بازار کهنه فروش های سید اسماعیل؛
ردپای تاریخ در محله مش رمضان و عباس مو زرد +عکس
هر جنسی بخواهید اینجا پیدا می شود. به قول خودشان از جان مرغ تا شیر آدمیزاد. از ظرف و ظروف ۱۰۰ ساله گرفته تا اجناس به سرقت رفته، از کفش های دست دوم امروزی تا رادیو و تلویزیون های دست چندم، از سماورهای ذغالی تا کتری های برقی که سیمش قطع شده است.
پای بساط بعضی هایشان که بایستید، پیچ و مهرههای سیاه و زنگ زده، انگشتر و ساعت های از کار افتاده، خودکارهای تبلیغاتی و نوار کاست های قدیمی را می بینید.
محله کهنه فروش ها
اینجا محله سید اسماعیل تهران است. جایی که برای مردم تهران به بازار کهنه فروش ها شهرت دارد و شلوغی و فروش اجناس دست دوم و حضور آدم هایی عجیب و غریب شناسنامه آن به حساب می آید.
اما با تمام اینها، سرگذشت پنهان تاریخی این منطقه با وجود بناها و افراد تاثیر گذاری که در تاریخ تهران داشته است، تصویر تازه و روشنی را از این منطقه برایمان ترسیم می کند.
محله سید اسماعیل در غرب خیابان مصطفی خمینی قرار دارد. به ظاهر بازاری که در نگاه اول، راسته پر از سر و صدا و حرف و گفتگویی به نظر می رسد که در آن هر کس جنس دست دومی بر دوش گرفته و از این مغازه به آن مغازه دنبال خریدار می گردد. بعضی هم می خواهند جنس دست دومی را از لابلای آن همه اجناس کهنه به قیمتی پایین بیابند و در جایی دیگر گران تر بفروشند.
لا به لای این همه هیاهو، مغازه هایی هم به چشم می خورند که ظاهر بهتری دارند. مثل مغازه سید جلال قفل ساز که از معروف ترین کاسب های محل است. وقتی داخل مغازه می شوم پیرمردی را در میان قفل های بزرگ و کوچک، قدیمی و جدید با ظاهری آراسته مشغول به کار می بینم که روی صندلی نشسته است و با دیدن من از جا بلند می شود.
سید جلال قفل ساز است که بعد از نیم قرن هنوز در همین محله کار می کند. می گوید: من از ۵۰ سال پیش مشغول به این کار در این محل شدم که خاطرات زیادی در ذهنم دارم، آن قدیم ها کار تعمیر چتر هم انجام می دادم و قفل ها قدیمی را هم تعمیر می کردم ولی الان به فروش قفل و تعمیر قفل های جدید مشغولم که با گذشته کمی فرق کرده است.
سید جلال از گذشته میدان سید اسماعیل برایم تعریف می کند؛ از زمانی که قهوه خانه ای به نام قهوه خانه اکبر بلند در همین میدان، پر از رفت و آمد و نشست و برخاست آدم ها بوده است و و در آن شب ها تا نیمه شب لوطی ها بازی تورنا را با چه شوق و ذوقی برگزار می کردند و ماه رمضان شاهنامه خوانی می کردند، از زمانی که مثل امروز هیچ مغازه ای نبود و تنها بساطی ها در اطراف میدان می نشستند و اجناس خود را به مردمی که دنبال جنس ارزان تر بودند، می فروختند.
در میان بساطی هایی که گوشه ای پارچه پهن کرده اند و مشغول داد و ستد هستند، نام "مش قدم علی" بیشتر از همه بر سر زبان هاست. کسی که بیش از ۵۰ سال در این محل برای خود برو بیایی داشته و در شغل دست فروشی سرشناس عام و خاص است. مش قدم علی را پیدا می کنم. پیرمردی با کلاهی بر سر و کتی قدیمی بر تن و لبخندی شیرینی که مدام روی لب دارد.
تاریخ را می شود در نگاه خسته اش دید اما وقتی سر صحبت را با او باز می کنم، می گوید که دوست ندارد از گذشته صحبت کند. مش قدم علی با سن بالا و تجربه پنجاه ساله ای که در بازار سید اسماعیل دارد، بیش از گذشته، با امروزش سر می کند.
