چهار مینی سریال جذاب برای شبهای طولانی زمستان
اگر دنبال بهترین مینی سریال هستید، ما در این مطلب محبوبترین و پرطرفدارترین مینی سریالهای خارجی را معرفی کردهایم با ما همراه باشید.
برترینها: همهی ما ممکن است زمان کافی برای دیدن سریالهای طولانی را نداشته باشیم و بخواهیم برای لذت بردن از اوقات فراغت بهترین مینی سریال را در طی یک یا چند روز تمامش کنیم.
اگر دنبال بهترین مینی سریال هستید، ما در این مطلب محبوبترین و پرطرفدارترین مینی سریالهای خارجی را معرفی کردهایم با ما همراه باشید.
سریال فرزند عزیز (Dear child/۶ Episode)؛ سریال جنایی که ممکن است آزارتان دهد
مینی سریال آلمانی شش قسمتی «فرزند عزیز» (Dear Child) با صحنهای آزاردهنده آغاز میشود. یک زن بلوند (کیم ریدل) و دو فرزندش، یک دختر ۱۲ ساله (نایلا شوبرث) و یک پسر کوچکتر (سامی شراین)، در حال بازی آموزشی هستند و از دیواری به دیوار دیگر در اتاق نشیمن میدوند.
وقتی صدایی به آنها هشدار میدهد که «پدر» به خانه رسیده است، بازی قطع میشود و فوراً میتوان آثار وحشتزدگی را در چهره زن دید. در ادامه میبینیم که این سه نفر در صفی میایستند و دستهایشان را دراز میکنند در حالی که مرد قفل در امنیتی را باز میکند و آن را دوباره پشت سر خود قفل میکند، پشت و روی دستهای بچهها را بررسی میکند، صورتشان را نوازش میکند و به هرکدام یک شکلات انرژیزا میدهد. وقتی نوبت به زن میرسد، زن به خود میلرزد و مرد به او میگوید: «لنا نباید جلوی بچه ها گریه کنی. قوانین را به خاطر بسپار.» ما نمیبینیم که او این قوانین را چگونه اجرا میکند، اما میتوانیم حدس بزنیم که چه اتفاقی میافتد. آنچه ما احتیاج داریم بدانیم از قبل نشان داده شده است.
سریال «فرزند عزیز» ( Liebes Kind در آلمانی اصلی) که از کتاب پرفروش بینالمللی رومی هاسمن به همین نام اقتباس شده است، ارتباط بین این خانواده عجیب و غریب و پرونده فردی را که ۱۳ سال پیش ناپدید شده را بررسی میکند. مدتی پس از مقدمه فوق، زن که نامش لنا است از اسارت این مرد فرار میکند و از خانهی زندان مانند و بدون پنجرهشان فرار میکند ولی در جاده با یک اتومبیل تصادف میکند.
آمبولانس لنا را که به شدت مجروح شده همراه با دخترش هانا به بیمارستان میبرد و بعد از آن، شبکه تاریکی از اسرار کشف میشود، رازی که با برملا شدن هریک از جزئیاتش نگرانکنندهتر و رسیدگی به آن اضطراریتر میشود. سریال در ادامه ماهرانه بین تحقیقات امروز در مورد این سهگانه مرموز و فلش بک به زمانی که آنها در اسارت زندانبان قانونمند و ظالمشان بودند، جابهجا میشود.
سریال «فرزند عزیز» مورد تحسین منتقدان و بینندگانی قرار گرفت که تماشای آن را در شبکههای اجتماعی توصیه میکردند. این سریال در هر قسمت با چندین پیچ و تاب شگفتانگیز متعجبتان میکند، یادآور تریلرهای معمایی محبوب اخیر مانند «دختر گمشده» (Gone Girl) و «اتاق» (Room) (که هر دو مانند سریال اقتباسی از کتابهایی با همین نام هستند) است. لذت تماشای این سریال زمانی به اوج میرسد که بدون هیچ پیشزمینهای از آنچه قرار است اتفاق بیفتد تماشای آن را شروع کنید.
