ویروسِ جدیدِ سینمای ایران!
با شهرام مکری، فراتر از یک فیلمساز تجربی، میشود بهعنوان یک خورهی فیلم و دیوانهی سینما بحث کرد. کارگردانی که بیش از یک دهه قبل با ایدههای غافلگیرکننده در فیلمهای کوتاهش نام خود را بر سر زبانها انداخت و موفق شد تا این مسیر متفاوت را در ساخت آثار بلند هم ادامه دهد.
متن کامل گفتگوی کسری ولایی و علی ملاصالحی با شهرام مکری در شماره ۲۸۰ دنیای تصویر به چاپ رسیده و مجله هماکنون در روزنامهفروشیها موجود است. بخشهایی از این گفتگو را میتوانید در دنیای تصویر آنلاین مرور کنید:
بخش عمده موفقیت وابسته به این است که در زمان مناسب و در جای مناسب بگیریم که خیلی دست خود ما نیست. از فیلمسازان همنسل و بعد از خودم خوششانستر بودهام. مثلا وقتی به فیلم کوتاههای نسل بعد از خودم نگاه میکنم، میبینم آثاری ساخته شده که از جنبههای مختلف فنی، بازیگری و فضاسازی خیلی از کارهای من بهتر اند. این را بدون تعارف میگویم. بزرگترین شانسی که آوردم این است که در نسل خودم کمی متفاوتتر فکر میکردم.
خیلی زود کار در پشتصحنه را شروع کردم. سال ۷۳ برای یک برنامهای در تلویزیون آیتم طنز مینوشتم. شاید مدل فعالیتم یا سابقهام نشان نمیدهد که بیستوسه سال کار کردهام، سینمای جوان رفتم، دانشگاه رفتم، تدوین کردم، مستند و کوتاه ساختم. برای همین یک کوچولو در سینمای ایران تجربه پیدا کردهام. اما اکثر عشقِفیلمها بیشتر به خود سینما علاقهدارند و خیلی به مکانیسم درونی سینمای ایران وارد نیستند.
به فیلمسازان سینمای علمی-تخیلی، کسانی که از تکنولوژی استفاده میکنند، از کوبریک گرفته تا اسپیلبرگ و جیمز کامرون، احترام میگذارم چون آنها دارند زبان را گسترش میدهند. به همین دلیل به گدار هم احترام میگذارم. سینمای گیشه را کاملا میفهمم ولی بخشی از آن برایم جذاب است که احساس میکنم میتوانم درباره گسترش متن چیزی درش پیدا کنم. اسپیلبرگ برایم درجه یک است، چون فقط فیلم پرفروش نمیسازد بلکه نشان میدهد فیلمسازان چطور میتوانند از این به بعد کار کنند.
سینمای ایران شبیه صنعت خودروسازیمان است: بازار محدود داخلی، بدون رقیب خارجی، با تولیدات زیاد، در خیابانهای تنگ و پرترافیک. سالنهایمان هم شده مثل ماشینهای تکسرنشین که تک و توک مخاطب میرود و داخل آن مینشیند. میگویند صنعت خودروسازی ایران را با کره جنوبی مقایسه کنید چون هر دو با هم شروع شدهاند. صنعت سینمای ما را هم میشود با کره جنوبی مقایسه کرد.
چرا در سینمای ایران نمیتوانیم کریستوفر نولان داشته باشیم؟ پاسخ این است که متاسفانه سینمای ایران قابلیت پرورش امثال نولان را ندارد. چیزی که در سینمای آمریکا به آن میگوییم نگاه فرهنگ عام، واقعا از پایین به بالا حرکت میکند. در نتیجه وقتی در بالای هرم فرهنگ عام نولان ظهور میکند، به آن معناست که خود فرهنگ عام به اندازه پذیرش نولان رشد داشته است. در ایران اینگونه نیست. در ایران گسترهای به نام فرهنگ عام وجود دارد که منابع قدرت و ثروت در جامعه، عملا نقشی در آن ندارند و رابطه این دو کاملا با هم قطع است.
هجوم تماشاچی آمریکاییپسند را کمی بیشتر خوشحال میکند تا مخاطب اروپاییپسند. ماهی و گربه احتمالا عکساین بوده. البته طیفی هم وجود دارند که کلا از این مدل متنفرند!
وقتی زمان فیلمیک داخل فیلم در جریان است و شما شروع میکنید به کات زدن، ذهن ناخودآگاه به فیلم یک ساختار منطقی میدهد. یعنی منطقاش را درمیآورد. مثلا در روز موش خرما میگوید خب پس این آدم هرروز میخوابد و روز بعد به همان روز برمیگردد. مغز تحلیل خطیِ زمان را میتواند به روی همه این فیلمهایی که گفتیم قراردهد و آن را بفهمد. هجوم یا ماهی و گربه سعی دارد تا مفهوم برداشتِ خطی از زمان را از روی مغز بردارد. و این کار ممکن نیست مگر اینکه شما با ایده یک پلان واحد کار کنی.
نظر کاربران
خیلی کار درستی داش شهرام!