۴۶۹۹۱۷
۱ نظر
۵۱۱۴
۱ نظر
۵۱۱۴
پ

گفتگو با حسین و مهدی، «پاکدل»های سینما و تلویزیون

حسین پاکدل چنان با شعف از برادر کوچک ترش حرف می زند که به معنای واقعی کلمه روایتگر تعریفی است که خود از واژه برادری ارائه می دهد: «رفاقت خدادادی و خونی». گفتگوی ما درباره برادری است و البته بهانه آن بازی دوباره مهدی در تئاتر دیگری از برادرش حسین است و این بار «کابوس حضرت اشرف»؛ تئاتری که از هشتم بهمن در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است.

ماهنامه دیده بان - آرش نصیری: دل پاک، پاک دل. «... چقدر سلیقه توشه... به نظرم این اسمو می شه راحت نقاشی کرد... اصلا همین طوری خودش یه نقاشی یه ... یه پرتره زیباست... کامل و بی نقص...».

اینها مونولوگ های شخصیت کمال در نمایش یک صبح ناگهان نوشته و کارگردانی حسین پاکدل است که مهدی به زیبایی بازی کرد. کمال آنجا نقاش است و اینها را در ارتباط با اسم دیگری می گوید اما می شود آن را به اسم «پاکدل» هم تعمیم داد که در این خانواده، اول یک اسم است و بعد اپیدمی.

آنها نمونه ای مثالی از برادری اند. برادر بزرگ تر چنان با شعف از برادر کوچک ترش حرف می زند که به معنای واقعی کلمه روایتگر تعریفی است که خود از واژه برادری ارائه می دهد: «رفاقت خدادادی و خونی» و برادر کوچک تر او را مراد خود می داند. هر چند حسین پاکدل می گوید مرادی و مریدی به سن و سال نیست و گاهی وقت ها من مرید مهدی هستم. گفتگوی ما درباره برادری است و البته بهانه آن بازی دوباره مهدی در تئاتر دیگری از برادرش حسین است و این بار «کابوس حضرت اشرف»؛ تئاتری که از هشتم بهمن در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است.

گفتگو با این دو برادر را از برادری شروع کردیم و با آن هم ختم کردیم. خواستیم طعم شما و آنها با تلخی های اخیر زندگی مهدی تلخ نشود. البته پرسیدیم و مهدی با نجابت سکوت کرد و ما هم به احترام این صبوری موضوع را در همان موضوع شیرین برادری نگه داشتیم.
گفتگوی برادرانه با حسین و مهدی پاکدل

از روزهایی پر سیدیم که مهدی برادرش را می دید که اوج شهرت در مقام گویندگی و اجرا در تلویزیون دهه شصت را رها کرد و تئاتر و خدمت به این هنر اصیل و ریشه ای را برگزید و بعد به نویسندگی و کارگردانی در آن پرداخت و این عشق، مهدی را هم به سیر و سلوک در صحنه کشاند تا ذره ذره تلخی و شیرینی آن را بچشد و سال ها بعد در نقش بازیگر نمایشی از برادرش «کمال» بگوید: «آقا جان... برام بگین چه طوری می شه رنج و دردایی که نمی شه گفتو با رنگ کشید؟... صدای موسیقی رو چه جوری می شه تو نقاشی درآورد؟... طعم و بو رو تو طرح نشون داد؟... حتی زشتی مطلق یا زیبایی کاملو... اون قشنگی که رو پرده می یاد با اونی که واقعا هست خیلی فرق دارد... یه حس هایی هست نمی شه کشید... یه چیزایی که نمی شه عین همونا رو با رنگ و طرح کشید به یکی دیگه نشون داد... چی کار باید کرد آقا جان؟»

درست است که مهدی بازیگر است و هر چه را که نوشته باشند و او قرار باشد بازی شان کند را به همین زیبایی اجرا می کند اما هیچ چیز قشنگ تر از این نیست که اینها را برادری نوشته باشد که به قول خودش سمبل مهربانی و برادری است.

