خاطرات خواستگاری چند ایرانی خواندنی شد!
کاربری به نام مهدی در توئیتی نوشت: حوصلمون سر نره بیاین یکم از تجربهی خواستگاریتون تعریف کنین!
برترینها: کاربری به نام مهدی در توئیتی نوشت: حوصلمون سر نره بیاین یکم از تجربهی خواستگاریتون تعریف کنین! اینطوری بگم که من اصلا عاشق این توییتم! خودمم هیچ تصوری از خواستگاری ندارم. گمونم یه کاری کردم تا یه هفته توییتر باز کنین خاطره خواستگاری بخونین.
خواهر ناتنی سوسانو: یکی بود میگفت انتقالی بگیر بیا شهر ما، بعد قانون انتقالی اینجوریه که روزانه میشه شبانه، میگفت بیا اینجا بابات برات خونه اجاره کنه، شهریتم باید بابات بده وظیفشه چون تک دختری باید برات هزینه کنه
انجمن نویسندگان مرده: آبجیم همش دلش مخاس ازدواج کنه، میگفت شما منو شوهر نمیدید. بعد که خواستگار اومد و جواب بله قطعی شد؛ ابجیم زده بود زیر گریه میگفت شما منو دوست ندارید میخاید شوهر بدید.
همون دختره: یه خانواده ای چندبار اومدن مهمونی بعد یهو مامانم گفت دعوت کردن ولی ما نمیریم. چند روز بعد پسرشون رو تو خیابون دیدم وخیلی جدی شروع کردم به سلام و احوال و پرسی و اینا ولی اون باتعجب جواب میداد. رفتم خونه به مامانم گفتم،بعد گفت خاک تو سرت خواستگارت بود که ما بزور ردش کردیم
جوکر: مامانم بدون اینکه با من مشورت کنه رفت واسم خواستگاری؛ من با خواهر بزرگ همون دختر تو رابطه بودم.
مستر هادی: هیچی! فقط همینو یادمه که دسته گلم موند لای در آسانسور و وقتی رسیدیم بالا، درب آسانسور و خونه شون همزمان باز شد، گلم نصف شد خودم هم پر پر.
مهرآسا: همینکه نشستیم حرف بزنیم شروع کردم به گفتن اینکه نه من فلان سنمه و زوده و نمیخوام ازدواج کنم و حتی با اومدن شماهم موافق نبودم؛ آخرش گفتم شما حرفی نداری؟ بنده خدا لال شد گفت هرچی بود گفتین دیگه من چی بگم. بخیر گذشت.
سختدل: بابای طرف زنگ زد ب بابام؛ بابام میگف هنوز بچس، من صبا بیدارش میکنم؛ صبحونه رو من میدم بهش. خب پدر من این چه جزئیاتیه که میگی
دتری: شب قبل عقدم خواستگار قبلیم مجدد اومده بود.
عارفه: لباسم طوسی بود، لاک نقرهای همرنگش پیدا نکردم، برام گرفته بود. مارو فرستادن تو یک اتاق صحبت کنیم. لاک رو از جیب کتش دراورد زدم فوت میکرد خشک بشه، خانواده ها هم فکر میکردن داریم راجب آینده مون حرف میزنیم.
کاربر ۲۵ساله: یه خواستگار داشتم مامانش میگف ما یه جا دیگم قول دادیم بریم خواستگاری اگه زود جواب ندی میریم اونجا.
یک دقیقه بیشتر: دانشجو سال آخر بودم دم بخش یه مامان وایساده بود، منو صدا کرد گفت عزیزم شما مجردی؟من واسه پسرم دنبال دختر خوب قد بلندم، خودشم متخصصه، ارتودنتیسته. گفتم نه من قصد ازدواج ندارم، اینم نه گذاشت نه برداشت به یکی از دوستام اشاره کرد گفت اون چی؟
خیال اندیش: عروس خانم داخل اتاق داشتن با بنده صحبت میکردن و چشم انداز های آینده رو میگفتن که چایی و گزِ آردی برامون اوردن. رفتم با چاقو نصفش کنم از زیرش در رفت پرید هوا افتاد رو فرش کف اتاق و همینجوری رفت و یه خط سفید آردی جا گذاشت، رفتم بلند بشم جمعش کنم پام خورد به بشقاب گز همش ریخت!
مجهول: کشو کمدم خراب بود باید زور میزدم که باز و بسته بشه بابامم وقت نمیکرد درستش کنه،روز خاستگاری قبل اومدن گفت پیچ گوشتی بزار تو اتاق اومدم درستش کنم. هیچی دیگه من میوه میخوردم و تو اینستا بودم اونم داشت کشو رو درست میکرد
مهسا: تو استخر یه خانومه با خواهرش زل زده بودن بهم بعد یکساعت اومد نزدیک که دخترم میشه عینکت و در بیاری، تا دراوردم گفت من پسرم ۲۷ سالشه مهندسه قصد ازدواج نداری؟گیر داده بود شمارشو بدم برو پروفایلاشو ببین
وانیلوپه: میتونم یکی از سم ترین اتفاقایی که برام افتاد و بگم. طرف زنگ زد خونه و پرسید شما دختر مجرد دارید؟ ازونجایی که فکر کردیم یکی معرفی کرده جواب دادیم. برگشت گفت من پسرم گفته فقط از فلان منطقه اصفهان زن میخوام برای همین رندم شماره شمارو گرفتیم ، شما مذهبی هستین دیگه؟
نظر کاربران
خواهرم روز خواستگاریش. از خواستگارش پرسیده بود شما سیگار میکشید. خواستگارش گفته بود نه خیلی ممنون
روز خواستگاری داشتیم باهم آلبوم بچگیامو میدیدیم