خوشگذرانی دالتون کوچولوها دردسرساز شد
دالتونهای کوچک هممدرسهای بودند. وقتی زنگ تعطیلی به صدا درمیآمد، برای اینکه خوشگذرانی کنند، به سرقت موتور در سطح تهران دست میزدند.
اوایل تیرماه سالجاری اهالی محلهای در خیابان گرگان به کلانتری ۱۰۶ نامجو رفتند و پرده از دزدیهای یک باند عجیب و غریب برداشتند. یکی از این اهالی به پلیس گفت: در همسایگی خانهمان خانوادهای زندگی میکنند که پسر ۱۳ سالهشان با چند نوجوان همسن و سال دیگر رفتارهای مرموزی دارند و مدام موتورسیکلتهای گرانقیمتی را به این خانه میبرند و حرکات مشکوکشان نشان میدهد که آنان دست به دزدی میزنند.با ادعای همسایه، تیمی از تجسس کلانتری ۱۰۶ نامجو برای بررسی ماجرا وارد عمل شد و با تعقیب و مراقبتهای شبانهروزی پی به حرکات مشکوک آنان برد.
مأموران پلیس که به صورت نامحسوس رفتارهای چند نوجوان مرموز را زیرنظر داشتند، دریافتند که آنان هر روز موتورهای گوناگونی که بدون پلاک شناسایی هستند را به خانه میبرند و همه موتورها نیز کلید ندارند. بر این اساس دستگیری چند نوجوان مرموز در دستور کارشان قرار گرفت و ساعت ۵ عصر ۶ تیرماه ۳ تن از آنان به نامهای «امیرسالار» ۱۴ ساله، «حامد» ۱۳ ساله و «مهرداد» ۱۶ ساله دستگیر شدند.
این ۳ نوجوان در بازجوییها ادعای بیگناهی کردند، ولی هنگامی که مأموران تجسس از خانه حامد ۲ موتورسیکلت پالس را پیدا کردند و ردیابی نشان از دزدی بودن آنها داد، آنان لب به اعتراف باز کردند و به دزدیهای موتورهای گرانقیمت اعتراف کردند. در حالی که هر یک از دزدان کوچولو مقصر را دوست دیگری میدانست و بین آنان دعوا به وجود آمده بود، مأموران دریافتند که ۲ نوجوان دیگر نیز با موتوردزدان کوچک همکاری میکنند.
با ادعاهای گمراه کننده ۳ نوجوان تبهکار پرونده به دستور بازپرس شعبه پنجم دادسرای ناحیه اطفال در اختیار تیمی از پایگاه سوم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت. کارآگاهان در ابتدا برای دست یافتن به اطلاعاتی قویتر برای یافتن موتورهای دزدی سوابق تبهکاران کوچک را تحت ردیابی قرار دادند و متوجه شدند امیر سالار پسر یکی از دزدان حرفهای موتورسیکلت است و احتمال دادند وی موتور دزدی را از پدرش آموخته است و همانند پدرش یک حرفهای است.
بنابراین امیرسالار تحت بازجوییهای فنی قرار گرفت و به دزدیهای زیرکانهاش با همدستی ۴ تن دیگر از نوجوانان اعتراف کرد و گفت: من، «حامد» و «محمدرضا» در یک مدرسه درس میخوانیم و هر ۳ در خیابان گرگان زندگی میکنیم و یکدیگر را به طور کامل میشناسیم، بعد از تعطیل شدن از مدرسه تصمیم گرفتیم با دزدیدن موتور و فروختن آن به مردی به نام «علیاکبر» در شهرک غرب تابستان را به خوبی بگذرانیم.
وی در ادامه افزود: پس از چند سرقت و فروختن موتورها، پول خوبی به دست آوردیم و هر روز به سفره خانهای در فرحزاد میرفتیم و قلیان میکشیدیم، آنجا با پسر قهوهخانهدار به نام «مهرداد» آشنا شدیم و با همدستی وی و یکی از دوستانش به نام «علی» دست به دزدی موتورهای مدل بالا و گرانقیمت در منطقه سعادتآباد و شهرک غرب زدیم. با اعترافات امیرسالار کارآگاهان با راهنمایی وی ۲ همدست دیگرش را نیز در خیابان گرگان و خیابان فرحزاد دستگیر کردند و از خانههایشان ۲ موتور دزدی دیگر را نیز به دست آوردند.
