حمید حاجیپور در روزنامه ایران نوشت: «آقا مجید زنده است، حتماً بچهها را برده یک جای امن. شناختی که من از او دارم مطمئن هستم بهترین کاررا کرده.» برادرهمسر کاپیتان مجید قصابی اروجی و خانوادههای خدمه دیگر، ساعتی پیش از غرق شدن نفتکش سانچی امیدوار بودند به زنده بودن عزیزان شان.
حمید حاجیپور در روزنامه ایران نوشت: «آقا مجید زنده است، حتماً بچهها را برده یک جای امن. شناختی که من از او دارم مطمئن هستم بهترین کاررا کرده.» برادرهمسر کاپیتان مجید قصابی اروجی و خانوادههای خدمه دیگر، ساعتی پیش از غرق شدن نفتکش سانچی امیدوار بودند به زنده بودن عزیزان شان.
از غروب یکشنبه هفته گذشته خانوادههای خدمه سانچی در لابی ساختمان شرکت ملی نفتکش در خیابان عاطفی شرقی جردن دور هم جمع شده بودند تا ببینند چه خبری از چین به آنها میرسد. میان این همه خبرهای ضد و نقیضی که از شبکههای اجتماعی و برخی سایت ها و خبرگزاریها بینشان دست به دست میشد، خبر کوتاهی با مضمون مهار آتشسوزی خوشحالشان کرد. بارقه امیدی میان دریایی از ناامیدی!
لابی ساختمان چند میز و صندلی چیده بودند.آنهایی که روی صندلی تکیه زده بودند نگرانی را نه تنها از چشمان شان بلکه از رفتارشان میتوانستیم درک کنیم. موبایلهایشان مدام زنگ میخورد و آن سوی خط کسانی که میخواستند بدانند چه خبر جدیدی آمده است. تعدادی از خانوادهها از اصفهان و شیراز آمده بودند. زنها بیقراری میکردند و دلتنگی و بیقراریشان دل آدم را آتش میزد همان طوری که به دل سانچی افتاده بود. تنها، کسانی که میتوانستند آنها را آرام کنند، خودشان بودند. آنهایی که رمقی داشتند توی سالن نشسته بودند و از مشکوک بودن این حادثه میگفتند و بقیه هم در اتاق استراحت زیر سرم از نگرانی ذره ذره آب میشدند.
دل آدم مثل سیر و سرکه میجوشد وقتی گریههای مادران و همسرانی را میبینی که عکس عزیزان شان را به یکدیگر نشان میدهند. انگار کوهی از غم و غصه را گذاشتهاند روی دوشت، فقط میگریستند. دلتنگی آنها را حتی برای لحظهای رها نمیکند. ترس از دست رفتن امید زنده ماندن، به دلشان چنگ میزد. چارهای نداشتند که یکدیگر را تسلی دهند؛ مثل دفن کردن آتشی که معلوم نبود کی از زیر خاکستر زبانه میکشد.
به ما گفتند با خانوادههایی صحبت کنیم که کم و بیش با این ماجرا کنار آمدهاند. به اتاق استراحت هم نروید که تعدادی از همسر و مادران خدمه زیر سرم هستند و دوربین و حضور خبرنگار به آنها استرس وارد میکند.
بدون آنکه بگوییم، فهمیدند که خبرنگاریم. مرد جوان و میانه قدی از انتهای سالن مقابلمان آمد و گفت میخواهد با ما صحبت کند. محمدحسین یزدانی، برادرهمسر کاپیتان «مجید قصابی اروجی» است. او همان ابتدا از صدا و سیما گلایه کرد و گفت: «خبر حادثه کشتی را روز یکشنبه شنیدم. به خواهرم زنگ زدم. از ناراحتی گریه میکرد و نمیتوانست جواب درست و حسابی به ما بدهد. با شرکت نفتکش تماس گرفتم، گفتند که متأسفانه نفتکش آتش گرفته. جز شرکت که اخبار را به ما اعلام میکرد جای دیگری نبود که از آدمهایی که توی دریا گرفتار شدهاند خبری بگیریم حتی صدا و سیما. حالا خبرنگارهایشان بعد از یک هفته سراغمان آمدهاند. اگر از همان روز اول پیگیر ماجرا میشدند و مدام این حادثه را از تلویزیون پخش میکردند شاید زودتر از اینها میشد به چین و کشورهای دیگر فشار آورد تا برای کمک بیایند وکشتی را خاموش کنند.
الان معلوم نیست چه بر سر کاپیتان و بقیه آمده. ما امیدمان به خداست که آنها زنده باشند. با شناختی که من از آقا مجید دارم مطمئن هستم خدمه را به مکان امنی برده تا نجات پیدا کنند.»
یزدانی از وضعیت خواهرش هم گفت که در وضعیت بسیار بدی به سر میبرد: «خواهرم خیلی اصرار کرد که با ما به تهران بیاید ولی بهخاطر اینکه بچههایش بیتابی میکردند، نگذاشتیم. هر روز دهها بار زنگ میزند و میپرسد از شوهر و بقیه همکارانش خبری جدیدی آمده یا نه؟ خدا کند شرمنده خواهرم و بچههایش نشویم.»
