۱۳۹۲۸۲۵
۳ نظر
۱۸۳۳
۳ نظر
۱۸۳۳
پ

دختر متفاوتی که مثلِ او را خیلی کم دیده‌ایم

گفت‌وگوی «اعتماد» با دختر جوانی که روی دیوارها نقاشی می‌کشد، دستفروشی می‌کند و به کودکان آموزش می‌دهد را بخوانید.

گفت‌وگوی «اعتماد» با دختر جوانی که روی دیوارها نقاشی می‌کشد، دستفروشی می‌کند و به کودکان آموزش می‌دهد را بخوانید.

این روزنامه نوشته: «مبینا» هنوز هم چوب‌های جنگلی را برای خشک کردن از روی زمین خیس، جمع می‌کند. چوب‌ها که خشک شد از میان‌شان سالم‌ها را بر می‌دارد تا در صورت نیاز برخی را دلرکاری ‌کند. بعد بوی تند رنگ‌های شاد را در هوای جلوی صورتش، پخش می‌کند و برای بساط دستفروشی‌اش؛ دیوارکوب، جا کلیدی یا اشیای دیگری را رنگ می‌کند. دستفروشی و بساط کردن کنار خیابان از نظر «مبینا ملکی»، جذاب است، رنگ‌آمیزی دیوارهای شهر و آموزش نقاشی به کودکان، او را سر ذوق می‌آورد و سرانجام یک روز احتمالا ونی برای خود می‌خرد، روی آن رنگ می‌پاشد و به دنبال باقی رویاهایش می‌رود.

دختر متفاوتی که مثلِ او را خیلی کم دیده‌ایم

پدر را در ۹ سالگی بر اثر سکته قلبی از دست داده و این سال‌ها، جمله‌های امیدبخش مادرش را در پس‌زمینه کاری دارد که به مذاق خیلی‌ها، خوش نمی‌آید. از کودکی شب‌های امتحان را به یاد دارد که قبل از خواندن سرفصل‌های امتحانی، چیزی در او نهیب می‌زد؛ اول باید نقاشی می‌کشید و بعد سراغ درس‌هایش می‌رفت. ۲۱ ساله، دانشجوی ترم آخر رشته نقاشی و اهل متل‌قو است و در نوشهر به دانشگاه می‌رود. آدم‌ها را خیلی زود باور می‌کند و به «اعتماد» می‌گوید که بارها در پروسه کار نقاشی دیواری از این موضوع، ضربه خورده و در مواجهه با افرادی قرار گرفته که سعی داشتند آزارش دهند و مزدی به او ندهند ولی باز به کارش ادامه داده، چون توان فراموش کردن نقاشی را نداشته. در یک ماهه اخیر، صفحه اینستاگرام مبینا ملکی، بازدید زیادی پیدا کرد و او حالا معتقد است؛ اگرچه کارش را از کف خیابان شروع کرده ولی قرار نیست برای همیشه، همان‌جا بماند. «دوست داشتم به یک شهر بزرگ بروم به همین دلیل به تهران رفتم اما متوجه شدم که نمی‌توانم در آنجا زندگی کنم. من در شهری کوچک، بزرگ شده‌ام و ماندن در چنین شهر شلوغی، برایم سخت بود. درست است که تهران، امکانات بیشتری دارد ولی امنیتی که در شهر خودم دارم را آنجا حس نمی‌کردم و همین باعث شد که دوباره به شهر خودم برگردم. با چند استاد هم صحبت کردم که گفتند در شهر کوچک، بهتر می‌توانی رشد کنی تا در پایتخت.»

درباره تجربه‌های بد این کار، بیشتر توضیح دهید.

