بازاریابی یعنی بینیازی از فروش
بسیاری از نظریهپردازان بزرگ دنیای مدیریت و کسبوکار بر این اعتقادند که بازاریابی و فروش نه مترادف و نه مکمل هم هستند و در برخی موارد میتوان یکی از آنها را مخالف دیگری درنظر گرفت.
شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید خاستگاه واقعی بازاریابی نوین نه در دنیای غرب بلکه مشرق زمین بوده است. برای اولین بار، یک ژاپنی، نه در این قرن بلکه در قرن هفدهم بازاریابی واقعی را ابداع کرد. او بازرگانی بود که با هدف متفاوتی از خرده فروشی، از حومه روستا، به توکیو آمد و دیدگاهی انقلابی درباره فروش داشت. این بازرگان از دو نظر با سایر بازرگانان متفاوت بود. اول اینکه یک نوع جنس نمیفروخت بلکه همه نوع کالایی را به فروش میرساند.
دوم، آنچه را میفروخت خودش تولید نکرده بود. او اجناسی را که مورد تقاضای مشتریانش بود از تولیدکنندگان مختلف میخرید و به دست آنها میرساند. در واقع او خود را مامور خرید آنچه مشتریانش میخواستند میدانست. بنابراین فعالیت این خرده فروش، متقاعد کردن مشتریان به خرید اجناسی که در دست داشت و باید آنها را میفروخت، نبود، بلکه ابتدا کشف اینکه مشتریانش چه میخواهند و سپس تهیه محصولات مورد نظر برای آنها.
بعدها این ایده به حدی در ژاپن گسترش یافت که منجر به ادغام شرکتها و مجموعههای خرده فروشی از این دست شد. ظاهرا، مفهومی مشابه در همان زمان در غرب شکل گرفت که ابتدا سبب تشکیل فروشگاههای عمومی در قرن نوزدهم و تبدیل آنها به فروشگاههای زنجیرهای نوین شد.اهمیت این قضیه آن بود که روند فوق فقط فروش نبود، چرا که در آن یک خردهفروش باهوش بازار را بررسی میکرد تا محصولاتی را خریداری کند که قبل از خرید، مصرف کننده متقاضی برای آنها وجود داشته است.
توسعه بازاریابی
قبل از آنکه این پیشرفت در بازار خردهفروشی رخ دهد، نوآوری و فناوری منجر به در دسترس قرار گرفتن کالاهای عمدتا نایاب شد، از این رو این خردهفروشان میتوانستند طیف وسیعی از محصولاتی را پیشنهاد دهند که به تولید انبوه میرسید. در غرب، فرآیند تولید با بروز انقلاب صنعتی سرعت چشمگیری گرفت و محصولاتی از همه نوع و تا حدی نایاب و گران به تولید انبوه رسیدندکه با قیمت کمتر به فروش رسیده و نهتنها در دسترس ثروتمندان، بلکه دردسترس طبقه متوسط و فقیر هم قرار میگرفتند.
گرچه، این موفقیت در تولید، مسائل دیگری را برای تولیدکننده به دنبال داشت از جمله اینکه تولیدکنندگان متمرکز بر تولید محصولاتی میشدند که کمترین هزینه را دربرداشته و بتواند حداکثر مقدار فروش را داشته باشد. با این روند فروش، چشماندازهای جدیدی در زمینه مزایای مالکیت معنوی و تولید برندها شکل گرفت.
نتیجه این شد که تولیدکنندگان و بازرگانان همه شروع به تأسیس بخشهای فروش کردند که مسوولیت فروش هر آنچه تولید میشد را به عهده داشتند. تمرکز روی محصولات و ترغیب به خرید و همینطور فروش رودررو، تبلیغات، بهبود فروش و سایر موارد به جزئی از فرآیندهای فروش و بازاریابی تبدیل شدند.
آنچه نوآوری مطرح شده از سوی تاجر ژاپنی را جالب توجه میکرد این بود که در قرن هفدهم برای نخستین بار، تاکید اصلی بر روی مشتری و نه محصول قرار گرفت. طبق این مفهوم جدید، فروشنده محصولاتی را ارائه میکرد که مشتری خواهان آنها بود و در نتیجه نیازی به تلاش برای فروش محصولات موجود نبود و برای کسب سود تنها نیاز به تحویل کالا بود.
بازاریابی اساس و بنیان هر تجارتی است
بهطور کلی باید دانست که بازاریابی چیزی بیش از یک عملکرد تجاری معمولی است. در حقیقت، بازاریابی اصلا تابع تجارت نیست، بلکه اصل و اساس هر عملکرد تجاری محسوب میشود و در نظر گرفتن آن معادل سایر حوزههای کاربردی نظیر تولید، اشتباه بزرگی میتواند باشد، چون بازاریابی در هر جنبه از کار تجاری نفوذ میکند.
