اصغر فرهادی؛ آنچه که هست و آنچه که باید باشد
رامین آجرلو در یادداشتی نوشت: این یادداشت، به منزله ی نقد بر آثار سینمایی و تلویزیونی که اصغر فرهادی به عنوان نویسنده یا کارگردان در آنها حضور داشته است؛ نیست.
برترینها: رامین آجرلو در یادداشتی نوشت: این یادداشت، به منزله ی نقد بر آثار سینمایی و تلویزیونی که اصغر فرهادی به عنوان نویسنده یا کارگردان در آنها حضور داشته است؛ نیست.
نگاه نویسنده این متن، تجلیل یا تقلیل ارزش آثار یک کارگردان-که البته به حق هم در این سال ها نقش مهمی در معرفی و رشد کلاس کاری سینمای ایران، به جهان داشته است- نبوده و در ادامه تلاش میشود به عنوان یک مخاطب، کلید بهتری برای نگرش به آثار اصغر فرهادی، به خصوص در ایام اکران فیلم جدید او "قهرمان" داشته باشیم؛ تا با زاویه دید مناسب تری به آثار و کارنامه کاری وی بپردازیم.
پیشاپیش نگارنده، تمامی برداشت های مثبت و منفی از سوی مخاطبان و دیگر منتقدان و کارشناسان را نسبت به آثار این کارگردان، محترم شمرده و بازهم تاکید دارد که فرجام این یادداشت در جهت ایجاد نگرش واقع گرایانه تری به کارنامه اصغر فرهادی است.
شخصیت محور یا موقعیت محور؛ مساله این است
برای روشن تر شدن هدف مطلب، سخن را از ادبیات داستانی شروع می کنیم. نگارش یک متن داستانی-ادبی اعم از فیلم نامه، داستان کوتاه، رمان و... بسته به نوع نگاه علی و معلولی و جهان بینی نویسنده آن، به دو دسته شخصیت محور و موقعیت محور تقسیم می شود. این دسته بندی ارتباطی به ژانر یا پس زمینه داستان هم ندارد.
در موقعیت محوری، نویسنده شخصیت ها را به یکباره یا به ترتیب در معرض رخدادی از پیش پدید آمده، که خود شخصیت های حاضر در داستان، دخالتی در علت وقوع آن نداشته اند، قرار می دهد و در ادامه، واکنش ها و تصمیمات هرکدام از آنها را دستمایه پیشبرد روایت خود می کند. شاید داستان مسخ نوشته معروف فرانتس کافکا، یک نمونه همه گیر و معروف این شیوه نگارش باشد.
در مقابل در شیوه روایت شخصیت محور، این کاراکترها هستند که با رقم زدن موقعیت ها و رویدادها، روند داستان را به پیش می برند. شاید یکی از بهترین کارگردانانی که همواره با این سبک داستان های خود را به پیش برده است، مارتین اسکورسیزی باشد. تعداد به نسبت بالاتری که ساختن زندگی نامه های افراد واقعی، در آثار این کارگردان دارد؛ گواه این موضوع است.
در اینجا برای دور نشدن از اصل مطلب، به این دومثال اکتفا می کنیم و در مطالب آینده بیشتر و کلی تر به این موضوع خواهیم پرداخت.
اولویت های فرهادی در قصهپردازی
شیوه قصه گویی اصغر فرهادی، شخصیت محور است. در این داستان ها خود شخصیت ها هستند که جرقه ابتدایی روند قصه را می زنند؛ حتی قبل از روشن شدن دوربین.
کارنامه فرهادی از پایه ای ترین مراحل رشد یک نویسنده-کارگردان آغاز می گردد؛ در روزگارجوانی و داستان یک شهر شکل می گیرد، در ارتفاع پست و شهرزیبا به بلوغ می رسد و در نهایت با درباره الی به شکوفایی و بالندگی می انجامد. در تمام این آثار تمرکز فرهادی بر کاراکترهای داستان هایش به چشم می آید.