در نتیجه ما هم هیچ چیز از داستان نخواهیم گفت اما اگر قصد دارید به سراغ آن بروید باید بدانید که طرفداران در مورد آزاردهنده بودن سریال، با وجود راز اصلی که پرده از آن برداشته میشود، اغراق نمیکنند. خیلی خوب است که «فرزند عزیز» فقط شش قسمت طول میکشد چرا که اگر آن را شروع کنید بسیار سخت است تا زمانی که بفهمید لنا دقیقاً کیست و در آن پناهگاه در تمام این سالها چه میگذشته دست از تماشای آن بردارید.
سریال برف سیاه (Black Snow): داستان جنایی رازها، دروغها و تاریخ تاریک یک کشور
اگر در یک کپسول زمان، که سالها پیش مدفون شده، سرنخی از قتلی که مدتهاست حل نشده پیدا شود، چه اتفاقی میافتد؟ این پیشفرض تاریک و سرگرمکنندهای است که زیربنای سریال شش قسمتی Black Snow شبکه Stan را تشکیل میدهد: معمای قتلی که عمدتاً خوش ساخت است و با تنش قابل توجهی شروع میشود اما با نزدیک شدن به پایان پر پیچ و خمش، تا حدی باد خالی میکند.
این روایت در سالهای ۱۹۹۴ و ۲۰۱۹ به تصویر کشیده میشود، روایت ۱۹۹۴، به فیلمنامه نویسان (لوکاس تیلور، بوید کواکاووت و بئاتریکس کریستین) و کارگردانان (سیان دیویس و متیو ساویل) اجازه میدهد تا بهتر به قربانی ۱۷ ساله خود، ایزابل (تالیا بلکمن کورووا)، بپردازند.
روایت دوم در سال ۲۰۱۹ زخمهای کهنه را باز میکند و در آن کارآگاهی خوابآلود به نام جیمز کورمک با بازی تراویس فیمل تلاش میکند این پرونده را حل کند و از اسرار این شهر کوچک پرده بردارد.
ما ایزابل را همان اول، در حال دویدن از میان مزرعه نیشکری غرق در آتش، میبینیم. سپس با پرشی جلو در زمان، با کورمک به شیوه بیخطرتری آشنا میشویم: در یک میخانه، در حالی که کورمک دارد با نوعی بازی آرکید سر و کله میزند. اما وقتی او یک دفعه مثل ادوارد نورتون در Flight Club رفتار میکند و از یک جوان میخواهد با تمام قدرت به صورتش مشت بزند، همه چیز عجیب میشود.
این لحظه نوع دیگری از رمز و راز را به سریال Black Snow اضافه میکند: این کارآگاه چه مشکلی دارد؟ بدون آن صحنه، رفتار خسته و چشمان خیره و دور کورمک مثل تمام دیگر کارآگاهی است که یا بیحالند و یا بیش از حد کار میکنند. اما با این صحنه، ما غافلگیر میشویم و به فکر فرو میرویم. کارآگاه کورمک سعی دارد چه چیزی را مخفی کند؟
رئیس کورمک موافقت میکند که این پرونده را به او بسپارد، به شرطی که از گرمای کوئینزلند شکایت نکند. این مکالمه نشان میدهد که سریال به ژانری تعلق دارد که باید آن را اکشن/هیجان انگیز/«چقدر هوا شرجیه، دارم میمیرم.» نامید (سال پیش شبکه Stan سریال جذاب توریست را دقیقاً در همین ژانر تولید کرد).
به محض ورود به اداره پلیس در شهر اشفورد، کارآگاه کورمک با گروهبان ارشد محلی (با بازی کیم گینگل) آشنا میشود که مشخص است چندان از آمدن نیرویی از بیرون راضی نیست اما او در بیشتر مواقع همکار میکند. خواهر ایزابل، هیزل (جمیسون پاور) تمایلی به باز کردن زخمهای کهنه ندارد، در حالی که خانواده مذهبی او – از جمله پدر کشیشش جو (جیمی بانی) – هنوز با قتل ایزابل کنار نیامدهاند و پس از پیدا شدن کپسول دچار احساسات پیچیدهای شدهاند.
