درخواست جدایی پیرزن از شوهر رفیق باز
پیرزن خسته از رفیق بازی همسرش پایش را در یک کفش کرده که طلاق می خواهد.
خبرگزاری میزان: پیرزن خسته از رفیق بازی همسرش پایش را در یک کفش کرده که طلاق می خواهد.
درخواست جدایی پیرزن از شوهر رفیق بازبه گزارش گروه جامعه خبرگزاری میزان،۵۰ سال زندگی مشترک فریده و خسرو به دلیل رفیقبازیهای بیش از حد خسرو، به پایان رسید. زن شصت و هفت ساله وقتی دید نمیتواند حریف رفیقبازیهای شوهرش شود، به دادگاه خانواده رفت و درخواست طلاق داد تا بعد از ۵۰ سال به زندگی با شوهرش پایان دهد.
فریده و خسرو ۵۰ سال است با هم زندگی میکنند. در این مدت مشکلات زیادی با هم داشتند، اما هرچه بود با هم ساختند و آن را پشت سر گذاشتند. فریده در این سالها به خاطر فرزندانش سعی کرد کوتاه بیاید و هیچ وقت روی حرف خسرو حرف نزند. از روزی که با خسرو ازدواج کرد سعی کرد برای او همسر خوبی باشد؛ تا این که بالاخره کاسه صبرش لبریز شد و به دادگاه خانواده رفت.
زن سالمند که روی نیمکت شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده نشسته، بعد از ۵۰ سال زندگی درخواست طلاق خود را به قاضی دادگاه خانواده ارائه کرده تا برای همیشه از همسرش جدا شود. دادگاه خانواده هر روز مملو از زوجهایی است که به دلایل مختلف برای جدایی به آنجا میآیند. اما حضور فریده آن هم با آن سن و سال بیشتر جلب توجه میکرد. هر مراجعهکنندهای وارد شعبه میشد با دیدن او تعجب میکرد و از روی کنجکاوی هم که شده سعی میکرد بفهمد زن سالخورده چرا به دادگاه خانواده آمده و میخواهد از شوهرش جدا شود. زندگی «فریده» مانند صحنههای فیلم از مقابل چشمانش میگذشت. غرق در افکارش بود که سوال قاضی عموزادی، رئیس شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده رشته افکارش را پاره کرد. زن سالمند تازه متوجه اطراف خود شد.
وقتی قاضی پرسید چرا میخواهی از شوهرت جدا شوی، پاسخ داد: شوهرم رفیق باز است. او با کارهایش امانم را بریده و مرا با این سن و سال به دادگاه خانواده کشانده است.
قاضی با تعجب ادامه داد: بعد از ۵۰ سال زندگی تازه یادت افتاده که شوهرت رفیقباز است؟
«آقای قاضی این حرف را نزنید. من ۵۰ سال است دارم شوهرم را تحمل میکنم. او مرد بیمسئولیتی است که به زن و بچههایش اهمیت نمیدهد. آن زمان که به عقد خسرو درآمدم بعد از شروع زندگی مشترکمان تازه او را شناختم. آن زمان خسرو ۲۰ سالش بود. او از همان روزهای اول خودش را به من نشان داد. هرچه میگفتم سرم داد میزد. گاهی هم کارش کتک بود. هر روز و شب با دوستانش به گردش و تفریح میرفت و خیلی از شبها دوستانش را به خانهمان میآورد و من مجبور بودم از آنها پذیرایی کنم. ساعتها گوشه اتاق مینشستم و گریه میکردم و خسرو حتی متوجه من هم نمیشد. او همه زندگیاش را با دوستانش سپری میکرد. تفریحاتش، خوشگذرانیهایش و حتی پول خرج کردنهایش برای دوستانش بود. هرچه پول درمیآورد با دوستانش خرج میکرد و خیلی وقتها به آنها پول قرض میداد و پس نمیگرفت. وقتی من چیزی از او میخواستم میگفت که پول ندارد. حسرت خیلی چیزها به دلم ماند.