درونمایه آثار فرهادی، بر محور اخلاق شکل می گیرد. او در داستان هایش،برخلاف بسیاری از کارگردانان دیگر به ندرت به مسائل اجتماعی تحت تاثیر از سیاست و شیوه حکمرانی کشور می پردازد. مضامین اخلاقی در آثار فرهادی کاملا پررنگ بوده و شخصیت ها را به وسیله ی فردیت و کنش های فردی شان، به عنوان کوچک ترین عنصر سازنده جامعه، بیشتر از هرچیز زیر ذره بین خود می برد. شاید همین شیوه برخورد با مسائل، سبب می شود که فرهادی بر عکس بسیاری از هنرمندان امروز، موضع گیری یا اظهار نظری در باره معضلات سیاسی-اجتماعی نداشته باشد و همواره هجمه هایی از این بابت نسبت به او ایراد شود.
جایگاه مخاطب در دنیای قصه گویی فرهادی
اهمیت انتخاب زاویه دید و راوی در ادبیات داستانی بر کسی پوشیده نیست و حتی خیلی از بزرگان این حوزه، از نویسندگان رمان تا فیلم نامه نویس ها از این عنصر به عنوان امضای خود بر آثارشان استفاده می کنند. فرهادی غالبا به این پیچیدگی ها در داستان نویسی تن نمی دهد و همین انرژی را در کامل تر جلوه دادن کاراکترهای داستانش به کار می بندد؛ تا مشغول کردن ذهن مخاطب. فرهادی به زبان سوم شخص- اما نه سوم شخص دانای کل- داستانش را برای بیننده اش شرح می دهد و شاید، تاکید می کنم شاید؛ سخت ترین گردنه ای که در داستان های فرهادی، ذهن مخاطب پشت سر می گذارد و به نوعی به تخلص و امضای فرهادی بر آثارش تبدیل شده است، شیوه پایان بندی "باز" اوست.
در کل فرهادی همانند یک تور لیدر، از مخاطب می خواهد قدم به قدم در کنار او در قصه پیش برود و با ضرب آهنگ داستان که آن هم به شیوه مرسوم سینمای مدرن و به همان بی پیرایگی انتخاب زاویه دید و راوی انجام می پذیرد؛ همراه شود. از صحنه ها و لحظه های جاری قصه هم چون منظره های یک سفر لذت ببرد و در نهایت با نگاهی خیام گونه، عاقبت شخصیت ها را به خودشان و " به صندوق عدم "بسپارد و از قصه خارج شود.
کاراکترها در دنیای فرهادی، از روزگار جوانی تا قهرمان
روزگار جوانی و داستان یک شهر، دواثری بودند که در همان زمان خودشان هم نگاه مثبت بسیاری از بینندگان و همین طور منتقدان را به خود جلب کردند. در آن روزگار هیچ کس از روند پیش روی نویسنده و خالق این آثار نه تنها باخبر نبود، بلکه در خوش بینانه ترین حالت هم تصور اعتلای آینده سینمای ایران، آن هم در سطحی بین المللی به دست این فرد را نمی کرد.
شیوه و روش کاراکتر آفرینی فرهادی طی این سالها، تغییر چندانی با آن زمان نداشته است. او در هر اثر ، قدم به قدم در شفاف تر کردن آینه ای که شخصیت قصه خود را در آن برابر چالشی اخلاقی می بیند؛ یا به عبارتی همان مساله بنیادین اخلاقیات یعنی " آنچه که هست و آنچه که باید باشد" موفق تر عمل کرده است. فرهادی در آثارش از قومیت، جنسیت، موقعیت اجتماعی، محل سکونت و هر دسته بندی اجتماعی مثال می آورد تا مخاطبش را از جهت ثابت و غیرقابل تغییر بودن ارزش های انسانی-اخلاقی قانع کند. کاراکترهای دنیای فرهادی بیشتر از مسائل روزمره اجتماعی و اخبار سیاسی، در کشمکش با حفط فردیت و ارزش های اخلاقی اولیه هستند.