به مناسبت ۱۰۰ سالگی مدرسه محلی، مراسم کپسول زمان از دانشآموزان سابق استقبال میکند تا چیزهایی را که دفن کرده بودند بازیابی کنند (یک نوار صوتی، یک نسخه VHS از فیلم تلما و لوئیز) و آنچه را که برای آینده پیشبینی کرده بودند به اشتراک بگذارند. در این میان نوشتهای مرموز از ایزابل نیز پیدا میشود: «من پیشبینی میکنم که در سال ۲۰۱۹ اشفورد هنوز پر از گرگهایی باشد که خود را به عنوان دوست معرفی میکنند.» او اضافه میکند که این افراد از بدبختی دیگران تغذیه میکنند و قسم میخورد که دستشان را رو خواهد کرد… البته اگر آنها زودتر کلکش را نکنند.
طبق سنت بزرگی که پلیسهای بیکفایت به تکرار آن وافادارند، ماموران این پیام را به احساسات دوران نوجوانی ایزابل ربط میدهند و جدی نمیگیرند. اما پس از مدتی، افشاگریهایی مهم نشان میدهند که قاتل ایزابل اهل اشفورد است و آنطور که قبلاً فکر میکردند، قاتل یک فرد خارجی نیست.
قسمت دوم سریال Black Snow به عنوان آن اشاره میکند. ما ایزابل را میبینیم که دارد به پنجره پشت بام نگاه میکند، جایی که خاکستر حاصل از سوختن نیشکر مانند بارانی سورئال میبارد. چیزهایی که از آسمان میبارند راهی عالی برای افزایش تنش یا ایجاد تغییر در اتمسفر اثر هنری هستند. بدون شک باران رایجترین آن است که اغلب برای احساسی کردن، برانگیختن مالیخولیا یا به عنوان نماد پاکسازی و تولد دوباره استفاده میشود. خاکستری که در سریال Black Snow میبارد بیشتر شبیه باران فیلم The Last Wave یا بارش قورباغهها در Magnolia است. به تصویر کشیدن نقطهای بدون بازگشت. جایی که در آن درام وارد سطح شدیدتری میشود.
ایزابل (تالیا بلکمن کورووا) و ازکیل (زیگی رامو) در فیلم برف سیاه. ای کاش آن شدت تداوم مییافت و جلوههای بصری بیشتری در کنار آن پدید میآمد. متاسفانه با پیشروی سریال – تنش کاهش مییابد. بازیگران عموماً تأثیرگذار هستند، اما بازیها از نظر لحنی نامتعادلند. برای مثال بلکمن کورووا در نقش ایزابل درخشان است اما بانی در نقش پدر مذهبی او، بیش از حد «بازی» میکند. از دیگر بازیگران این اثر میتوان به مالی فتنونا در نقش جوانی هیزل و زیگی رامو (که در خلق موسیقی متن نیز نقش داشت) در نقش ازکیل، کارگری مرموز که از وانواتو بازدید میکرد، اشاره کرد. در طول سریال، انرژی عجیب و غریب فیمل انگار از دنیای دیگری آمده، انگار که این شخصیت بین هوشیاری و خواب گیر کرده است. من مطمئن نیستم که بازی او در نقش یک کارآگاه کاملاً قانع کننده باشد، اما واقعاً جذاب است.
در جایی همان اوایل سریال (این نقد تمام شش قسمت را در برمیگیرد.) بیننده میتواند حدس بزند که چه کسی یا چه کسانی میتوانند در این ماجرا نقش داشته باشند. به نوعی فهرستی از مظنونین مشخص میشود. این نقدی بر منفی بودن این اتفاق نیست. چنین چیزی بخشی از قالب این سریال است. اینکه بیننده دنبال قاتل بگردد بخشی از هیجان و جذابیت چنین آثاری است. اما (به استثنای یک یا دو مورد) شخصیتهای جانبی چندان جذاب نیستند و پس از مدتی روایت زورکی به نظر میرسد. با این حال: داستان اولیه راجع به کپسول زمان بسیار جالب است و سازندگان سریال تا جایی که میتوانند از آن استفاده میکنند.
سریال تحقیقات (The Investigation)؛ راز جنایتی هولناک در دانمارک
مینی سریال The Investigation یک مینی سریال ۶ قسمتی دانمارکی در ژانر جنایی درام مرموز میباشد که بر اساس یک داستان واقعی هولناک ساخته شده. داستان این مینی سریال برگرفته از یک حادثه ی و جنایتی هولناک هستش که در سال ۲۰۱۷ در کشور دانمارک رخ داد و در آن کیم وال خبرنگار جوان سوئدی به شکل وحشیانه ای به قتل رسید که هنوز مردم دانمارک این فاجعه رو فراموش نکردند.