در این لحظه بغض زن ترکید و اشک از چشمانش جاری شد. سعی کرد خودش را آرام کند. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: آقای قاضی من ۵۰ سال است که دارم به تنهایی زندگی میکنم. انگار که شوهر ندارم. اوایل تصور میکردم خسرو جوان است و به دلیل شور جوانی رفیقبازی میکند و سالهای آینده این رفتارش تغییر میکند. برای همین تحمل کردم. وقتی دخترمان به دنیا آمد با خودم گفتم خسرو درست میشود. او به خاطر دخترمان هم که شده بیشتر به زندگیاش اهمیت میدهد، اما باز هم خسرو رفتارش عوض نشد. او در دوران بارداری و حتی دورانی که دخترمان به دنیا آمد فقط به فکر دوستانش بود و لحظهاش را با آنها میگذراند. خسرو در یک کارخانه کار میکرد و از صبح تا شب سر کار بود. در آن میان وقتی کارش تعطیل میشد، پیش رفقایش میرفت. من و دخترم همیشه در خانه تنها میماندیم. گاهی اوقات او حتی شبها هم به خانه نمیآمد.
فریده مکث کوتاهی کرد و قیافهای حق به جانب به خود گرفت و ادامه داد: هر بار که خسته میشدم تصمیم میگرفتم از خسرو جدا شوم ولی به خاطر بچههایم تحمل میکردم. به دنیا آمدن دو پسرم هم خسرو را به زندگی برنگرداند. او همچنان رفیقبازی میکرد و من تحمل میکردم. هربار هم اعتراض مرا با مشت و لگدهایش جواب میداد. من تحمل کردم و طاقت آوردم تا اینکه خسرو بازنشسته شد و در خانه ماند. در آن زمان هم باز گویا من شوهر نداشتم. تازه رفیقبازیهایش بیشتر هم شد. چون دیگر سرش خلوت شده بود و وقت آزاد زیادی داشت تا با دوستانش بگذراند.
فریده و خسرو ۵۰ سال است با هم زندگی میکنند. در این مدت مشکلات زیادی با هم داشتند، اما هرچه بود با هم ساختند و آن را پشت سر گذاشتند. فریده در این سالها به خاطر فرزندانش سعی کرد کوتاه بیاید و هیچ وقت روی حرف خسرو حرف نزند. از روزی که با خسرو ازدواج کرد سعی کرد برای او همسر خوبی باشد؛ تا این که بالاخره کاسه صبرش لبریز شد و به دادگاه خانواده رفت.
زن سالمند که روی نیمکت شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده نشسته، بعد از ۵۰ سال زندگی درخواست طلاق خود را به قاضی دادگاه خانواده ارائه کرده تا برای همیشه از همسرش جدا شود. دادگاه خانواده هر روز مملو از زوجهایی است که به دلایل مختلف برای جدایی به آنجا میآیند. اما حضور فریده آن هم با آن سن و سال بیشتر جلب توجه میکرد. هر مراجعهکنندهای وارد شعبه میشد با دیدن او تعجب میکرد و از روی کنجکاوی هم که شده سعی میکرد بفهمد زن سالخورده چرا به دادگاه خانواده آمده و میخواهد از شوهرش جدا شود. زندگی «فریده» مانند صحنههای فیلم از مقابل چشمانش میگذشت. غرق در افکارش بود که سوال قاضی عموزادی، رئیس شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده رشته افکارش را پاره کرد. زن سالمند تازه متوجه اطراف خود شد.
وقتی قاضی پرسید چرا میخواهی از شوهرت جدا شوی، پاسخ داد: شوهرم رفیق باز است. او با کارهایش امانم را بریده و مرا با این سن و سال به دادگاه خانواده کشانده است.
قاضی با تعجب ادامه داد: بعد از ۵۰ سال زندگی تازه یادت افتاده که شوهرت رفیقباز است؟
«آقای قاضی این حرف را نزنید. من ۵۰ سال است دارم شوهرم را تحمل میکنم. او مرد بیمسئولیتی است که به زن و بچههایش اهمیت نمیدهد. آن زمان که به عقد خسرو درآمدم بعد از شروع زندگی مشترکمان تازه او را شناختم. آن زمان خسرو ۲۰ سالش بود. او از همان روزهای اول خودش را به من نشان داد. هرچه میگفتم سرم داد میزد. گاهی هم کارش کتک بود. هر روز و شب با دوستانش به گردش و تفریح میرفت و خیلی از شبها دوستانش را به خانهمان میآورد و من مجبور بودم از آنها پذیرایی کنم. ساعتها گوشه اتاق مینشستم و گریه میکردم و خسرو حتی متوجه من هم نمیشد. او همه زندگیاش را با دوستانش سپری میکرد. تفریحاتش، خوشگذرانیهایش و حتی پول خرج کردنهایش برای دوستانش بود. هرچه پول درمیآورد با دوستانش خرج میکرد و خیلی وقتها به آنها پول قرض میداد و پس نمیگرفت. وقتی من چیزی از او میخواستم میگفت که پول ندارد. حسرت خیلی چیزها به دلم ماند.