در جهانی که از رسانه ها گرفته تا شیوه اداره جوامع، افراد را در انتخاب الویت های شان تنها نمیگذارند، فرهادی با نوعی نگاه هستی گرایانه (اگزیستانسیال) مخاطبش را به یاد ارزش های اصیل ولی فراموش شده خود می اندازد. او با تلمیح از سهراب سپهری در صدای پای آب، می خواهد مخاطبش را "به آغاز زمین نزدیک" تر کند. معمولا یک پای ثابت قصه های فرهادی را افرادی تشکیل می دهند که به نوعی تمامیت خواهی دچار می باشند و بر اثر بسیاری عوامل، در پی استثمار افراد و نزدیکان خود هستند و همین خصوصیت کاراکترهاست که نویسنده از آنها برای گره افکنی در داستان و پیشبرد آن استفاده می کند. استحاله در درون انسان هایی که به مرور گاو می شوند یا در جوامع مبتنی بر داد و ستد، اگر پدری را در مظن فراموشی وظایف پدرانه خود ببینند، آنها هم خود را محق می بینند از وظایف فرزندانه شان شانه خالی کنند؛ نمونه هایی از همین کاراکترها هستند.
کارنامه فرهادی در رشد و شناساندن بازیگران
شخصیت محور بودن کارهای فرهادی و این نکته که او به عنوان یک نویسنده و کارگردان با تجربه، با بهره گیری از مشاوره افراد دانا و دارای تخصص، توانسته به فرمول و شناخت منحصر به فردی در شناسایی ویژگی های اخلاقی انسان و شیوه بروز آنها دست پیدا کند؛ باعث می شود که شخصیت ها در متن کارهای فرهادی به پختگی، کمال و شفافیت بالایی برای مخاطب برسند.
استعداد و دانش یک بازیگر در دریافت این خصیصه ها از متن، پرورش درونی آنها و به وجود آوردن نمایه ای مناسب از آن برای مخاطب کافی است، تا هر بازیگر توانا ولو گمنامی را به اوج توجه و درخشندگی برساند. تجربه کاری بازیگرانی هم چون حمید فرخ نژاد، پیمان معادی، ترانه علیدوستی و بسیاری دیگر از هنرمندانی نام آشنای امروزی که زمانی در برابر دوربین فرهادی یا از میان صفحات فیلم نامه های او به موقعیت هایی درخشان رسیده اند؛ گواه همین مطلب است. در داستانی که شخصیت ها محور گفتگو باشند، پخته ترین و کامل ترین ارائه ها مورد تحسین قرار می گیرند.
آیا مخاطب سینمای ایران فرهادی را به سمت خود سانسوری می برد؟؟
سلیقه مخاطب همواره نقشی کلیدی در بروز و ظهور یا در مقابل، به حاشیه رانده شدن یک هنرمند داشته و دارد. در واقع هنر، بدون وجود مخاطب، معنا و کارکرد خود را از دست می دهد. این اتفاق حتی برای بزرگانی همچون فینچر و کوبریک هم در مقاطعی از کارشان رخ داده است و در همین کشور خودمان طی سال های اخیر، کارگردانانی با کارنامه درخشان مانند مسعود کیمیایی یا کمال تبریزی هم با هجمه توده مخاطبان سینما یا بی اعتنایی نسبت به آثارشان مواجه شده اند.
فلسفه هنر را چنین تعریف می کند: ایجاد شناخت در جهت تصویری زیباتر از جهان. هنرمند به همین ترتیب شخصی است که با رعایت یک سری تکنیک ها وقواعد، و از طریق مدیوم مدنظر خود تصویر و شناخت خود را به مخاطب عرضه می دارد. با توجه به این نکته، یک اثر هنری ممکن است از خیلی جهات ضعیف به نظر بیاید اما نمی تواند "بد " باشد؛ زیرا ذات هنر نمایش زیبایی است و نمی تواند بد باشد.
در این میان، مبحث سلیقه مخاطب میزان پذیرش و استقبال از یک اثر را تعیین می کند. شاید اگر نگاهی به نظرات مردمی در زمان اکران آثاری مانند طعم گیلاس بیاندازیم، مشت نمونه خرواری در رابطه با این مبحث به شمار آید. البته که هر هنرمندی، هم با توجه به ذات هنر که در بالا گفته شد و هم نیاز به نگاه مخاطب به حیات خود ادامه می دهد؛ اما گاهی برخی نقدها که نه از سر بهبود اثر که بیشتر از سمت تک سلیقه ای و تک صدایی شدن عامه مخاطبان سینما صادر می شود، هنر مند را به سمت سانسور - نه از نظر فکری- که از نظر تکنیکی سوق می دهد. یعنی چه؟ فرض کنید به فردی بگویید چون تو لکنت زبان داری و برای ما ارتباط گرفتن با تو سخت است، حرفایت را توسط صدای شخص دیگری - که او را هم ما تعیین می کنیم- ضبط کن و به این ترتیب پیامت را به ما برسان. این می شود یک سانسور تکنیکی؛ فرد پیامش را رسانده اما این ما هستیم که برایش تعیین کرده ایم چگونه.
