خاطره جالب یک خبرنگار نوجوان از علی دایی
عکس را از آلبومِ کاغذیِ دور و دیری پیدا کردم: من و علی دایی گفتم حالا آپلودش کنم که روز خبرنگار است.
برترینها: عکس را از آلبومِ کاغذیِ دور و دیری پیدا کردم: من و علی دایی گفتم حالا آپلودش کنم که روز خبرنگار است.
● ما بهنوعی بچهی کار بودیم! نمیدانم چند ساله بودم که چالشِ گفتوگو با علی دایی را قبول کردم. شنیده بودم باید خیلی حوصله داشته باشد که مصاحبه را بپذیرد. وَ تازه اگر بپذیرد، بهسختی میشود پاسخهایی از او گرفت! چالشِ مصاحبه با علی دایی برای من سختتر هم بود: گفتوگو را برای هفتهنامهی بچه ها گل آقا میخواستم که مخاطبش نوجوانان بودند. ضمن اینکه باید چاشنیِ طنز هم به پرسش و پاسخها اضافه میشد.
● من یک روزِ سردِ زمستان (اصلاً یادم نیست چندمِ کدام ماه) برای مصاحبه با آقای گلجهان رفتم باشگاهِ صبا باتری. بهنظرم حوالی نوبنیاد بود. از طریق یک واسطه، قرارِ مصاحبه داشتم. با کلی استرس، یک دوربین عکاسیِ شکستهی کُداک و یک واکمنِ قرضی نشسته بودم در جایگاه تماشاگران تا تمرینِ بازیکنان تمام شود. تمامِ مدت خیره به نقطهای دور از زمینِ بازی، به این فکر میکردم که چرا چنین کاری را روی دوش خودم گذاشتم!
● تمرین تمام شد و هوا تاریک. یحیی گل محمدی را اول از همه دیدم و با خجالت سلامِ ریزی دادم. فوتبالیستها خیس از عرق و بیاعصاب بهنظر میرسیدند! از پلهها پایین آمدم و به کسی که دوروبَرِ علی دایی میپلکید، یادآوری کردم از ظهر منتظر هستم و از طریق فلانی، قولِ مصاحبه با آقای دایی را گرفتم. رفت به دایی خبر داد و انگار جوابی گرفت مثل اینکه: «الان آخه؟!» اما بلافاصله با هم چشم تو چشم شدیم و احساس کردم وقتی به سنوسال و قدوقوارهام نگاه کرد، دلش نیامد بزند زیرِ قرار.
● مصاحبه را سرپایی و درحال پیادهروی توی زمین چمن انجام دادم! خودبهخود مسلط شده بودم. دایی قبلش گفت: «فقط سریع!». کمبود وقت و استرس زیاد باعث شد خوب بپرسم و خوب جواب بگیرم. پایان مصاحبه همان دستیارش یا یک چیزی شبیه به این، عکسی به یادگار از ما گرفت.
● مصاحبه در هفته نامه بچه ها گل آقا چاپ شد و در نظرسنجی پایان سال، بهعنوان بهترین مصاحبه از طرف مخاطبان رأی آورد. اولین و آخرین باری که با یک فوتبالیست درجهیک گفتوگو کردم.
ارسال نظر