حمیدرضا قصابی، برادر کاپیتان که همراه با برادرهای دیگرش یک هفتهای است در تهران بسر میبرد از گذشته برادرش برایمان حرف زد:«ما از مجید کوچکتریم. او ۴۶ ساله است. یکساله بود که پدرمان به رحمت خدا رفت. مادرم ما را با بدبختی بزرگ کرد. مجید با کارگری و فقر و نداری دانشگاه رفت. سال ۷۸ نخستین سفرش را با نفتکش رفت و یکسال از او خبری نداشتیم. او خیلی سختی در زندگیش کشیده و نیمی از سال را در سفر است. دفعه پیش با همین کشتی توی طوفان گیر کرده بود. وقتی فیلمش را به ما نشان داد مو به تنمان سیخ شد. کارش خیلی سخت است ولی پیش مادرم هیچ وقت از کارش نمیگفت تا او را نگران نکند.
چند روز پیش از این حادثه با من تماس گرفت و حال مادرمان را پرسید. گفت که یک ماه دیگر بر میگردد و همه چیز روی روال است. وقتی خبر تصادف و آتش گرفتن کشتی را شنیدم خشکم زد. پیش خودم گفتم مگر میشود توی این دریای به این بزرگی هم تصادف کرد. تا جایی که من میدانم این کشتی و حتی کشتی چینی ردیاب ماهوارهای داشتند و تصادف آنها محال بود.»
در سالن تلویزیونی به دیوار زدهاند و زمان اخبار همه جمع میشوند تا ببینند چه خبر تازهای آمده. گوینده از پایان عملیات و از سرگیری آن از صبح روز بعد به وقت چینیها خبر میدهد. گوینده خبر از زبان وزیر کار این را هم میگوید که قرار است تکاوران ارتش فردا وارد کشتی شوند. همین خبر کوتاه هم به خانوادهها دلگرمی میدهد.
«محمد غدیر سادگی» پدر مهدی سادگی، مهندس سوم نفتکش حادثه دیده سرش را تکان میدهد. بیاختیار لابی ساختمان را سر و ته میکند. به جوانی که گویی از نزدیکانش است با سگرمههای در هم رفته میگوید: «کارشون تمام شده.»
مهدی فرزند ارشد «محمدغدیر» است. ۹ ماه پیش ازدواج کرده بود و حالا معلوم نیست زندهاست یا نه. پدر مهدی انگار قبول کرده که آتش، دیگر پسرش را پس نخواهد داد.
میگوید: «اگر اینها راست باشد که گازهای سمی مانع ورود امدادگران به کشتی میشود باید قبول کرد که همین گاز سمی بچهها را از ما گرفته. باید حقیقت را بپذیریم. هیچ موجودی نمیتواند 8 شبانهروز در محاصره دود و آتش باشد و زنده بماند. خیلی از خانوادهها با وجود این امیدوارند به زنده ماندن عزیزان شان مثل همسر و عروسم که توی آن اتاق زیر سرم هستند. نمیخواهند باور کنند که بازگشتی در کار نخواهد بود.»
پدر مهدی بغضش گرفته و نمیخواهد جلوی ما گریه کند:« شب پیش از این حادثه به ما ایمیل زد که حالش خوب است و جای هیچ نگرانی نیست. آنهایی که روی کشتی کار میکنند هر شب به خانوادههایشان ایمیل میزنند. وقتی برایمان ایمیل میآید یعنی همه چیز مرتب است. من هیچ وقت فکر نمیکردم چنین اتفاقی برای پسرم بیفتد. مهدی 10سال روی دریا کار کرده و اتفاق خاصی برایش نیفتاده بود. تنها از دزدان دریایی میترسیدم که به کشتیشان حمله کنند که پسرم به من گفت از جاسک به آن طرف، تکاوران ارتش آنها را همراهی میکنند که اتفاقی نیفتد. بالاخره این هم سرنوشت پسرم و همکارانش بود.»
از میان همسران خدمه نفتکش سانچی که حاضر است با ما مصاحبه کند، «الیا حشمتی» همسر سرمهندس کشتی حادثه دیده است. سعی میکند آرامش و خونسردی خودش را مقابل ما و بقیه حفظ کند.
«فرید به من قول داده بود که به محض اینکه برسد چین بلیت بگیرد و خودش را برساند مشهد. خانه را تر و تمیز کرده بودم که وقتی برمیگردد همه چیز مرتب باشد. ۳ ماه و نیم است خانه نیامده. من مطمئن هستم که زنده است. چند ساعت پیش از این حادثه با هم حرف زدیم. گفت که خسته شده و میخواهد هر چه زودتر برگردد خانه.»
بعد آخرین عکسی را که فرید از خودش انداخته و برای او فرستاده به ما نشان میدهد و میزند زیر گریه: «چرا چینیها اینقدر دست دست میکنند. چطور توانستهاند وارد کشتی بشوند و جعبه سیاه را بیاورند ولی به سایر قسمتها نرفتهاند؟ مطمئن باشید اگر به سمت موتورخانه میرفتند بچهها را پیدا میکردند. دیگر وقت زیادی نداریم. باید به تکاورهای ایرانی که رفتهاند آنجا اجازه بدهند که وارد کشتی شوند.»