در این لحظه بغض زن ترکید و اشک از چشمانش جاری شد. سعی کرد خودش را آرام کند. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: آقای قاضی من ۵۰ سال است که دارم به تنهایی زندگی میکنم. انگار که شوهر ندارم. اوایل تصور میکردم خسرو جوان است و به دلیل شور جوانی رفیقبازی میکند و سالهای آینده این رفتارش تغییر میکند. برای همین تحمل کردم. وقتی دخترمان به دنیا آمد با خودم گفتم خسرو درست میشود. او به خاطر دخترمان هم که شده بیشتر به زندگیاش اهمیت میدهد، اما باز هم خسرو رفتارش عوض نشد. او در دوران بارداری و حتی دورانی که دخترمان به دنیا آمد فقط به فکر دوستانش بود و لحظهاش را با آنها میگذراند. خسرو در یک کارخانه کار میکرد و از صبح تا شب سر کار بود. در آن میان وقتی کارش تعطیل میشد، پیش رفقایش میرفت. من و دخترم همیشه در خانه تنها میماندیم. گاهی اوقات او حتی شبها هم به خانه نمیآمد.
فریده مکث کوتاهی کرد و قیافهای حق به جانب به خود گرفت و ادامه داد: هر بار که خسته میشدم تصمیم میگرفتم از خسرو جدا شوم ولی به خاطر بچههایم تحمل میکردم. به دنیا آمدن دو پسرم هم خسرو را به زندگی برنگرداند. او همچنان رفیقبازی میکرد و من تحمل میکردم. هربار هم اعتراض مرا با مشت و لگدهایش جواب میداد. من تحمل کردم و طاقت آوردم تا اینکه خسرو بازنشسته شد و در خانه ماند. در آن زمان هم باز گویا من شوهر نداشتم. تازه رفیقبازیهایش بیشتر هم شد. چون دیگر سرش خلوت شده بود و وقت آزاد زیادی داشت تا با دوستانش بگذراند.
من بچههایم را به تنهایی بزرگ کردم. بار زندگیمان را به تنهایی به دوش کشیدم و در این سالها شوهرم کنارم نبود. چون او در حال رفیق بازی بود و تنها دوستانش برایش اهمیت داشتند. جالب است که او حتی به خانواده خودش هم اهمیتی نمیداد و پدر و مادر و خواهرهایش هم از دست کارهای او عاصی شده بودند. آنها هم به من حق میدادند ولی چارهای نبود. یا باید تحمل میکردم و یا جدا میشدم. ۵۰ سال است که از این موضوعات میگذرد ولی خسرو همچنان با این سن و سالش دست از رفیقبازی برنداشته و با آنها به تفریح میرود. دیگر از این موضوع خسته شدهام. بچههایم هرکدام سر زندگیشان رفتهاند و صاحب فرزند شدهاند. برای همین میخواهم برای همیشه از شوهر بیمسئولیتم جدا شوم تا حداقل در این سالهای آخر عمرم راحت زندگی کنم. او هم برود و با دوستانش زندگی کند. در این مدت هم اگر تحمل کردم فقط به خاطر فرزندانم بود.
صحبتهای این زن که تمام میشود قاضی عموزادی سعی کرد او را از طلاق منصرف کند، ولی این زن که در تصمیمش مصمم است منصرف نشد. قاضی سرانجام دستور احضار شوهر او را به دادگاه صادر کرد تا در جلسه بعدی به این پرونده رسیدگی شود.
صحبتهای این زن که تمام میشود قاضی عموزادی سعی کرد او را از طلاق منصرف کند، ولی این زن که در تصمیمش مصمم است منصرف نشد. قاضی سرانجام دستور احضار شوهر او را به دادگاه صادر کرد تا در جلسه بعدی به این پرونده رسیدگی شود.
