سریال پایتخت با فیلم «برادران لیلا» مقایسه شد!
در یکی از سکانسهای پرتنش و پربازخورد سریال «پایتخت»، جدال میان بهتاش و نقی، تنها یک مشاجره خانوادگی نیست، بلکه نمایشی از شکاف عمیق بین دو نسل است. این سکانس نه به دنبال قهرمانسازی بود و نه ضدقهرمانسازی؛ بلکه تصویری واقعگرایانه از انسانهایی با زخمهای پنهان، شکستهای فروخورده و خشمهای انباشته به نمایش گذاشت.
خبر آنلاین_مهسا بهادری: در یکی از سکانسهای پرتنش و پربازخورد سریال «پایتخت»، جدال میان بهتاش و نقی، تنها یک مشاجره خانوادگی نیست، بلکه نمایشی از شکاف عمیق بین دو نسل است. این سکانس نه به دنبال قهرمانسازی بود و نه ضدقهرمانسازی؛ بلکه تصویری واقعگرایانه از انسانهایی با زخمهای پنهان، شکستهای فروخورده و خشمهای انباشته به نمایش گذاشت.
از یکسو، «بهتاش» نماد نسلی است که در میان رویاهای فروپاشیده و احساس فریبخوردگی، خود را تنها و بیپشتوانه میبیند؛ نسلی که زیر بار وعدههای محققنشده و فشار موفقیت، مدام با این سوال درگیر است که «مشکل از من بود یا از همه؟». از سوی دیگر، «نقی» نمایندهی نسل قدیمیتری است که خودش را قربانی فداکاریها میداند، اما هرگز یاد نگرفته به شکستهایش اعتراف کند و فقط با زبان قربانی شریف، سعی دارد خودش را توجیه کند.
این سکانس، بازتابی از بحران هویت، شکافهای عاطفی و سوءتفاهمهای نسلهاست. و فراتر از آن، نمایندهی خانوادههایی است که سالهاست در سکوت، از گفتوگوی واقعی دور ماندهاند.
گاهی یک گفتوگوی ساده خانوادگی، تبدیل به آینهای میشود که شکافهای نسلی، ناامیدیهای انباشته، و زخمهای عمیق روابط را در خود منعکس میکند. در همان قسمت از سریال شاهد برخوردی احساسی و در عین حال تفکربرانگیز میان دو نسل بودیم؛ برخوردی که نه بر سر اختلاف سلیقه، بلکه ریشه در سالها سکوت، کتمان و سوءبرداشت داشت.
یکی از شخصیتها، جوانی است که خود را قربانی وعدههایی میبیند که هیچگاه محقق نشدهاند؛ نسلی که میان آرزوهای فروپاشیده و فشار موفقیت، به دنبال معنای واقعی «بودن» است. در مقابل، چهرهای پدرگونه قرار دارد که همهچیز را فدا کرده، اما هرگز فرصتی برای ابراز خستگی یا پذیرش نرسیدن نداشته است.
این صحنه، شاید برای برخی تنها یک درگیری عاطفی بود، اما در واقع توانست گفتوگویی خاموش را در خانههای بسیاری فعال کند؛ گفتوگویی درباره نقشها، توقعات و رنجهایی که معمولاً به زبان نمیآیند.
به دنبال همین ماجرا به گفتوگو با رضا درستکار، منتقد پرداختیم که در ادامه میخوانید.
به نظر شما چه چیزی باعث شد سکانس دعوای میان نقی و بهتاش تا این اندازه مورد توجه قرار بگیرد؟
پس از مدتها که تلویزیون به یک جعبه بیاستفاده در گوشه خانهها تبدیل شده بود، بهواسطه ضرورتی که بهوجود آمد، فرصتی دوباره در اختیار گروه سازنده سریال «پایتخت» قرار گرفت. این مجموعه با حضور چهرهها، توانست از ظرفیتهای نهفته تلویزیون استفاده کند و بار دیگر با مردم ارتباط برقرار کند.
به دلیل حضور افرادی چون محسن تنابنده، آن حساسیتهای هنری در این سریال لحاظ شده و همین مسئله باعث کیفیت بالاتر آن شده است. مردم هم استقبال خوبی از آن داشتند، بهویژه در این دورهای که تلویزیون بیشتر رویکردی یکجانبه و صرفاً مذهبی داشته است. این سریال را باید بهطور جداگانه ارزیابی کرد، چون با باقی برنامههای تلویزیون تفاوت دارد.
فصل ششم مربوط به سه سال پیش، یعنی سال ۱۴۰۰ بود. همین فاصلهای که بین دو فصل افتاده نشان میدهد که مدیران تلویزیون ایران در این مدت به نوعی به خودشان و به فرهنگ عمومی مردم ضربه زدهاند. اما حالا که فصل جدید پخش شده، مشخص شد مردم اگر محتوای مناسب و بهموقع دریافت کنند، نه تنها مشکلی ندارند، بلکه از آن استقبال هم میکنند.
در ماههای اخیر بیشتر تولیدات تلویزیون کاملاً یکطرفه، جناحی و بسیار مذهبی بودهاند. اما «پایتخت» از این جریان مستثنی است و باید جداگانه دربارهاش صحبت کرد. حتی باید به کسی که اجازه ساخت و پخش این مجموعه را داده تبریک گفت. ما فعلاً با باقی تلویزیون کاری نداریم، اما در مورد «پایتخت» داریم از یک «میراث» صحبت میکنیم؛ یک اتفاق نسبتاً فرخنده که سابقهای بیش از یک دهه دارد.
شخصاً تنها فصلی که به شکل جدی دنبال کردم فصل پنجم بود. به نظرم فصل خوبی بود، جدی بود و ارزشهای خاص خودش را داشت. اما حالا فصل هفتم هم، مخصوصاً در همین دو سه شبی که پخش شده، بهشدت مورد توجه قرار گرفته و مردم آن را دوست داشتهاند.
مردم در سینما و در تلویزیون، باید بتوانند خودشان را در آثار ببینند و بازتابی از واقعیتهای زندگیشان را در آن بیابند. این همان چیزی است که در یکی از سکانسهای اخیر سریال اتفاق افتاد. مردم توانستند خودشان و مسائلشان را در آن پیدا کنند.
منظورتان این است که آن سکانس به نوعی بازتابی از حقیقت جامعه بود؟
بله، دقیقاً. باید بگویم آنچه در شبهای گذشته پخش شد، حقیقت مردم و مشکلات واقعیشان را بازتاب داد. استقبال شدید از آن هم به این دلیل بود که شکاف عمیقی بین نسلها ایجاد شده که ربطی به سنت، مدرنیته یا موضوعات دیگر ندارد؛ این فاصله ناشی از مشکلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است، که بخشی از آن هم به عملکرد رسانه ملی بازمیگردد. در آن سکانس خاص، این فاصله در قالبی هنری و واقعی، نمایان شد و مردم آن را احساس کردند.
سکانس دعوای میان نقی و بهتاش سریال «پایتخت» واکنشهای زیادی را برانگیخته و تقریبا در فضای مجازی همه درباره آن صحبت میکنند. به نظر شما چرا این صحنه اینقدر مورد توجه قرار گرفت؟
چون در آن صحنه، یک تقابل جدی بین دو نسل شکل گرفت؛ نسلی که سالهاست بر تصمیمگیریها تسلط دارد و به شکلی کاملاً یکجانبه مسیر جامعه را تعیین کرده و نسلی جوانتر که از عمل به آن توصیهها نتیجهای نگرفته و حالا در بنبست است. این سکانس نقطه طلایی سریال بود؛ جایی که جوان، فرصتی برای اعتراض پیدا کرد.
چه پیامی در این اعتراض نهفته بود؟
جوان این نسل، که در روایت سریال تبدیل به میمون و هیچ و پوچ شده، با صراحت به نسل پیشین میگوید: «ایستهای بازرسی و روشهای زندگیای که برای من تعریف کردی، نتیجهای نداشتهاند.» و در مقابل، نسل قبلی هم از خود دفاع میکند و میگوید: «ما همین بودیم، همینطور زندگی کردیم.» این برخورد برای اولین بار، حقیقتی از پیوند گذشته و حال را در قاب تلویزیون نمایان کرد.
یعنی این سکانس توانست بازتابی از واقعیت جامعه امروز باشد؟
دقیقاً همینطور است. مردم نیاز دارند خودشان و مسائلشان را در آینه تلویزیون ببینند. اگر شما به عنوان مسئول، اصرار داشته باشید که همهچیز را گلوبلبل و مذهبی و آرمانی نشان دهید، فاصلهای عمیق بین رسانه و جامعه شکل میگیرد. اما در این لحظه خاص، به واسطه هنرمندی تیم سازنده سریال، تکهای از واقعیت تلخ جامعه به تصویر کشیده شد و اتفاقا هما هم نماد محافظهکارانی است که نمیخواهند نسل جدید حتی حرفی بزند. او با پرخاشگری به جوان گفت: «اجازه نمیدهم حمله کنی»، ولی در دل همین واکنش، یک حقیقت وجود داشت: ترس از تغییر. او نماینده همان نگاه حاکمیتی و رسمی است که همچنان در تلاش است نسل جوان را سرکوب کند.
آن پسر جوان هم نماد آیندهای است که از بین رفته؛ آیندهای که در قالبی استعاری، تبدیل به میمون، شده است. این دقیقاً نقدی است به ساختارهایی که مانع رشد این نسل شدند. تلویزیون، به عنوان یکی از همان ساختارها، در این سکانس به شکل بیسابقهای خودش را آینه کرده است.