بگذارید من در مورد شهرت نکته ای را بگویم. به نظر من شانسی که مهدی، از نظر الگوی درست گرفتن از شما داشته این بود که وقتی او داشت بزرگ می شد، شما مسیر برعکس شهرت را رفتید. شما یک مجری خیلی مشهور و محبوب تلویزیون بودید و یک دفعه همه اینها را ول کردید و رفتید به سمت نویسندگی و کارگردانی تئاتر و طبیعتا این حوزه، حوزه مربوط به شهرت های فراگیر نیست و شاید بشود گفت از آن دور است. یعنی انگار شما از یک شهرت فراگیر فرار کردید و رفتید به حوزه عمیق تر و فرهیخته تری از هنر...

- حسین: ... دقیقا همین طور است...

... و به نظرم این مسئله خیلی می توانست به مهدی که داشت مشهور می شد کمک کرد. اینکه بداند شهرت همه چیز نیست. درست است مهدی؟

- مهدی: کاملا درست می گویی. من در مورد ماجرای مریدی و مرادی گفتم و همین چیزها و نکات بود که از ایشان یاد گرفتم و در ایشان دیدم که این حس در من به وجود آمد. همین آگاهی ها به من بخشیده شد که حضورشان برای من یک نعمت و موهبت بود و این بود که من همیشه با خودم می گفتم آهان، نکند این شهرت یک چیز پوچ است و چیزی نیست و آن چیز بزرگ تر چیست که برادر بزرگ تر من رفت دنبالش.

رفتم ببینم چه چیزی برای ایشان مهم است؛ کتاب خواندن؟ آگاهی داشتن؟ مطالعه کردن؟ انسان بودن؟ از همان موقع و فکر کردن در این مورد ماجرای شهرت برای من حل شد. یعنی قبل از آن که به آن برسم برای من حل شده بود چون چیزی است که ممکن است پیش بیاید و گذرا هم هست. ممکن است برای همه پیش بیاید و برود. هر بازیگری یک دوره ای دارد و تو چند صباحی هستی و آن دوره را می گذرانی و تمام می شود. همان موقع با خودم فکر کردم که باید دنبال معدن دیگری باشم که تا آخر عمرم از آن سیراب بمانم. اینها را در رفتار برادرم فهمیدم و همان موقع و قبل از رسیدن به آن برایم حل شد.

با توجه به اختلاف سن شما و با توجه به اینکه مطابق معمول زنتیکی و خانوادگی شما خیلی زود موها و محاسن تان هم سفید شد، آیا حسین آقا برای شما حالت پدرانه هم داشت؟

- مهدی: صددرصد. دور از جان ایشان بله. این حالت بود. من خیلی جوان بودم که ما پدرمان را از دست دادیم. من آن موقع بیست سالم بود و برادرم همیشه برایم یک تکیه گاه و حریم امن به عنوان برادر بزرگ تر بود که جای پدر را کاملا برایم می کرد.

آقای پاکدل. شما می خواستید دوست مهدی باشید یا برادر بزرگ تر یا حتی جانشین جایگاه پدر؟ به هر حال مهدی در جوانی پدر را از دست داد. شما کدام وجه را بیشتر دوست داشتید و در رفتارتان با او مد نظر داشتید؟

- حسین: من به این چیزها فکر نمی کردم. مهدی خودش می داند که من به درک لحظه بیشتر اهمیت می دادم و می دهم. گاهی وقت ها به او می گفتم مهدی کجایی؟ یک جایی همدیگر را ببینیم. وقتی که می دیدمش می گفتم خب، دیدمت. هر چند که از دیدنت سیر نمی شوم اما می دانم کار داری. برو، در حدی که همدیگر را چند لحظه ببینیم و از دیدن هم لذت ببریم برای من کفایت داشت و دارد. در روزگاری که آدم ها در کنار هم هستند اما همدیگر را نمی بینند، یعنی آنقدر مشغله های مصنوعی ایجاد شده است که آدم ها از دیدن هم غافلند.

