به بهانه صد و ده سالگی صدور فرمان مشروطیت
چرا مشروطه ایرانی، عقیم شد؟
امسال مشروطیت صد و ده ساله شد پیش از آن که به دنیا آمده باشد، مشروطه خواهی نهضتی بود که با امید به آبادی و آزادی آغاز شد اما در نهایت تنها به سندی تاریخی تبدیل شد تا نام و امضای مظفرالدین شاه را به عنوان پادشاهی که فرمان مشروطیت را امضاء و صادر کرد در یاد تاریخ بماند.
واژه «مشروطیت» از فرهنگ و زبان عثمانی وارد ادبیات ایران شد و زمانی به واژه ای کلیدی در جامعه ایران تبدیل شد که شماری از فرهیخته گان ایرانی در دوره سلطنت ناصر الدین شاه به فرهنگ رفتند و با دیدن تغییراتی که پس از دوره رنسانس و در عصر خردگرایی در کشورهای اروپایی به وجود آمده بود بر آن شدند که به قول خودشان ایران را هم به شاهراه ترقی هدایت کنند و بر این مبنا مبارزه ای را علیه حکومت استبدادی ناصرالدین شاه آغاز کردند و کوشیدند با نوشتن مقالاتی در نشریات مختلف آن زمان که به زبان فارسی اما عموما در خارج از ایران منتشر می شد مردم را با اهمیت حاکمیت قانون و کاستن از قدرت بلامنازع شاه آگاه کنند و از نخستین نتایج این تلاش ها یکی هم ترور ناصرالدین شاه قاجار بود با این گمان شادمانه که با از میان رفتن این شاه قدرتمند! زمینه برای برداشتن گام های بعدی فراهم خواهدشد و باروهای استبداد در ایران فرو خواهدریخت.
اما واقعیت این بود که این دسته از روشنفکران یا همان گونه که خودشان هم بیشتر تمایل داشتند، نامیده شوند «تجددخواهان»، تصور می کردند که با تغییرات روبنایی و شکستن پایه های قدرت استبداد می توانند ایران را وارد شاهراه ترقی کنند. این تجددخواهان نه تنها شناخت درستی از جامعه آن روز ایران نداشتند بلکه این واقعیت را هم درنیافته بودند که وقوع انقلاب صنعتی در اروپا و آغاز عصر خردگرایی بر بنیان پیشینه ای فرهنگی و تاریخی و زمینه ای نسبتا مساعد امکان پذیر شد.
پیشینه ای که در طی آن مردم در کشورهای مختلف اروپایی آمادگی فرهنگی لازم را برای پذیرش دگرگونی های اجتماعی و سیاسی داشتند و از حداقل شرایط برای بروز تغییراتی که در پی می آمد برخوردار بودند. درحالی که در ایران دوره ناصری و حتی پس از آن تا پایان دوران حکومت قاجاریه هم، جامعه ایران کم ترین آمادگی را برای پذیرش تغییراتی که تجددخواهان خواستارش بودند نداشت.
امیرکبیر که کشته شد حاصل نخستین تلاش واقعی برای آگاه سازی مردم و حرکت دادن آن ها به سوی جامعه ای مترقی تر تنها در قالب یک مدرسه دارالفنون محدود مانده بود چنان که تلاش های قائم مقام فراهانی هم برای درهم شکستن هیمنه دستگاه حکومت که مهم ترینش شاید در قالب «منشات»، خود را نشان داد و تلاشی بود برای نزدیک تر کردن زبان فاخر و فخیم و مطنطن درباری به زبان زنده مردم.
در آن زمان بیشتر از ۸۰ درصد مردم ایران بی سواد بودند و اصولا نمی دانستند مشروطه و مشروطیت چیست و درک آن ها از مشروعه بسیار بیشتر و روشن تر بود. کما این که اصولا مشروطه و مشروطه خواهی هدف نخست مردم و سردمداران مبارزه نبود. آن ها در ابتدا فقط عدالت خانه ای می خواستند که در برابر قدرت حاکمیت بتواند ملجایی برای دادخواهی آن ها باشد و این چیزی بود که دست کم براساس آموزه های دینی تا حدی با مفهوم و کارکرد آن آشنا بودند. اما مشروطه و مشروطه خواهی عنوانی بود که از سفارت انگلیس بیرون آمد و از هنگامی که شماری از مشروطه خواهان در هراس از یورش نیروهای حکومتی به سفارت فخیمه پناه بردند و دیگ ها بر سر اجاق ها نهادند.
مشروطه خواهی و مشروطیت به جای عدالت خانه نشست و بر سر زبان ها افتاد، بی که اکثریت مردم لباده به تن و دستار و کلاه نمدی بر سر بدانند که اصولات مشروطه چیست و مشروطه کدام است و هنگامی که روز چهاردهم مرداد سال 1285 مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را امضاء کرد مردمی که فریاد پیروزی سر داده بودند نمی دانستند که ثمره این پیروزی چیست و چه چیزی را به دست آورده اند. به همین دلیل بود که در همان نخستین مجلسی که قرار بود با حضور نمایندگان مردم تشکیل شود، نمایندگان دوله ها و سلطنه ها هم حضور داشتند و باز به همین دلیل بود که وقتی ارکان سلسله قاجاریه فرو ریخت و رضا شاه به سلطنت رسید و دولت فخیمه بریتانیا به نخستین هدفش که از بین بردن سلسله قاجار بود دست یافت.
کم تر کسی دست کم این واقعیت را دریافت که مجلس رضا شاهی درواقع همان خلوت مشورت شاهان قاجار با سلطنه ها و دوله هاست و تنها وظیفه اش احسنت گفتن به فرامین و خواسته های اعلی حضرت و درواقع آن چه که مردم به عنوان مشروطه خواستارش بوده اند، در همان روز امضای فرمان مشروطیت به دنیا نیامده از دنیا رفت. چرا که توده مردم که نهال مشروطیت و حکومت قانون باید در اندیشه و زندگی آنان بارور می شد نمی دانستند آن چه قرار است متولد شود چیست، پس متولد نشدنش را هم درنیافتند.
نظر کاربران
هنوزم کشور ما همین وضع رو داره هنوزم 80% مردم اطلاعات و سواد کافی ندارند و از چیزی ک نمیدونن چیه با مشتهای گره کرده حمایت و پیروی میکنن هنوزم مشروعه رو بیشتر میپذیرنو میفهمن هنوزم آمادگی پذیرش تغییرات زیربنایی رو ندارنو جالب اینجاست خودمون رو باهوش ترین مردم دنیا میدونیم و راجع ب هر چیزی خودمونو صاحب نظر میدونیم با اینکه شاید دوتا اصطلاح سیاسی رو هم دقیقا ندونیم یعنی چی یا اینکه ی کتاب تاریخ رو کامل خونده باشیم فقط ب شنیده ها و چیزایی ک ب خوردمون میدن بسنده میکنیم.این حقیقته وگرنه الان تاریخ ما جور دیگه ای نوشته شده بود و وضعیتمون جور دیگه ای بود