حرفهای الیا حشمتی را آنهایی که دورمان حلقه زدهاند تأیید میکنند از جمله «محمد فرشادفر» که جزو اقوام یکی از خدمههاست.
«من تعجب میکنم که چطور دو کشتی وسط دریای به این بزرگی تصادف کردهاند؟ معمولاً روی عرشه چنین کشتیهایی ۲ افسر و یک ملوان حاضرند وحتی از طریق رادار همه مسیر را کنترل میکنند و از روی عرشه حواس شان به دریا هم هست. به فرض اینکه رادار هر دو کشتی هم خراب باشد که به هیچ وجه امکانپذیر نیست باید کشتی باری چینی آژیر خطرش را به صدا در میآورد و به خشکی اعلام میکرد که در حال تصادف است یا اینکه با نفتکش ایرانی برخورد کرده است. اما خودتان میدانید بعد از این اتفاق، چینیها ملوانان خودشان را نجات دادهاند و خبر این اتفاق خیلی دیر به ایرانیها مخابره شده. از طرف دیگر چرا چینیها به وزیر کار که در شانگهای است اجازه ندادهاند از کشتی فلهبر کریستال بازدید کند و از خدمهاش درباره چگونگی تصادف تحقیق کند؟»
رحیم جهانی پدر «حسین جهانی»، افسر دوم کشتی و پدر همسر ساغی فعال تنها بانوی نفتکش سانچی ادامه حرفهای فرشادفر را میگیرد: «من با کارگری این بچه را به اینجا رساندم. حسین بچه باغیرتی است. خیلی سختیها در زندگیاش کشیده. دهها بار این اقیانوس ها و دریاها را رفته و برگشته، چطور ممکن است که این اتفاق به این شدت بیفتد؟ اگر چینی ها همان روزهای ابتدایی عملیات اطفای آتش را آغاز میکردند تا الان همه چیز مشخص میشد و حتماً خبری از آنها میشد.»
صدای اذان که پخش میشود توی ساختمان درددلها و گلایههای خانواده خدمه کمرنگتر میشود. وضو گرفتند برای خواندن نماز و دست دعا برداشتند برای رسیدن خبری از عزیزان شان. «سانچی» سوخت و آرام زیر آب رفت. چیزی نمانده بود به خاموش شدنش. مزار ۲۹ خدمه سانچی دریایی شد که آنها را از آتش پس گرفت. دریا با آنها آشنا بود. شب و روز مثل گهواره آنها را در دلش تاب میداد. و حالا از دریانوردان مظلوم جز خاطراتی تمام نشدنی چیز دیگری باقی نمانده است.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
خداخودش میدونه این چند روزه چه برسرهمگی ملت ایران آمده درغم از دست دادن دریانوردان عزیزمان من که مصاحبه هاشون رو میخونم و اشک میریزم جیگرم آتیش گرفته خدابداد خانواده هاشون برسه ازخدامیخوام که صبرو بردباری بهشون بده تا با این غم سنگین بتونن کناربیان .ما هم شریک غمتان هستیم .
ارزو
روح همه این شهدا شاد باشه که واقعا درد بزرگیه برای خانواده هاشون و ما مردم ایران ... خیلی سخته پارسال همین موقع عزیزانمون رو تو سانحه پلاسکو از دست دادیم و الان به صورت دیگری در دل دریا ... حکمت و خواست خدا هر چی باشه ما در برابر خواست خدا تسلیم هستیم و من فقط از خدای مهربون می خوام به دل خانواده هاشون صبر عظیمی بده که واقعا غم از دست دادن فرزند سخت است و دشوار من بعنوان یک مادر و یک همسر نمی تونم درکشون کنم اما می تونم با تمام وجودم باهاشون همدرد باشم...
نظر کاربران
خداخودش میدونه این چند روزه چه برسرهمگی ملت ایران آمده درغم از دست دادن دریانوردان عزیزمان من که مصاحبه هاشون رو میخونم و اشک میریزم جیگرم آتیش گرفته خدابداد خانواده هاشون برسه ازخدامیخوام که صبرو بردباری بهشون بده تا با این غم سنگین بتونن کناربیان .ما هم شریک غمتان هستیم .
روح همه این شهدا شاد باشه که واقعا درد بزرگیه برای خانواده هاشون و ما مردم ایران ... خیلی سخته پارسال همین موقع عزیزانمون رو تو سانحه پلاسکو از دست دادیم و الان به صورت دیگری در دل دریا ... حکمت و خواست خدا هر چی باشه ما در برابر خواست خدا تسلیم هستیم و من فقط از خدای مهربون می خوام به دل خانواده هاشون صبر عظیمی بده که واقعا غم از دست دادن فرزند سخت است و دشوار من بعنوان یک مادر و یک همسر نمی تونم درکشون کنم اما می تونم با تمام وجودم باهاشون همدرد باشم...