علاقه مفرط ابراهیم نبوی به گروه پینک فلوید
ابراهیم نبوی روزنامهنگار و طنزپرداز معروف به زندگی خود پایان داده و خودکشی کرده است.
برترینها: امروز در خبرها داشتیم ابراهیم نبوی روزنامهنگار و طنزپرداز معروف به زندگی خود پایان داده و خودکشی کرده است.
طنز پردازی که شاید خیلی از ما با کارهای او خاطر داشته باشیم. در این مطلب، مقالهای از این نویسنده سرشناس درباره گروه پینک فلوید و ویژهنامه مشهور گزارش فیلم درباره این گروه میپردازیم که خواندنش خالی از لطف نیست: اولین بار که موسیقی پینک فلوید را شنیدم، در سالهای قبل از انقلاب بود که در آن روزها عشق دمیس روسس و کت استیونس و بیتلز را داشتم. اما اولین بار که موسیقی « روی تاریک ماه» را شنیدم، از یکی از کاست هایی بود که شوهر خواهرم از پسرخاله به فرنگ رفته ام خریده بود و من اولین بار با دقت به آن گوش دادم. اما نخستین بار که شیفته آن شدم، شاید دو سه سالی از تولید فیلم « دیوار» توسط آلن پارکر می گذشت و این کارگردان دیوانه انگلیسی توانسته بود بهترین مقابل تصویری را برای موسیقی عظیم دیوار بسازد. بیخود نبود که بعد از « تصور کن» جان لنون، قطعه « خشتی دیگر در دیوار» راجر واترز به یک سرود انترناسیونال تبدیل شد. بسیاری از دیکتاتورهای جهان ورود این موسیقی را به کشورشان ممنوع کردند و بسیاری از جوانان آن را می خواندند.
اما علاقه من صرفا بخاطر محتوای دیوار پینک فلوید نبود. وقتی آلبوم کاملش را گوش کردم، احساس کردم که یک اتفاق بزرگ در موسیقی راک افتاده است. داستان داشتن آلبوم، تصویری بودن صدایی که می شنیدیم و ترکیب مجموعه موسیقی- شعر آن برایم اتفاقی بزرگ بود، اساسا ساوند افکت حالم را خوب می کرد. صدایی که فضا را می ساخت. هنوز هم هیچ آلبوم موسیقی جای آن را برای من نگرفته است.
بیش از صد بار فیلمش را دیدم و بیش از ده سال هر روز به آن موسیقی گوش می دادم. بالاخره وقتی در سال 1369 گزارش فیلم را راه انداختم تصمیم گرفتم یک شماره ویژه از موسیقی فقط در مورد دیوار در گزارش فیلم در بیاورم. مجید محمدی مقاله ای درباره رابطه دیوار لیبیدو نوشت، پرتو مهتدی درباره مفهوم دیوار و نگاه موسیقی به پدیده کاریزما نوشت، خودم درباره موسیقی فیلم نوشتم و فیلمنامه را پلان به پلان پیاده کردم و آن را با ترجمه اشعار نوشتم. مهدی رحیمیان هم مصاحبه آلن پارکر را در مورد دیوار ترجمه کرد.
ترجمه اشعار کار ساده ای نبود. فارسی شدنش یک چیز بود و معنی دار شدنش چیزی دیگر. رفیقی داشتم به اسم سعید شهرام که موسیقی راک را دوست داشت و سالها در فرنگ موسیقی خوانده بود و برای چند فیلم ایرانی موسیقی متن ساخته بود. سراغش رفتم و کلمه به کلمه متن را بازشناسی کردیم. اینکه معنی سوراخ سنجاق زنجیری که به قاشق نقره ای آویزان است، چه ربطی به مصرف هروئین دارد و مصرف هروئین و ماری جوانا چطور در دهه هفتاد بخشی از فرهنگ جنبش هیپی ها بود. یا رابطه سیستم بیمار آموزشی و بازتولید استبداد و مواردی شبیه این موضوع ساعتها گفتگو با سعید شهرام شد. با این همه وقتی ویژه نامه درآمد کلی آدم تعریف و تمجید کردند و تعدادی از پینک فلویدبازهای کشور هم انتقاداتی به ترجمه ها داشتند، اما این توجه فراوان به یک گروه موسیقی راک، آن هم در شرایطی که در همه جا حرف زدن از موسیقی راک ممنوع بود، برایم مهم بود.