گلچین پریان
محله سید اسماعیل همین بازار شلوغ و پر هیاهو نیست. اگر از این فضا فاصله بگیرید و سری به کوچه سید اسماعیل نزدیک خود امامزاده بزنید، با بناها و مردمی آشنا می شوید که روایت تازه ای برایتان تعریف می کنند. روایتی که حتی تصور کردن آن برای ما که این میدان را به شکل یک بازار مکاره شناخته ایم عجیب و غریب است.
بین سمساری های خاک گرفته کوچه، مغازهای کوچک و قدیمی می بینید که قدمتی ۱۰۰ساله دارد و در کنار امامزاده قرار گرفته. جایی که به جای اجناس دست دوم و کهنه، عطر گلاب و بهار نارنج و عرق نعناع شما را به سوی خود می خواند. اینجا گلاب گیری "گلچین پریان" است که مثل نگینی در محله می درخشد.
مغازه ای ساده پر از شیشه های عرقیات خوش عطر که صاحب آن مردی میان سال به نام عباس رعیت است. اجدادش البته رعیت نبوده اند. آنها نسل در نسل معتمدین این بازارچه بوده اند و در محوطه امامزاده به خاک سپرده شده اند.
امامزاده سید اسماعیل، بنایی قدیمی دارد که معماری و آب انبار تاریخی آن، به بنا اعتبار داده است. اما به جز این اعتبار تاریخی، نام افراد محلی که در آستانه این امامزاده دفن شده اند، تاریخ امامزاده را با تاریخ محل و مردمانش پیوند داده است. آدم های مشهوری که هر کدام داستان غریبی داشتند.
مثل مرد قصابی که به گفته صاحب مغازه گلاب گیری، در کنار آستانه قصابی داشته و گوشت های نذری را سر و سامان می داده است. امروز اگر به امامزاده سید اسماعیل بروید، هیچ کس نام این قصاب را به یاد ندارد و به همین دلیل است که سنگ قبری برای او ساخته نشده است.
مرد گلاب فروش می گوید: «افراد مهمی از قدیمی های این محل در محوطه آستانه امام زاده دفن شده اند که زمانی برای خود در این محل اعتباری داشتند و حرف آن برای همه حجت بود. نمونه اش مش محمد بشکه ساز که اول کوچه سرپولک زندگی می کرد و کارش ساختن بشکه های چوبی برای بستنی سازها بود.» از آقا محمد علی می گوید که کارش شستن مردهای تهران بوده و از کل شعبان علی شکسته بند که به خاطر کربلا رفتنش به کل شعبان معروف شده بود.
عباس رعیت، مرد خوش صحبت و خوش لهجه ای است که به زبان تهرانی اصیل برایم از گذشته این بازار و این میدان و مردمانش می گوید؛ طوری که انگار تاریخ این منطقه به شفافی همان شیشه های گلاب و بهار نارنج است. طوری که انگار همه تاریکی و غبار بازار کهنه فروش ها را کنار می زند و تاریخ جدیدی از محله می نویسد.
وقتی از او درباره قدیمی های این محله می پرسم، برایم اول از پدر بزرگش هایش حاج زین العابدین و حاج محمد رضا خدامی می گوید که هر دو از خادمان و کلید داران آستانه امام زاده بوده اند و در آنجا هم دفن شده اند، از اینکه از بین آن ها حاج خدامی قهوه خانه ای هم در محوطه وسط میدان داشته است، از حاج احمد مصلحی شاد خواربار فروش منصف محل، از کل ممد علی صاحب قهوه خانه دیگری در میدان سید اسماعیل، از مش رمضون اجاره دار کل میدان، از عباس مو زرد، یک از لوطی های این محل و از همه مهم تر از حاج معصوم معتمد محل ساکن کوچه کناری امام زاده یاد می کند.
می گوید: «در این محل کاروانسرایی به نام آبی بود که محل اتراق و سکونت مسافرین تا سال های ۱۳۴۸ بود که آن موقع ها این کاروانسرا، راه شیر و پاشیری داشت که مسافرین و مردم این محل از این طریق از آب انبار سید اسماعیل آب بر می داشتند و به همین دلیل این کاروانسرا به این نام مشهور شده است، آب انبار امام زاده از قدیمی ترین آب انبارهای تهران است که آب مناطق اطراف را هم تامین می کرد که به آب انبار میرزا موسی بیگلربیگی هم معروف است.»