چگونه قهرمان را ببینیم بهتر است؟
قبل از پرداختن به یک فیلم خاص، باز هم باید تاکید کرد که سلیقه مخاطب در میزان موفقیت یک اثر هنری، آن هم فیلم؛ که به هر شکل به گیشه و بازگشت سرمایه برای ادامه حیات خود وابسته است، بسیار مهم بوده و اتفاقا یکی از تاثیرگذارترین مولفه هاست.
نکته ای که در اینجا اهمیت پیدا می کند عدم افراط و تفریط در پرداختن و مهم شمردن این موضوع است. اگر صرفا سینما را به سمت تجاری سازی و با نگاه صنعت به پبش ببرید، آینده ای بهتر از بالیوود در انتظار نخواهد بود و اگر در مقابل با نگاه از بالا به پایین سازندگان به مخاطبان و " همین که من می گویم ها" رفتار کنید؛ نه از پس رسالت هنری سینما برمی آیید و نه به اهداف در آمدی خواهید رسید. مساله ای که در اینجا هست، تبیین و شفاف سازی به وسیله ایجاد جایگاه مناسب و زاویه ای صحیح تر برای نگریستن به یک فیلم، در ذهن مخاطبان عام سینما، توسط متنقدان و فعالین این عرصه است.
منظور از تبیین و شفاف سازی، نازپرورده کردن و تافته جدا بافته انگاشتن یک هنرمند خاص نیست. وظیفه هر منتقد در رشته هنری خود این است که در رویارویی با آثار یک هنرمند، مانند یک رهبر ارکستر، نظم و کلیدی برای درک و استفاده بهتر از درونمایه و پیام اثر به دست مخاطب بدهد؛ و به این ترتیب هم خالق اثر را در کارهای آتی اش از یکنواختی و حتی پس رفت برهاند و هم با مهم انگاشتن باور مخاطب، او را به جایگاه و احترام واقعی خود رسانده و از افتادنش در دام کارهای ضعیف و صرفا خوش رنگ و لعاب نجات دهد. لذا ظرفیت سازی در ذهن مخاطبان عامل حیاتی برای ادامه حیات و رشد هر شاخه هنری است.
خوب یا بد؛ در آثار فرهادی، برعکس بسیاری ار کارگردانان موفق امروز، به دنبال استعاره های سیاسی و اجتماعی نباید باشیم؛ که حتی اگر به چشم ما هم بیایند، قصد کارگردان نبوده اند.
سینمای ایران از آنجا که از گذشته تا کنون بیشتر بر پایه رئالیسم اجتماعی جای خود را در ذهن مخاطبانش باز کرده؛ ناخودآگاه توقعات ایدئولوگ و نمادپرور را در ذهن ایشان برجای گذاشته است. در آثار فرهادی، نباید به دنبال چنین مضامینی بود. قصه های فرهادی طبق هر شیوه ی داستان نویسی مدرن، از ضرب آهنگی متوسط و با دونقطه عطف همراه است. این شیوه نگارش داستان به علت تدریجی بودن سیر اخلاقی مثبت یا منفی کاراکترهای داستان است؛ دقیقا همانند زندگی واقعی انسان ها. دغدغه و چه خواهد گفت فرهادی جایی در میان دونقطه عطف قصه اش روشن می شود.
در قهرمان هم مانند دیگر آثار فرهادی، از صحنه پردازی های اتمسفریک، حرکت های سریع دوربین، لحن ها و کنش های اگزجره و شعارها و بیانیه های استعاره ای-سیاسی خبری نیست.
دغدغه فرهادی، دغدغه بنیادین اخلاق است یعنی چیزی که هست و چیزی که باید باشد؛ نه چشم در مقابل چشم.
ارسال نظر