پارادوکس داستان این بود که موسیقی تیتراژ بسیاری از برنامه های هفتگی تلویزیون حتی برنامه ایران در جنگ که گزارش خبری هفتگی مربوط به جنگ ایران و عراق بود، موسیقی پینک فلوید بود.
تلویزیون که رسما خرتوخر بود. موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی کلاسیک را پخش نمی کرد، اما بهترین کارهای موسیقی راک را چون نمی فهمیدند چیست، می گذاشتند به عنوان موسیقی متن برنامه های هفتگی سیاسی و فرهنگی پخش بشود. البته خود تهیه کننده ها که از قدیمی ها و بچه های اهل فکر و فرهنگ بودند می فهمیدند موسیقی چیست، زیر لب هم برای مدیران گروهها توضیح می دادند که این پینک فلوید از آن گروههای ضد نظام سلطنتی انگلیس است که مخالف مارگارت تاچر است، یا مثلا ونجلیز ضد آمریکایی است یا تنجرین دریم طرفدار فلسطین است و این استدلال های آلت پریش، آن مدیران تازه از تگزاس آمده هم که خودشان غالبا تحصیلکرده آمریکا و اروپا بودند و صد بار قبل از مذهبی شدن شان این موسیقی ها را گوش کرده بودند خوششان می آمد و توی دل شان می گفتند: « آره جون عمه ات، بذار بره فعلا کسی نمی فهمه.»
و همین طوری بود که سینمای ما در دهه شصت شده بود سینمای روشنفکرانه اروپا و آمریکا و ژاپن و همه جای دنیا و الحمدالله از سینمای مزخرف رمبویی – ژوراسیک پارکی محروم بودیم. نه که محروم بودیم، همه را با کیفیت مزخرف و توی ساک آقایی که « فیلمی» خوانده می شد می گرفتیم، اما خود توزیع کنندگان درست و حسابی ویدئو هم بودند که کلکسیون « زاوش» را داشتند و همه آثار گودار و تروفو و شابرول و برسون و هاوکز و فورد و چیمینو و کاپولا و جارموش و پولانسکی و کوبریک را به ما می رساندند. و اگر می خواستی همه موسیقی های درست و حسابی دنیا را می شد از آنها گرفت.
تازه بعد از انتشار شماره سه ویژه پینک فلوید گزارش فیلم و چاپ مجددش تصمیم گرفتم کتابش را دربیاورم. ببین چه دل خجسته ای داشتیم. یک مجموعه داستانم به نام « دشمنان جامعه سالم» توسط نشرنی که آن زمان دست همایی و ستاری و بورقانی بود، در سال 1369 منتشر شده بود.
من هم کتاب « دیوار پینک فلوید» و مجموعه داستانی به نام « بوی تمشک وحشی» که همه داستانهایش عاشقانه بود دادم به ارشاد که مجوز بگیرم. در یک انتشارات که با اصغر رمضانپور و مجید صیادی راه انداخته بودیم به اسم نشر مینا که فیلمنامه هامون و پاریس تگزاس را منتشر کرده بودیم و کتابی کم نظیر درباره سینمای میکلوش یانچو. سه ماه بعد کتاب دیوار پینک فلوید بطور کامل رد شد و از 15 داستان بوی تمشک وحشی دوازده داستانش غیرقابل چاپ تشخیص داده شد. کتابی که به ارشاد داده بودم، شامل مجموعه ای از مقالات و چند مصاحبه با راجر واترز و یک تاریخچه مختصر از گروه و آلبوم شناسی بود. و چه شانسی آوردم که در سال 1371 کتاب چاپ نشد.