تجربیات بد که زیاد داشتم اما دو مورد آن از همه بدتر‌ بود و هیچ‌وقت آنها را فراموش نمی‌کنم. در روزهای نخست با یکی از افرادی که نام و شماره تماسش را از پای نقاشی‌ها برداشته بودم، تماس گرفتم. او، اول کار خیلی استقبال کرد. نقاشی باید روی سقف ساختمان بزرگی انجام می‌شد و من حدود یک هفته به محل ساختمان که از منزل ما هم خیلی دور بود، رفتم و در کنارش کار کردم. روز آخر که نقاشی تمام شد و باید دستمزد کار را دریافت می‌کردم، به من پیشنهاد دوستی داد و وقتی پیشنهاد را رد کردم، دستمزدی به من نداد. حتی من را در همه شبکه‌های ارتباطی و اجتماعی، بلاک کرد در صورتی که توافق کرده بودیم، مبلغ اندکی بابت هزینه رفت و آمد، پرداخت کند ولی این مبلغ را هم به من پرداخت نکرد. هدف من، کار و کسب تجربه بود اما او هدف دیگری داشت. وقتی به پیشنهادش پاسخ رد دادم و گفتم؛ جز کار به چیز دیگری فکر نمی‌کنم طوری با من رفتار کرد که وسط خیابان گریه کردم. آن روز یکی از بدترین روزهای زندگی‌ام بود. این فرد، نخستین کسی بود که برای نقاشی دیواری پیش او کار کردم و نسبت به من هم سن زیادی داشت. خود را خیلی آدم حسابی و نقاش می‌دانست اما آخر کار این‌طور خود را نشان داد.

چرا در تهران نماندید؟

در کل، ماجراجویی برای من در زندگی جذاب است، دوست دارم بیشتر به سفر بروم و به همین دلیل از همان زمان، دستفروشی کنار خیابان را هم شروع کردم. زمانی هم که کارم را شروع کردم، دوست داشتم به یک شهر بزرگ بروم به همین دلیل به تهران رفتم اما متوجه شدم که نمی‌توانم در آنجا زندگی کنم. من در شهری کوچک، بزرگ شده‌ام و ماندن در چنین شهر شلوغی برایم سخت بود. درست است که تهران امکانات بیشتری دارد ولی امنیتی که در شهر خودم دارم را آنجا حس نمی‌کردم و همین باعث شد که دوباره به شهر خودم برگردم. با چند استاد هم صحبت کردم که گفتند در شهر کوچک، بهتر می‌توانی رشد کنی تا در پایتخت.

به هر حال شاید در میان بسیاری از افراد جامعه، نقاشی خیابانی یا دستفروشی، کار پذیرفته شده‌ای نباشد. واکنش اطرافیان به این کار چطور بود؟

خیلی بد بود، چون شهر کوچک است و دیگران حرف‌های زیادی در این باره می‌زنند. بعد از شروع این کار، از سوی دیگران قضاوت شدم که این قضاوت‌ها هنوز هم ادامه دارد اما خانواده‌ام یعنی خواهر و مادرم؛ خیلی به من انرژی دادند چون پدرم را وقتی ۹ سالم بود از دست دادم. مادرم همیشه پشتوانه من بود و جملات امیدوارانه می‌گفت. روزی هم که به شهرداری رفتم، با من آمد. وقتی تجربه‌های بدم را با او در میان می‌گذاشتم، من را امید می‌داد و همچنان هم یادآوری می‌کند که خدا جواب این تلاش‌هایت را می‌دهد و فقط از خدا کمک بخواه. شغل پدرم آزاد بود و مادرم خیاط است. خواهرم با اینکه خانه‌دار است، خیلی استعداد این کارها را دارد و همیشه وقتی در خانه در حال نقاشی هستم و سرم شلوغ است به من کمک می‌کند.