«علی» و «محمدرضا» در بازجوییها به نقش داشتن در دزدی موتورهای «پالس»، پولسار، هوندا و آپاچی اعتراف کردند و گفتند که آنها فقط موتورهای بدون قفل و زنجیر را شناسایی میکردهاند و «امیرسالار» نیز با شگردی عجیب موتورها را میدزدید و سپس به مردی به نام علیاکبر در شهرک غرب میفروخت. همه اعضای این باند کوچولو که بین ۱۳ تا ۱۶ ساله هستند در بازجوییها با شگردی زیرکانه قصد داشتند دیگری را محکوم کنند یا با ادعای بیگناهی و بیاطلاعی سرقت موتورها را کتمان کنند که بدین ترتیب کارآگاهان در نقشهای طراحی شده هر ۵ تبهکار کوچک را به صورت جداگانه تحت بازجویی گرفتند که نتایج آن نشان داد آنان به سرقت بیش از ۲۰ موتور دست زدهاند.
سرهنگ کارآگاه حسین خانبابایی، رئیس پایگاه سوم پلیس آگاهی تهران در این باره گفت: تاکنون ۸ موتور آپاچی، هوندا و پالس توسط کارآگاهان کشف شده است و نوجوانان تبهکار در بازجوییها ادعا کرده اند موتورسیکلتها را به قیمت ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار تومان به مالخر فروختهاند. وی در ادامه افزود: در بازجوییهای صورت گرفته مشخص شد آنها در مناطق میدان سپاه، خیابان شریعتی، شهرکغرب و سعادتآباد موتورسیکلتهایی که بدون قفل و زنجیر بودهاند را شناسایی میکردند و پس از دزدیدن چند مدتی از آن استفاده و سپس به مالخر میفروختهاند. سرهنگ خانبابایی در پایان گفت: از کسانی که موتوسیکلتهایشان در این مناطق به سرقت رفته است دعوت میشود برای پیگیری پرونده با پایگاه سوم پلیس آگاهی تماس بگیرند.
دزدان کوچولو
همه صورتی کودکانه دارند، به قول قدیمیها هنوز پشت لبشان سبز نشده است، آرام در گوشه اتاق بازجویی ایستادهاند، هنگامی که افسر پرونده حواسش به آنان نیست زیر لب حرفهایی به یکدیگر رد و بدل میکنند. سردسته آنها «امیرسالار» است. آنها همانند برادران دالتونها کنار هم ایستادهاند و کوچکترین عضو این باند «حامد» است که بسیار موذیانه رفتار میکند.
گفتوگو با رئیس باند
«امیرسالار» پسربچهای ۱۴ ساله است که طراحی دزدی موتوسیکلتهای مدل بالا را برعهده داشت. وی به حدی سریع دزدی میکند که کسی فکرش را هم نمیکند. امیرسالار ادعا میکند به دلیل کمسن و سال بودنشان کسی به آنان شک نمیکرده و به راحتی نقشههایشان را پیاده میکردند.
چند سال داری؟
۱۴ سال
درس میخوانی؟
بله، سوم راهنمایی را به پایان رساندهام و مهرماه به دبیرستان میروم.
چند خواهر و برادر هستید؟
یک خواهر کوچکتر از خودم دارم.
پدرت چکاره است؟
آزاد (البته افسر پرونده میگوید که پدرش نیز جزو سابقهداران قدیمی پایگاه است و چند ماه پیش نیز به اتهام سرقت موتورسیکلت در آنجا بازداشت بوده است).
دزدی را از کجا یاد گرفتی؟
از بچه محلهایمان.
یادته نخستین بار کی دست به دزدی زدی؟
بله، سال گذشته بود که یک موتور هوندا دزدیدم و چند روزی سوار شدم ولی از ترسم رهایش کردم.
همدستانت را از کجا میشناسی؟
۲ تن از آنان بچه محلهایم هستند و از سویی همکلاس نیز هستیم و ۲ تن دیگر را نیز در سفرهخانهای در فرحزاد شناختم.