از این قسمت به بعد داستان ناراحت کننده ی سریال اسپویل میشود . البته بیننده ی این سریال باید از قبل از اتفاقی که قرار هست رخ بده خبر داشته باشه در سال ۲۰۱۷ دانشمندی به نام پیتر مدسون یک زیردریایی ساخته بود و کیم وال برای مصاحبه با پیتر مدسون و تست زیردریایی اون سوار بر اون زیردارایی شد اما دیگر هیچ وقت بر نگشت و پیکر تیکه تیکه شده ی اون بعد از مدتی پیدا شد ، پیتر مدسون در ابتدا هیچ گونه قتلی را به گردن نگرفت اما با پیدا شدن زیردریایی غرق شده و پیدا شدن جسد تیکه تیکه شده ی کیم وال برای همیشه به زندان فرستاده شد.
این مینی سریال یک سریال جنایی منحصر به فرد است، زیرا ما هرگز شاهد جنایت ، قاتل یا قربانی نیستیم. ما به طور مداوم پلیس را دنبال می کنیم ، آنها پرونده را بررسی می کنند و ما در تمام لحظات نآمید کننده با آنها هستیم. توبیاس لیندولم ، کارگردان دانمارکی که در سال 2012 برای فیلم Jagten نامزد اسکار شد ، نویسنده و کارگردان این مینی سریال شش قسمتی درباره تحقیق در مورد قتل در زیردریایی است که در سال 2017 در آبهای خارج از کپنهاگ رخ داد ، جایی که یک روزنامه نگار جوان زن به طور وحشیانه ای توسط یک دانشمند دیوانه که زیردریایی خود را ساخت ، به قتل رسید.
کارآگاه جنس مولر خبر گم شدن زیردریایی پیتر مدسون رو میشنوه و یک تیم کامل متشکل از قایق های نجات ، سگ های زنده یاب ، غواصان حرفه ای و نیروهای داوطلب محلی و .... برای پیدا کردن زیردریایی تشکیل میده . پدر و مادر کیم درخواست رسیدگی سریعتر به پرونده و مشخص شدن تکلیف دخترشان را دارند و در این راه جنس مولر به آنها کمک میکنه اما هرچی جلو تر میرویم نا امید تر و دلسرد تر میشویم و این داستان تراژدیک شکل میگیره دوستان این مینی سریال جدید یک سریال جمع و جور با یک داستان غم انگیز واقعی هستش که من تا قبل از دیدن سریال از سرنوشت کیم وال خبری نداشتم.
تا مدتی مردم دانمارک توی شوک بودن برای این جنایت وحشیانه و با ساخت این سریال یکی از غم انگیز ترین اتفاقات چند سال اخیر کشور دانمارک برای بینندگان جهانی به تصویر کشیده شد. خودم هنوز سریال رو کامل ندیدم اما متوجه فضای دلگیر و نا امید کننده ی اون شدم و با اینکه داستان کیم وال رو میدونم باز هم برام ناراحت کننده است.
البته کارهای این کارگردان معمولا ریتم کند و آرومی داره و از هیجان زیادی برخوردار نیست اما برای یک درام تاریک با اتفاقی خوفناک میتونه انتخاب خوبی باشه .اینکه سریال توسط HBO خریداری شده نوید از یک درام دیدنی میده و امیدوارم همینگونه باشد.
سریال قتلی در دور دستها (A murder at the End of the World)؛ دختری با تتوی اژدها
A murder at the End of the World یا «قتلی در دوردست ها یا قتلی در پایان دنیا» -یا هر کدام از این ترجمهها-با این اسم پرطمطراق و با شروع متفاوتش کاملا ظرفیت این را دارد که سریالی دیدنی و خاص باشد. چند ساعت سرگرمی درگیرکننده که بتوان آن را به بینندگان حرفهای سریالها توصیه کرد.