دستفروشی یا نقاشی دیواری در خیابان یا خانه چه آسیب‌هایی برای فرد به همراه دارد؟

هر دو کار سختی است چون زمان زیادی باید سر پا بایستند. دیوارها بلند است و باید از نردبان بالا بروید که اغلب مردها این کار را انجام می‌دهند. ما صبح تا غروب در خیابان هستیم و استراحت‌مان، فقط نشستن در موقع ناهار است. زمان طولانی باید زیر آفتاب باشید. من اغلب دستانم خیلی خشک و سیاه می‌شود و مدام به من می‌گویند؛ دستانت مثل دستان کارگرها شده است. در زمان انجام پروژه آخر، هوا واقعا سرد بود و دست‌های‌مان دیگر حس کار کردن نداشت. لباس هم تا حدی می‌شود، پوشید یا مثلا نمی‌شود دستکش دست کرد چون نقاشی با دستکش راحت نیست. بالای داربست و نردبان خطر و نگرانی هست که آدم سقوط کند اما تا به حال اتفاق بدی برایم نیفتاده است. در دستفروشی شما باید مدت طولانی در گرما و سرما یک‌جا بنشینید و کار کنید که این موضوع بیشتر از همه اذیت می‌کند. من مدتی برای استادی شاگردی ‌کردم؛ حدود یک ماه ساعت

۶ صبح تا ۷ غروب سر کار می‌رفتیم و پا به پای آنها کار می‌کردم. او به من می‌گفت؛ تو واقعا مانند یک مرد با ما کار می‌کنی. برایش خیلی عجیب بود که پا به پای او و شاگرد دیگرش که پسر بود، کار می‌کنم و خسته نمی‌شوم.

در ادامه هدف شما چیست؟

من حتی اگر به جای دیگری برسم، همچنان می‌خواهم که بخشی از زمانم را به دستفروشی در خیابان اختصاص دهم، چون بیشتر از فروش وسیله‌هایم، دوست دارم با آدم‌های جدید روبه‌رو شوم و با آنها ارتباط برقرار کنم. در این کار حتی با کودکان کار هم دوست شده‌ام و گاهی کنارم می‌نشینند و نقاشی می‌کنند. از دو سال پیش هم در شهرمان به بچه‌های کوچک نقاشی آموزش می‌دهم، اول در خانه و در اتاقم بود، بعد از مدتی کتابخانه و سرای محله‌مان نیز از من خواستند تا در آنجا برای بچه‌ها، کلاس آموزش نقاشی برگزار کنم.

کار کردن با بچه‌ها چه ویژگی دارد؟

من به آنها زور نمی‌گویم که مثلا چطور نقاشی بکشند یا کار خاصی را انجام دهند؛ معمولا به آنها می‌گویم که چه کاری انجام دهند که نقاشی‌شان بهتر شود. بچه‌ها، حس قشنگی دارند و نقاشی‌های بامزه‌ای می‌کشند. یکی از آنها در شب یلدا، برایم نقاشی آورده بود و در آن آدمی با سری بزرگ کشیده بود. گفت؛ این تویی که موهایت فرفری است و من سرت را بزرگ کشیده‌ام. روی میز یک میوه آبی کشیده بود. تعجب کردم و پرسیدم این میوه آبی چیست؟ و او گفت که بلوبری است. در پروسه آموزش به کودکان، چیزهای زیادی یاد می‌گیرم و این کار تاثیر مثبتی در روحیه‌ام دارد و به من انگیزه می‌دهد. از همان ابتدا خیلی دوستانه با آنها برخورد می‌کنم. نقاشی هر کسی را به بقیه نشان می‌دهم تا نظرشان را بگویند. هر بار هم سر کلاس می‌روم از چیزهای مختلفی نقاشی کشیده‌اند و هر روز به من کادو می‌دهند. بعضی وقت‌ها، بعضی از کودکان در نقاشی‌های‌شان از رنگ‌های تیره استفاده می‌کردند ولی من به آنها می‌گفتم؛ در نقاشی هرقدر رنگ‌های شاد، استفاده کنید، بهتر است. اوایل رنگ‌های تیره را از جلوی آنها بر می‌داشتم ولی حالا خودشان متوجه این موضوع شده‌اند و کمتر از رنگ‌های تیره استفاده می‌کنند.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بانوي ايراني

    آفرين به اين بانوي هنرمند و سخت كوش

  • ناشناس

    افرین بهت افتخارمی کنیم

  • ناشناس

    دستفروش 😳😳🤪🤪🤪

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج