نبود
میشه آدرس این ساندویچی رو به منم بدین؟
پاسخ ها
پیدا کردی بگو تا باهم بریم!من براش قهقهه میزنم مهناز!
گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها ناخوداگاه لبخندی روی لبانت مینشاند...دوست دارم این لبخند های بیگاه واین بعضی ها را...!
رها جان سلام،من مسافرت هستم عزيزم،تا ديشب اندونزي بودم و الان دوساعته رسيدم مالزي،يك هفته ديگه مى مونم و برميگردم،ممنون از تو دوست عزيز
آخی نازی
كاش فقط و فقط از روي مهربوني لبخند بزنيم نكنه نيشخند بزنيم از آدمايي كه فكر ميكنند از دماغ فيل افتادن و همه چي مضحكه دست اوناس خوشم نمياد
:(
یعنی از این آدمها هم پیدا میشن؟؟؟خوش به حال خونوادش...
سلام .وقتي خوندم دلم خيلي گرفت . اشك تو چشام جاري شد . كاش همه مشكلات دنيا به حد يك 200تومني بود كه با يك لبخند حل ميشد.