خیلی نمی خواهم وارد موضوع توسعه رسانه ها بشوم. موضوع دیدن فقط همین نگاه کردن نیست بلکه موضوع جذب مطرح است. خود مهدی می داند، من وقتی نگاهش می نم انگار او را اسکن می کنم و انگار می نوشم مهدی را. یعنی با چشمم می خورمش. برایم، اینقدر دیدن او لذت بخش است.
همیشه وقتی می بینمش می گویم خدایا، آیا فردا هم می بینمش. ان شاءالله همیشه سالم باشد و منظورم این نیست که می ترسم خدای ناکرده برای او اتفاقی بیفتد بلکه این موضوع متقابل است و با خودم می گویم که آیا من فردا هم این چشم را دارم که او را سیر ببینم. کار دنیا که حساب و کتاب ندارد. شاید از این در رفتم بیرون و چشمم آسیب دید. دلم می خواهد تا چشمم کار می کند، ببینمش. فقط مهدی نیست و این حالت برای همه نزدیکان و دوستانم هم هست.

البته طبیعتا آدم به همه که به یک نسبت محبت ندارد. محبت ها متفاوت است. نکته دیگر این است که حسن برادری این است که تو بی توقع محبت داری و فکر نمی کنی که وقتی من عاشق مهدی هستم پس مهدی هم باید عاشق من باشد. نه، عشق برادری خدای گونه است. خدا هیچ وقت سر بندگانش منت نمی گذارد و البته من می دانم این حس در مهدی هم وجود دارد.
گفتگوی برادرانه با حسین و مهدی پاکدل

من مهدی را حتی در اشتباهات خودم هم می بینم

چه چیز مهدی بیشتر شما را جلب می کند: موفق بودنش، قد و بالایش یا ...؟

- حسین: مجموعه همه اینها. بعد هم شما مهدی را الان می بینید ولی من، مهدی شیرخواره را می بینم. مهدی کوچکی که با بچه هایم بازی می کرد را می بینم. در بغل مادرم می بینم. در سفر می بینمش. در رشد می بینم. در هنرهایش می بینم. پدرم را در او می بینم. برادرم را در او می بینم. خواهرانم در او هستند. او را در اشتباهاتش می بینم و در مجموع من مهدی را حتی در اشتباهات خودم هم می بینم. مجموعه همه اینها باعث می شود یک پدیده ای در این هیبت انسانی زیبا جلوس مجسم شود به اسم برادرم مهدی. مجموعه من در قامت این برادر شکل گرفته.

- مهدی: آقا ما چاکریم.

مهدی شرایطت خیلی سخت شد. چطور می خواهی این همه عشق و علاقه و بزرگواری را پاسخ بدهی؟ اولین باری که حسین آقا پاکدل در شما یک تاثیر شگرفی گذاشت و اتفاقی که مسیرت عوض شود کی بود؟

- مهدی: ایشان همیشه در زندگی ام الگو و برادر من بود. برادر من مصداق بارز آن است که می گویند به جای اینکه ماهی بخرید ماهیگیری یاد بدهید. ایشان همین کار را برای من کرده اند. بارها و بارها این تاثیرگذاری ها را در من داشته و البته اتفاقاتی هم افتاده که شاید در نوجوانی و جوانی بعضی وقت ها به من برخورده باشد. یک نمونه از این حالت ها را اگر بخواهم بگویم این بود که با خودم می گفتم که با این همه کارگردان آشناست و می داند که من هنرپیشگی را دوست دارم، چرا مرا به آنها معرفی نمی کند.
این مواقع خیلی به من بر می خورد. یک موقع که ایشان مدیر مجموعه تئاتر شهر بود، من به نوعی منشی ایشان بودم و در ساعت هایی که خارج ساعات اداری بود، من تلفن ها را جواب می دادم و می دیدم که کارگردان های معروف ایران می آیند به آن دفتر و برادر من حتی مرا معرفی نمی کند که من داداشش هستم. خیلی برایم دریافت و درک این ماجرا ثقیل بود ولی بعدها دلیل این مسئله را فهمیدم. یک ماجرا را هم برایت تعریف کنم که به این سوال که پرسیدی مربوط می شود.