پ
نظر کاربران
خوب کاری میکنه.مگه زن چقدر میتونه تحمل کنه و دم نزنه؟
شایدکفتربازبودشوهرت همشیره خانم من هم بخاطرهمین کارازمن طلاق گرفت تازبعدطلاق فهمیدم حق باخانمم بودالانم پشیمانم هرچه هم بهش میگم زن برگردبیاسرزندگیت قبول نمیکنه توروخداطلاق نگیریدمثل من تواین سن بدبخت میشیدالانم دست کشیدم ازکارهام تمام وقط م فقط بانوم وعروسم پرمیکنم دیگه رفیق نمیخام من زن زندگیم میخام آقاخسروتادیرنشددست بکش برادرکه مثل من بیچارمیشی تشکرمیکنم ازشماباباجون
خرجت رو از كجا مي اوردي؟
پاسخ ها
وظیفه بچه هاشه ازش مراقبت بکنند یه عمر زحمت کشیده بزرگشون کرده حالا هم نوبت بچه هاشه که از مادرشون مراقبت کنند
قابل توجه بعضی خانمها که با چندتا بهونه الکی به شوهرشون خیانت میکنن .این مادربزرگ نمونه یه زن کامل کاش بعضیا یادبگیرن
۵۰سال صبرکردی حالاهم بکن چکارپیرمرد داری بعضی ازخانم هامیخوان ۲۴ساعته شوهر زیریوغشون باشه که نمیشه
خوب این که رفیقاش همه چیزش بودن و با اونها خوشتر بود واسه چی زن گرفت ؟
این سرگذشت خیلی زناست بخاطر بچه یا نداشتن پشتوانه مالی طلاق نمیگیرن خوبه حداقل الان ی مدت نفس راحت بکشه
خیلی بامزه بوووود
خوش بحال خسروازدست زنش راحت شددیگربهش گیرنمیده
حالا یادت افتاده باید جدا بشی خیلی مسخره س دیگه این اخر عمری این ده سلام صبر کن تا تموم بشه
این زن دروغ می گوید.میگیت نه بذار شوهره حرف بزندرسوامیشه این بهزاد هم گزیده نظر می ده پس حالا کجایی اخیرازن ستیز.
چیزی که شما خوندین فقط چند سطر بود اما... برای این خانوم ۵۰ سال بود یعنی هر سال ۳۶۵ روز ... من هم در جریان سختی همسر مردایی مثل خسرو بودم که تک و تنها زندگی رو چرخوندن به سختی . با جدایی نه اون همه سختی که کشیده جبران میشه نه عمر دوباره برمیگرده و نه به آرامش میرسه خیلی دردناک . مگه شریک زندگی چیزی جز اینه که همدم هم باشن !! ؟کاش حداقل بچه هاش قدر زحمات مادر رو بدونن و تنهاش نذارن.
من چطور میتونم نظرات رو لایک کنم یا به یه نظر جواب بدم میشه راهنماییم کنین؟
خرجش؟یارانه می گرفته.بدبخت پیرزن گناداره.ولی فکرکنم زودباشه بخوای طلاق بگیری بذار10سال دیگه بگیر ک حداقل تااون موقع پیرمردمرده باشه یاازکارافتاده.بعدتوتلافی بکن بزن توسرش
سلام ننه جون .شوهرت بسپار دست دکتر •همونی که دست راست جای دست چپ عمل کرد .تا یه امپولی واسات بهش تزریق کنه تا دیگه رفیق بازی واسای همیشه فراموش کنه یادت بخیر دکتر الان باید قدرت بدونیم
تا حالا کجا بود
یککمم صبر میکردی یکی تون غزل خدا حافظی رو میخوند چه معنی داره تو این سن .وای به حال جونا
طلاق باید تو جامعه جا بیفته تا یکی 50 سال زندگیشو تباه نکنه
بدون نام ۱/۱عزیزمنم نمیتونم لایک کنم فقط نظرات روباذکراسمشون لایک میکنم
چقدر بی فرهنگ اند اونایی که نظر میزارن.. واقعا بی فرهنگن.. همه نظرات نشانه سطح شعور پایینه.. اولا شصت و هفت ساله که پیرزن نیست.. میانساله.. این تفکر احمقانه ایرانیهاست که هی پیرزن و جئوان زن راه انداختن.. ملت بیکار.........
مادرم مطمعن باش اگه طلاق بگیری تازه قدرتومیدونه که اونوقت هم دیرمیشه بهترین کارومیکنی وآفرین که به خاط ربچه هات صبوربودی
واقعا برا اونهایی که میگن پیرزن چند سال دیگم تحمل کن و.....متاسفم .از خوندن نظرات گریم میگیره .حتی خانمها هم ایشان را درک نکردند .50 سال تحمل