چطور شد تصمیم به دزدی گرفتید؟
ما عاشق موتورسواری هستیم و در سنی هستیم که کسی برای ما موتور نمیخرد، با توجه به اینکه آشنایی با موتورسیکلت داشتیم به همراه «حامد» و «مهرداد» تصمیم گرفتیم موتور بدزدیم، پس از اینکه موفق شدیم، چند روزی موتورسواری کردیم و به پیشنهاد یکی از بچه محلهایم، موتور را به یک مالخر در فرحزاد فروختیم، بعد از آن دوباره موتور دیگری به سرقت بردیم و برای خرج کردن پولها به سفرهخانه رفتیم، در طول چند روز که مداوم به آنجا میرفتیم با «علی» و «محمدرضا» آشنا شدیم و پس از صمیمی شدن با یکدیگر آنها نیز به ما پیوستند.
به چه دلیل دزدی میکردید؟
برای تفریح و شاید هم ماجراجویی.
با پولها چه کار میکردید؟
ناهار و شام میخوردیم، قلیان میکشیدیم. در یک کلام خوش میگذراندیم.
از پلیس نمیترسیدید؟
نه زیاد.
کسی به شما شک نمیکرد؟
نه، چون بچه سال بودیم هیچ کس به ما شک نمیکرد و شاید این موضوع برای ما یک شانس ویژه بود.
خانوادههایتان نمیپرسیدند که پول را از کجا آورده بودید؟
نه، طوری عمل میکردیم که کسی به ما شک نمیکرد.
چند موتور دزدیدید؟
فکر کنم ۲۰ موتوسیکلت.
بیشتر کجاها سرقت میکردید؟
سعادتآباد، شهرک غرب.
چرا؟
به آنجا آشنایی کامل داشتیم و بسیار هم خلوت بود.
موتورها را با چه شگردی سرقت میکردید؟
ابتدا گشتی در خیابانها و کوچهها میزدیم و موتورهایی که بدون قفل و زنجیر بودند را شناسایی میکردیم، سپس «حامد» و «علی» به عنوان به پا در گوشهای میایستادند و من و «مهرداد» قفل موتور را میشکستیم و با قطع کردن سیم سوئیچ، موتور را میدزدیدیم.
فکر میکردی دستگیر بشوی؟
نه، اگر همسایهها شکایت نمیکردند دستگیر نمیشدیم.
الان چه احساسی داری؟
یک هفته است که بازداشتیم و خودمان هم ناراحتیم، در بازداشتگاه گفتند که چند سالی به کانون اصلاح و تربیت میرویم، از کارمان خیلی پشیمان هستیم.
اگر آزاد شوی دوباره برای تفریح دست به دزدی میزنی!؟
نه، قول میدهم.
گفتوگو با کوچکترین عضو باند
«حامد ریزه» جثه کوچک و لاغری دارد. میگوید فقط در چند دزدی شرکت داشته و نقش به پا را داشته است و اگر میدانست دستگیر میشود آنان را همراهی نمیکرد.
چند سال داری؟
۱۳ سال.
با «سالار» و «مهرداد» همکلاسی هستی؟
بله در یک مدرسه درس میخوانیم.
خانوادهات میدانند اینجا هستی؟
بله، ولی من آنها را ندیدم.
پدرت چه شغلی دارد؟
مدیر یک شرکت بیمه است.
پس وضع مالی خوبی دارید؟
بله، پدرم ما را تأمین میکند.
پس چرا دزدی میکنی؟
به خدا من فقط به پا بودم و همراهشان میرفتم.
شنیدم قلیان هم میکشی؟
بعضی وقتها.
به نظرت قلیان برای نوجوان کم سن و سالی مثل تو خیلی زود نیست؟
چرا، اشتباه کردم.
از پول دزدیها چقدر به تو میرسید؟
هیچی، پولها را برای تفریح خرج میکردیم.
تا به حال شده کسی به شما شک کند و تعقیبتان کند؟
نه. تا به حال مشکلی برایمان به وجود نیامده بود.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
بله، به بچهها میگفتم از دزدی دست برداریم ولی آنها دستبردار نبودند.
مقصر را چه کسی میدانی؟
خودم، نباید به حرفهای آنها گوش میدادم، اگر زندان بروم آبروی پدرم میرود.
حرف آخر؟
اگر آزاد شوم به پدر و مادرم قول میدهم که بچه خوبی بشوم و فقط به درس خواندن فکر کنم نه دزدی.
ارسال نظر