زن جوان: شوهرم قصد ازدواج مجدد را دارد
دیگر به هیچ وجه حاضر نیستم به زندگی مشترک با همسرم بازگردم چرا که بارها او را به خاطر رابطه اش با یک زن مطلقه بخشیدم تا زندگی ام را حفظ کنم اما این بار...
خراسان: دیگر به هیچ وجه حاضر نیستم به زندگی مشترک با همسرم بازگردم چرا که بارها او را به خاطر رابطه اش با یک زن مطلقه بخشیدم تا زندگی ام را حفظ کنم اما این بار...
زن ۲۸ ساله با بیان این که دیگر هیچ علاقه ای به همسرم ندارم، درباره داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: وقتی در رشته کاردانی زمین شناسی تحصیلاتم را به پایان رساندم، حادثه تلخی در زندگی ام روی داد و پدرم بر اثر تصادف رانندگی جان باخت.
این اتفاق تاثیر بدی بر روح و روانم گذاشت اما با مهربانی های مادرم آرام آرام به زندگی عادی بازگشتم تا این که «بهمن» به خواستگاری ام آمد. او از بستگان دوست مادرم بود و من هیچ شناختی از او نداشتم اما بعد از چند جلسه معاشرت و گفت و گو به بهمن علاقه مند شدم. او مغازه طلافروشی داشت و نتیجه تحقیقات محلی هم نشان می داد که بهمن جوانی سر به راه و با اخلاق است.
خلاصه هشت سال قبل پای سفره عقد نشستم و زندگی شیرینی را آغاز کردم تا این که دو سال قبل در حالی که دخترم را باردار بودم و پسر شش ساله ام را در آغوش می فشردم، ناگهان پیامک های عاشقانه ای را در گوشی همسرم دیدم که یک زن غریبه برایش ارسال کرده بود.
وقتی ماجرا را از بهمن جویا شدم، همه چیز را انکار کرد و گفت: آن پیام ها را یکی از مشتریان مغازه اش فرستاده و هیچ رابطه ای با او ندارد. با وجود این، حدود یک هفته با همسرم قهر کردم اما وقتی ابراز پشیمانی او را دیدم به خاطر اخلاق خوب و مهربانی هایش گذشت کردم و به زندگی ام ادامه دادم تا این که حدود یک سال قبل همسرم به خاطر یک بیماری در بیمارستان بستری شد و تصویری از خودش را در فضای مجازی گذاشت.
یک روز که در گوشی همسرم به دنبال شماره تلفن یکی از آشنایان می گشتم، پیام هایی را دیدم که فردی حسابی قربان صدقه همسرم رفته بود و پیام های زیادی در زیر تصویر بیمارستانی اش گذاشته بود. آن روز شماره ناشناس را در گوشی خودم ذخیره کردم و به بهمن هم چیزی نگفتم تا این که روزی پسرم به طور اتفاقی با آن شماره تماس گرفت . زمانی که متوجه موضوع شدم بلافاصله گوشی را گرفتم و به زنی که آن سوی خط بود گفتم ببخشید پسرم با گوشی بازی می کرد که به اشتباه شماره شما را گرفته است اما آن زن اصرار داشت که من شماره او را به عمد ذخیره کرده ام.
خلاصه روز بعد همان زن دوباره با من تماس گرفت و تصاویر دو نفره از خودش و بهمن برایم فرستاد. دیگر نمی توانستم خودم را فریب بدهم و ماجرا را نادیده بگیرم. با عصبانیت در خانه قدم می زدم تا این که همسرم وارد خانه شد. عکس ها را به او نشان دادم و فریاد زدم تا کی می خواهی دروغ بگویی؟
ولی باز هم بهمن بهانه تراشی کرد و به التماس افتاد. با وجود این، همسرم را از خانه بیرون کردم چرا که منزل مسکونی مال من بود و این گونه سه ماه به تنهایی زندگی کردم. در این مدت فهمیدم آن زن جوان در دوران مجردی دوست همسرم بوده اما نتوانسته اند با هم ازدواج کنند، حالا که «نوشین» از شوهرش طلاق گرفته دوباره به یاد بهمن افتاده و با او رابطه برقرار کرده است. این درحالی بود که نوشین از ازدواج بهمن خبر نداشت و همسرم نیز چیزی به او نگفته بود.
در عین حال من همه پیغام های بهمن را برای ادامه زندگی مشترک رد می کردم تا این که با وساطت یکی از دوستان خانوادگی مان و به خاطر فرزندانم دوباره او را بخشیدم و به این زندگی ادامه دادم. اما با او اتمام حجت کردم که اگر به رفتارهایش ادامه بدهد بی درنگ از او طلاق می گیرم. بعد از این ماجرا بهمن بعضی از شب ها دیر به خانه بازمی گشت و ادعا می کرد مشغول کار بوده است.
من هم که همه چیز را فراموش کرده بودم اعتراضی نداشتم چرا که بهمن با اخلاق خوبش همواره به من آرامش می داد ولی حدود دو ماه قبل، آن زن دوباره به من پیام داد که قصد دارد با بهمن ازدواج کند و در کنار او به زندگی اش ادامه بدهد. با شنیدن این حرف ها به سراغ همسرم رفتم. وقتی فهمیدم او نیز به این ازدواج رضایت دارد دیگر تصمیم خودم را گرفتم و...
شایان ذکر است، پرونده این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرهنگ عبدی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.
نظر کاربران
خودتو بیشتر از این کوچیک نکن، دل شوهرت با اونه، تا بلایی سرت نیاوردن جدا شو
پاسخ ها
دقیقا
باشماموافقم
حالا چرا این خبرها همه از مشهد از این اطفاقها همه جا هست تازه میخاد زن دوم بگیره چه اشکال داره
سرو صدا راه نینداز زندگیتو بکن دل شوهرت هم پیش اونه و محاله اونو بی خیال بشه مخصوصا حالا که افشا شده
چقد مردا بی وجدانن
پاسخ ها
از وقتی بابامو دیدم به این حرف ایمان آوردم
منم برادر و پدرمو دیدم به این حرف باور پیداکردم