عباس آقا رعیت برایم می گوید که درحدود سال های ۴۸ تا ۵۰ میدان سید اسماعیل که به نام مبارک امام زاده شهرت پیدا کرده است، محل فروش اثاث و اجناس دست دوم اما قابل مصرف بوده است که بعد از مدتی کهنه فروش ها جمع می شوند و دولت محل را به چرخی های "تهافی" برای فروش میوه اجاره می دهد که این چرخی ها هم به مرور زمان تبدیل به دکه هایی آهنی و ثابت شدند که در این میان شخصی به نام مش رمضون این مکان را از اداره اوقاف اجاره کرد و خودش واسطه ای برای اجاره دادن این دکه ها شد به مردم، چون زمین این منطقه از موقوفات است.
بعد از مرگ مش رمضون دکه دارها مدت ۱۵ سال هیچ اجاره ای را به اداره اوقاف نمی دادند و متاسفانه این جریان و بی حساب کتابی های این محل باعث شد به مرور زمان یک سری مشاغل کاذب و منحرف بوجود بیاید طوری که بعضی ها اموال دزدی را می آوردند اینجا و می فروختند و پاتوقی شده بود برای این افراد که ما با پیگیری های که در ۱۰سال پیش انجام دادیم به کمک شورای شهر و شهرداری و نیروی انتظامی تمام آن دکه ها جمع شدند و این منطقه تا حدودی پاک سازی شد.
فیلسوف الدوله وسط بازارچه سید اسماعیل
عباس آقا رعیت به وجود مدرسه و مسجدی به نام " فیلسوف الدوله "در بازارچه امام زاده سید اسماعیل اشاره می کند و می گوید: «جدای مکان مقدس امام زاده، مسجد و مدرسه ای به نام فیلسوف الدوله در این منطقه وجود دارد که از موقوفات دکتر فیلسوف الدوله احکم الحکما در زمان ناصرالدین شاه است که الان این محل نیز به حوزه علمیه آیت الله حق شناس تبدیل شده است و طلاب در آن مشغول به تحصیل هستند.»
مکثی می کند و بر می گردد با تاریخ خانوادگی خودش و عطر گلاب و عرق نعناع و بهار نارنج که بیش از ۱۰۰سال است از دست آنها در این محله می پیچد.
او تعریف می کند: «آن سال ها گلابی که پدر بزرگم به کمک حتی زنان خانوداه چون مادر بزرگم و کودکانش درست می کردند را بستی فروشی های چون اکبر مشتی در خیابان ری و مهدی ریش در شمیران به صورت زیاد جهت درست کردن بستی در فصل ها بهار و تابستان که وقت گرما بود و مصرف بستی و پی آن گلاب خریداری می کردند.»
برایم سوال می شود که از کجا آن زمان این گیاهان را جهت گرفتن عرقیات تهیه می کردند و پاسخی شنیدم که برایم بسیار جالب بود: «آن زمان ها در اطراف تهران این گل ها وجود داشت برای مثال نعناع را از اطراف شاه عبدالعظیم، بید مشک را از ورامین و کرج و لواسان تهیه می کردیم، حتی منطقه گلاب دره در شمیران نیز معروف به این نام است طوری که کوچه گلاب گیری در خیابان سیروس نمونه ای از وجود گلاب گیران سنتی در خانه ها دارد که من یادم هست گاهی می شد که پدر بزرگم همراه شاگردهایش وسایل گلاب گیری را به اطراف اراک می بردند و آنجا گلاب را می گرفتند و برای فروش به تهران می آوردند.»
از فضای گلاب گیری تهران و عطر عرق نعناع و بهار نارنج مغازه عباس آقا رعیت که بیرون می آیم، وسط کوچه ای چشم باز می کنم که به میدانی پر هیاهو و شلوغ ختم می شود. میدانی که سر و صدا و شلوغی اش از چند متری هم شنیده می شود و شاید هر رهگذری با دیدن آن همه آشوب و هیاهو، لابلای آن همه اجناس دست دوم و کهنه هرگز متوجه نشود که در کوچه پس کوچه های این محله قدیمی افرادی کنر بناهایی ماندگار زندگی می کنند که قسمت مهمی از تاریخ تهران را با خاطرات بر جای مانده از خود به ثبت رسانده اند.
ارسال نظر