شرکتها به شیوههای مختلف بازاریابی را در چارچوبهای سازمانی خود جای میدهند. برخی شرکتها یک بخش مجزا به نام بازاریابی به سیستم خود اضافه میکنند که مسوول تحقیقات و یافتن راهکارهای بازاریابی است، اما در واقع آنها بهعنوان زیرمجموعه مدیریت ارشد، بخشهای تولید یا بخش مجزای فروش عمل میکنند درحالیکه سایر شرکتها بخشهای بازاریابی و فروش را در همدیگر ادغام کردهاند. متاسفانه شرکتهای کمی برای ایده بازاریابی پایه در تجارت ارزش قائل هستند. از نظر صاحبنظران دنیای بازاریابی و مدیریت، این بازاریابی است که تجارت را به پیش میبرد و هر شرکتی باید قدرت ارائه کار را در بازار داشته باشد.
از شرکت آی بی اِم به عنوان نمونهای از قدرتنمایی در زمینه بازاریابی یاد میشود. این شرکت در سالهای نخست در مقایسه با رقبا موفقتر بود، چون که به مشتریان موجود و آنچه آنها میخواستند، توجه بسیار میکرد درحالیکه شرکتهای رقیب آی بی اِم نظیر «یونیواک»، «آر سی اِی» و «جی ای» نه بر بازاریابی بلکه بر فناوری تاکید و توجه میکردند. درنتیجه، تمرکز آنها روی نوع محصول بود و نه نیاز و خواسته مشتری.
تا چندی پیش بسیاری از شرکتهای هواپیماسازی به یک شیوه یعنی فروش به دولت، فعالیتهای بازاریابیشان را انجام میدادند. آنها بخشهای بازاریابی داشتند که کارکنان آن همه مهندس بودند و در هر بخش به عنوان کارمند و زیردست مدیر ارشد پروژه عمل میکردند. درحقیقت، همه بازاریابان این شرکتها، مهندسهای حرفهای بودند و نه بازاریابهای حرفهای.
در اینجا ذکر توضیحی در ارتباط با تعریف امروزی از بازاریابی ضروری به نظر میرسد. امروز بیشتر نظریهپردازان در این عرصه فروش را زیرمجموعه بازاریابی مینامند. نظریه بازاریابی که اخیرا پذیرفته شده شامل موارد زیر است:
استراتژی اتحاد شرکتی: استراتژی شرکت در رأس تمام امور شرکت قرار دارد و راهبرد بازاریابی یک رده پایینتر از آن است و باید از استراتژی شرکت حمایت کند. بر این اساس، وجود هر گونه ناهمگونی و تفاوت بین استراتژیهای بخش بازاریابی و استراتژی کلان سازمان و شرکت امری مردود و غیرقابل پذیرش خواهد بود.
استراتژی تعیین موقعیت در بازار: یک استراتژی متمایز بازاریابی تعیینکننده موقعیت شرکت در بازار رقابت است. این به معنای تعیین دلیل تفاوت محصول شما در مقایسه با محصول رقبا در ذهن خریدار است.
استراتژی بازاریابی جایگاه ویژه: یک مورد دیگر در این زمینه عبارت است از تعیین جایگاه ویژه شرکت در بازار یا تمرکز بر بخش کوچکی از کل بازار. این استراتژی باید بهوسیله ردههای پاییندستی شرکت حمایت شوند.
به بیان دیگر اگر استراتژی یک شرکت، تعیین جایگاه ویژه بازار و فروش به مشتریان رده بالا باشد، دیگر تاکتیک قیمت پایین در چنین شرکتی محلی از اعراب نمیتواند پیدا کند و در نتیجه باید محصولات گرانقیمت خاص را برای مشتریان خاص و در فروشگاههای خاص عرضه کرد. در این الگو استراتژی و تاکتیک شرکت حول محور مشتریان رده بالا، قیمت نسبتا بالا، سود زیاد و توزیع محدود اما هدفمند شکل میگیرد تا شرکت بتواند به بهترین شکل بازار را در دست گیرد.
• یک راهبرد ضعیف بازاریابی را میتوان با کمک عملکرد یا تاکتیکهای بازاریابی خوب جبران کرد.
• بازاریابی و فروش ضرورتا مکمل هم نیستند حتی میتوانند عکس هم عمل کنند.
• هدف از بازاریابی، کاهش نیاز و اتکای شرکت به فروش است.
با این همه این مقاله قصد ندارد اهمیت فروش را نفی کند، چرا که تبلیغات، توزیع و فروش رودررو همه عواملی اساسی و تعیینکننده در موفقیت شرکتها هستند، بلکه از ما میخواهد تا درک کنیم بازاریابی عامل کنترلکننده هرتجارتی است و محوریت دارد و هدف آن غیرضروری ساختن تاکتیکهای فروش است حتی اگر این هدف در دنیای واقعی محقق نشود
ارسال نظر