انتشار نامهای از آل احمد برای نخستین بار
حــالا دیگــر نامــه نمینویسند یا حداقل کم مینویسند. اما در گذشتهای که امروزها خیلیها حسرتش را میخورند نامهنویسی نه فقط یک سنت، که یک نیاز بود.
روزنامه ایران- محسن بوالحسنی: حــالا دیگــر نامــه نمینویسند یا حداقل کم مینویسند. اما در گذشتهای که امروزها خیلیها حسرتش را میخورند نامهنویسی نه فقط یک سنت، که یک نیاز بود. حالا دیگر باید نامهها را فراموش کرد. هویت نامهها عوض شده است.
ابتدا و انتهای نامهها آنطور نیست که بود و آن نامههای پر دغدغه و پر اما و اگر که به صندوق میانداختند و همراه با هزار بوسه و سلام به مقصد میفرستادند و نمیدانستند کی میرسد و کجا و وقتی میرسد صاحب نامه در چه شرایطی است، دیگر آن اشکال قدیم را ندارند. از این دست نامههای فرهیخته زیاد است. حتی اگر فرهیخته نباشد هم آن دستخطها و آن حرفهای یومیه روی کاغذهایی که امروز حالا یا نیستند یا خیلی کهنه و قدیمی شدهاند و فقط حس نوستالژیک ما را برمی انگیزند؛ هنوز در گوشه آرشیوهای شخصی و غیرشخصی به وفور پیدا میشوند اما به هر صورت آن نامهها رنگ و بوی دیگری داشتند با خطابهایی که مکرر نمیشدند، خطابهای قربانتان گردم و... دیگر از شکل افتادهاند.
نامهها اینترنتی شدهاند و روی صفحههای کیبورد تلفن همراه یا رایانه نوشته میشوند و قاتل بخش عمدهای از منویات صاحب حرف میشوند و تنها مراسلههایی هستند که شکلی ماشینی به خود گرفتهاند. هر نامهای از گذشته که پیدا میشود حاصل و شرح نویسنده نامه است. به خاطر همین است که کافکا در نامههایش به ملینا نوشت: «نامه نوشتن عریان کردن روح است» و ما سالها بعد از درگذشت صاحب نامهها در کنار آثار به جا ماندهشان با گوشههای عریانتر روح شان، با عقاید و باورهایشان آشنا میشویم و آنها را بهتر میشناسیم.
مثلاً شاملو را بهتر شناختیم وقتی نامههایش را خواندیم. یا فروغ را یا دیگری و دیگری را. حالا غلامرضا امامی 52 سال پس از دریافت یک نامه، آن را منتشر کرده تا وجهی دیگر از فرستنده نامه را بشناسیم. امامی دوست جلال آلاحمد بود و این نامه را به تازگی منتشر کرده است. امامی پیش و پس نامه را اینطور روایت میکند.«جلال سال ۱۳۴۵ از دانشسرا اخراج شد. برای او نامهای نوشتم و در آن گفتم که اگر تهران سرد است خرمشهر اما گرماست و مردمش گرمتر. او با هوشنگ پورکریم به خرمشهر آمد و یک هفتهای به من افتخار میزبانی از خودش را داد. شرح آن سفر را نوشتهام و امیدوارم که روزی منتشر شود.» شرح نامه چنین است: «پنجشنبه ۱۳ بهمن 1345/ حضرت آقای ناصری. یک دنیا ممنون از محبتهای سرکار و سلام به خانم و همه دوستانی که در محضر سرکار دیدیم. روزهای خوشی در خدمت تان گذشت. گرچه سرتان را درد آوردم. ولی چه میشود کرد؟ من بیست سال است به آن طرفها میآیم و میروم. و همیشه همین حرف و سخنها را داشتهام. آیا من متحجر شدهام؟ یا آن حضرات؟ خدا عالم است. بهعنوان تشکر از آن همه محبت چند تا مجلد است که به وسیله امامی(غلامرضا، جوانکی که توی تاکسی سفارشش را بهتان کردم) برایتان میفرستم. بخصوص شماره هفتم. که برای آن جوانان مفید میتواند باشد. اینها به نسخ معدودی رسیده تهران. میتوانید وقف کنیدش برعموم، اگر خواستاری داشته باشد. مراعات هم بفرمایید. یعنی که بیبوق و کرنا. به همین علت به نشانی خودتان مستقیم نفرستادم. میبخشید.
از این مورد چیزها کتاب و چرندیات که از تهران لازم دارید بنویسید. تنها کاری است که در این ولایت از دست ما بر میآید. (و این قلم ملعون را بگو که تا به حال سه بار کاغذ را سوراخ کرده است!) سلام شما را به ملکی رساندم. در فردوسی سهشنبه گذشته مقالهای را شروع کرده درباره چین و شوروی به امضای م. مهرگان. لابد خواهید دید. / والسلام. جلال آل احمد»
نظر کاربران
اصلا خودشم نمیدونه چ گفته
جلال آل احمد ...خدا رحمتش کنه ...در ادبیات زنش از خودش خیلی جلوتر و بهتر بود ...خودش زیاد سر و صدا داشت..فقط کتاب نون والقلم ..را خوب نوشته...
كو نامه؟