«قتلی در انتهای دنیا» با وجود چند پاره بودن در اپیزود اول و با وجود این که برای معرفی شخصیتهایش خیلی کند و تنبلانه عمل میکند، با ادامه داستان و رسیدن به لوکیشن اصلی و نشان دادن شخصیتهای متنوع و چهرههای نخبهای که قرار است ماجرا را پیش ببرند شما را سر ذوق میآورد.
دیدن جمعی از متخصصهای درجه یک دنیا که در یک گوشه پرت و بدون دسترسی از کره زمین دور هم جمع شدهاند، حتی در همین توصیف نوشتاری هم میتواند تحریککننده و جذاب باشد. به خصوص وقتی که اسم بازیگرها را مرور کنید و نقشهایشان را ببینید.
اما سریال «قتلی در دوردست ها» که با زمینهسازیهایش شما را حسابی به وجد آورده در تعریف داستان و پیش بردن آن نمیتواند همانقدر فوقالعاده عمل کند. سریال یکی دیگر از پروژههای بریت مارلینگ/زال باتمانقلیچ است. خیلیها پیش از این سریال OA را از آنها در نتفلیکس دیدهاند. سریالی با سوژه و روایت پیچیده درباره رفت و آمد در زمان و استفاده عجیب از تکنولوژی که با وجود استقبال اولیه نتوانست در ادامه مسیر بینندگان زیادی جذب کند و ساخت سیزنهای متعددش کنسل شد. این بار در «قتل در انتهای جهان» داستان به نظر سادهتر میرسد.
سریال قتلی در دوردست ها با تمرکز روی داربی هارت (با بازی اما کورین/ بازیگر نقشش پرنسس دایانای جوان در سریال تاج) شروع میشود و پیش میرود. داربی هارت یک خوره اینترنت و یک هکر است که پدرش کارشناس تحقیقات جنایی بوده و خودش هم به تدریج در دنبال کردن و کشف قاتلان زنجیرهای تخصص پیدا کرده. ابتدای سریال خواندن رمانی است که داربی نوشته و ماجرایی درباره کشف عامل یک سلسله قتل زنجیرهای را نقل میکند.
پس از آن داربی را دنبال میکنیم که از طرف اندی رونسون (با بازی جناب کلایو اوون) به سفری مرموز دعوت میشود. همسر اندی، لی اندرسون یک هکر و چهره مشهور دنیای دیجیتال است که چند سالی است از انظار مخفی شده و خبر زیادی از او در دست نیست. بقیه مسافران این سفر هم هر کدام برای خود شاخی هستند. سیان (با بازی آلیس براگا که شاید او را از سریال ملکه جنوب در خاطر داشته باشید) پزشکی است که فضانورد شده و اولین زنی است که روی ماه قدم گذاشته. مارتین (جرمین فاولر) یک فیلمساز معتبر است که میخواهد با اندی شراکت کند. لو می (جوان چن) مورد احترامترین غول فناوری چین است.
دیوید (رائول اسپارزا) یک سرمایه گذار خطرپذیر و دست راست اندی است. زیبا (پگاه فریدونی) یک فعال اجتماعی چپ ایرانی است که مطمئنا در سریال توجهتان را جلب خواهد کرد. الیور (رایان جی حداد) یک متخصص رباتیک افسانهای است. و سرانجام، روهان (جاوید خان) یک اقلیمشناس است که تئوریهایش درباره خطرات محیطزیستی دنیا را تکان داده و البته خودش چند سال پنهان بوده. به اینها اضافه کنید بیل فرح (با بازی هریس دیکینسون) که یک جورهایی دوست پسر و همدست داربی هارت بوده و پس از چند سالی بیخبری ناگهان در جمع مسافران در هتلی فوق مدرن در گوشهای از ایسلند پیدایش شده و رابطهاش با لی اندرسون و اتفاقات بعدی که برایش میافتد بخشی از پیچیدگیهای ماجراست.
در این سفر با حوادث غیرمرتقبه و عجیبی مواجه میشویم که طبیعتا اما کورین، که اینجا شرلوک هولمز ماجراست، باید از آنها رازگشایی کند. هر قسمت یک ساعت و بیشتر است و سریال ۷ اپیزود دارد.
نظر کاربران
بسیار عالی ..اگر مینی سریال شاد هم هست لطفا معرفی کنید
مرسی. از این دست مقالات بیشتر بزارید لطفا.