دوران نقد در لفافه و سربسته گذشته است. اتفاقات امروز بسیار سریعتر و عمیقتر از چیزی هستند که بشود با کنایه و تعارف درباره آنها حرف زد. اینکه چنین صحنهای از تلویزیون رسمی ایران پخش شده، خودش جای تعجب دارد.
نکته همین است که چگونه تلویزیون اجازه پخش چنین سریالی را داده است؟ آن هم در شرایطی که یکی از دلایل توقیف فیلم «برادران لیلا» اشاره به مسئله مشابه بود؟
آن سکانس سیلی زدن دختر به پدر در «برادران لیلا»، بهنوعی شبیه به همین اعتراض جوان به نسل قبلی است. مردم آنجا هم دیدند که وقتی آیندهای برای یک نسل ساخته نمیشود، نسل جوان واکنش نشان میدهد. آن سیلی، سیلی به پدر نبود؛ سیلی به چرخهای از تصمیمات اشتباه بود. سیلی به خودمان بود، نه بیاحترامی.
برخی میگویند این سکانس بیاحترامی به بزرگترهاست. شما چه نظری دارید؟
نه، اینطور نیست. احترام زمانی معنا دارد که بزرگان هم در جایگاه خود بایستند. بزرگتر بودن به خودی خود، امتیاز دائمی نیست. وقتی نسل قبل نتایج تصمیماتش را نپذیرد، احترام هم کمرنگ میشود. در مقابل، نسل جوان هم باید جایگاه خودش را بداند. ما اینجا در حال تحلیل یک لحظه اجتماعی هستیم، نه توجیه بیاحترامی.
به گمان من این سکانس مثل یک آینه عمل کرد؛ آینهای که واقعیتهای فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی ایران را منعکس کرد. نسل قدیم، نسل جدید، تضادهای میانشان و فاصلهای که بهواسطه سالها سیاستگذاری غلط ایجاد شده، همه در یک لحظه نمایان شدند. این صدای نسل جوان است که میگوید: «روشهای تو شکست خوردند، پس بگذار راه خودم را بروم.»
این سریال لحن کاریکاتوری و طنزآمیز دارد، اما در عین حال، بیانگر یک حقیقت مهم است؛ حقیقت شکاف عمیق بین نسلها و طبقات اجتماعی در ایران. این شکاف چیزی است که مردم آن را با گوشت و پوست خود حس میکنند، و وقتی در یک اثر هنری با آن مواجه میشوند، واکنش مثبتی نشان میدهند.
یعنی مردم به خاطر بازتاب حقیقت، با سریال ارتباط برقرار کردند؟
وقتی مردم حس کنند که یک اثر دارد با آنها صادقانه حرف میزند، همراهش میشوند. وقتی سریال شجاعت مواجهه با واقعیت را دارد، و از اعتراض یک نسل به نسل دیگر نمیترسد، مردم نهتنها آن را پس نمیزنند، بلکه حمایت میکنند. حقیقت همیشه مخاطب دارد.
من بهعنوان کسی که سالهاست در این حوزه فعالیت میکنم، سریال پایتخت را دوست داشتم و با علاقه دنبال کردم. این نشان میدهد که مجموعه کارش را بهدرستی انجام داده و در انتقال پیام موفق بوده است.
بلکه تبدیل شده به آینهای از جامعه امروز ایران؛ از تضاد نسلها گرفته تا سکوت نهادهای رسمی، و از بحران هویت تا ناتوانی در پاسخ به نیازهای نسل جدید. همه اینها در قالبی طنز، اما عمیق و هوشمندانه، بیان شدهاند.
باید قدر چنین لحظاتی را دانست. اینکه هنوز میشود در تلویزیون ایران چیزی دید که به واقعیت نزدیک باشد و مردم آن را جدی بگیرند، اتفاق کمی نیست.
نظر کاربران
خانم نویسنده ، سعی دارید برخورد نقی و بهتاش رو تامین بدید به کل جامه و از شکاف بین دونسل یه دوقطبی غیر قابل ترمیم بسازید و از طرفی بی حرمتی به بزرگترهارو در سیلی لیلا به پدرش عادی سازی و تامین به ناهنجاریهای موجود و کوتاهیهای حکومت در تامین نیازهای دو نسل القا کنید و بی احترامیرو سفیدشویی کنید .
احترام به بزرگتر در هر شرایطی چه شرعی وچه عرفی در هر مکتب و دین و مسلکی از اوجب واجبات حتی اکر بزرگتر فاسق و فاجر باشه . امام سجاد میفرمایند هر وقت مقابل آینه ایستادی و از پدر و مادرت به نیکی یاد کن که آنها ریشه و بن تو هستن ..
خواهشا از هر تفکر و حزب و جناحی هستید با این یک قلم برخورد سیاسی نداشته باشید و اجازه بدید حرمت بین بزرگتر و کوچکتر از بین نره .. ممنون