به گمانم دو سال بعد از آن بود که نوشابه امیری و هوشنگ اسدی از من دعوت کردند که بروم به گزارش فیلم و با آنها قراردادی ببندم تا بعد از چند سال همان شماره « ویژه پینک فلوید» را با آرم گزارش فیلم جدید و با یک ترجمه کامل در 40 صفحه منتشر کنند. کار را اصلاح کردم و فرستادم برایشان و شماره ویژه نامه برای سومین بار در تیراژ ده هزار نسخه منتشر شد. کار که درآمد وزارت ارشاد گیر داد که این شماره را حق ندارید روی دکه بگذارید و فقط می توانید پستی بفروشید. همین شد که آن شماره ویژه تا آخرین نسخه چاپ شده اش بصورت پستی فروخته شد و حتی وقتی دو سال بعدش رفتم که برای خودم چهار پنج نسخه بگیرم، محض رضای خدا به گمانم فقط دو نسخه ته آرشیو مانده بود که از سپیده زرین پناه دریافت کردم.
تازه بعد از زندان رفتن و اصلاحات و همه این چیزها بود که من در سفر کانادا حداقل پنج کتاب درباره پینک فلوید از یک فروشگاه در تورنتو خریدم و موفق شدم همه صداهایی را که از پینک فلوید موجود بود به دست بیاورم. حتی جعبه کامل کلکسیون « شاین آن» را هم خریدم و با خودم به تهران بردم. این بار دیگر عجله نکردم. مهسا ملک مرزبان مترجم خوب سینمایی که چندین کتاب از جمله فیلمنامه فانی و الکساندر برگمن و اشعار سیلویا پلات و کلی فیلمنامه دیگر را ترجمه کرده بود و با نشریه مهر هم کار می کرد کمک کرد و کتاب را با یک عالمه عکس و بصورت مفصل در سال 1380 در نشرنی چاپ کردم.
در همان سال تور جهانی این د فلش برگزار شد و یکی از اجراها هم در دوبی بود. من هم با کمک آرش چمن آرا بلیط کنسرت را خریدم و برای شرکت در کنسرت رفتم دوبی، توی هواپیما که نشستم دیدم همه مسافران هواپیما همان آدمهایی هستند که در هر کنسرت راک در تهران می بینی یا شبیه مراجعین فروشگاه بتهوون اند که یعنی همه شان انگار این کاره اند. تعدادی آشنا در همان جا پیدا شدند. وقتی به هتل رفتیم، همه مسافران هتل هم بچه پینک فلوید بازها بودند و از همان هتل با پدرام و پوریا و هما و سعید و صد تا دیگر رفیق شدیم. فردا هم از ساعت دو بعد از ظهر که داشتند محوطه گلف را برای کنسرت آماده می کردند و داربست ها را می بستند و صدا را کنترل می کردند، آنجا را دیدیم و مطمئن شدیم که واقعا کنسرت پینک فلوید برگزار می شود. شب هم خیلی شیک رفتیم وسط کنسرتی که از نه هزار نفری که آمده بودند حداقل ششهزار نفر ایرانی هایی بودند که یک روز قبل از تهران آمده بودند و یک روز بعد به تهران برگشتند. فکر می کنم حداقل با پانصد نفر در آن روز عکس گرفتیم و بعدا همدیگر را بارها در میهمانی های دوستانه زنجیره ای در تهران دیدیم.
بعدا هم این وسوسه رهایم نکرد، یک بار در نزدیکی رتردام به کنسرت راجر واترز در فضای آزاد رفتم و بار آخر در سال 2011 در آنتورپن بهترین اجرایش را در سالنی عظیم دیدم. و باز هم انگار که برای اولین بار است که صدای زنده گیتار و درامز که وقتی از بلندگوهای عظیم هوا را جابجا می کند و به پوست صورت و تنت می خورد، تمام وجودت پر از موسیقی می شود. و شنیدن ریتم آغازین خشتی در دیوار به همسرایی با همسرایان وادارت می کند؛ حتی اگر پنجاه ساله هم شده باشی باز شوق جوانانه اعتراض به هر سیستم احمقانه آموزشی پدرسالار را داری. و با صدای بلند فریاد می زنی که « ما به هیچ آموزشی نیاز نداریم، ما به کنترل فکرمان نیاز نداریم، آهای معلم ها! بچه ها را به حال خودشان رها کنید. دست از یاوه گوئی هایتان بردارید.»
ارسال نظر