من یک روز در تریای تئاتر شهر برای خودم می گشتم و با چند نفر از بچه ها نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدم. داداش آمد آنجا و مرا صدا کرد گفت مهدی جان بیا. گفتم بله. خیلی حجب و حیا داشتم و حرمت نگه می داشتم و هنوز هم همین طوری است. گفت اینجا چکار می کنی؟ گفتم با بچه ها نشسته ایم و داریم حرف می زنیم.
گفت متوجه حرفم نشدی. گفتم اینجا چکار می کنی؟ دوباره توضیح دادم که با دوستان نشسته ایم و داریم چای می خوریم و حرف می زنیم. گفت تو نمی فهمی اینجا چه کاری می کنی؟ اینجا الان کارت چیست؟ می خواهی یک موجود دم دستی باشی که هر کس از خیابان هم رد شد و گفت مهدی را می خواهیم بگویند همین پسره که همیشه اینجاست؟

اگر هدفت در زندگی این است برو بنشین و ادامه بده و امیدوارم موفق هم بشوی ولی اگر دنبال چیز دیگری در زندگی هستی، اینجا نباید باشی. در این زمانی که اینجا هدر می دهی می توانستی یک فیلم ببینی یا یک کتاب بخوانی و به خودت اضافه کنی. در هر صورت من هنوز جواب سوالم را نگرفته ام که تو اینجا چکار می کنی. بعد رفت. این اتفاق همیشه برایم یک تلنگر بود که وقت و انرژی ام را مدیریت کنم و در راه درست مصرف کنم و باید کاری کنم که تایم هایی که مصرف می کنم به دردبخور باشد. این اتفاق یکی از نقاط عطف برخورد ما بود.

کتابی که از برادرم گرفتم

مهدی جان؛ اولین کتابی که از استاد هدیه گرفتی، کی بود؟

- مهدی: من چشم که باز کردم با کتابخانه برادرم در خانه روبرو شدم و همه اینها هدیه هایی بود که در خانه وجود داشت و من آنها را می دیدم.

وقتی که نوجوان بودی خواندن چه کتابی را به شما توصیه کرد؟

- مهدی: اولین کتابی که ایشان برایم گرفت و الان یادم هست، وقتی بود که من هفت، هشت سالم بود و رفته بودیم پارک ملت. ما آمده بودیم تهران که به ایشان سر بزنیم و ما را بردند به پارک ملت و آنجا نمایشگاه کتاب دایر شده بود. داشتیم قدم می زدیم که من رفتم سمت کتاب ها و داداشم به من گفت هر چقدر کتاب می خواهی بردار، من همه را برایت می خرم و من یادم هست کتاب «به من بگو چرا؟» و کتاب داستان های تخیلی ماوراء کهکشانی ایزاک آسیموف را گرفتم. آن کتاب ها را هنوز هم دارم به این عنوان که اولین کتاب هایی است که از برادرم هدیه گرفتم.

وقتی در کتابخانه خانه سرک می کشیدی کدام کتاب ها را به شما توصیه می کرد یا خودت کدام کتاب ها را خواندی؟

- مه دی: آن موقع که دوران شکل گیری سودم بود و داشتم بزرگ می شدم، برادرم با ما زندگی نمی کردند و در تهران بودند.

- حسین: آن موقع بیشتر با مسعود با هم بودند.

- مهدی: بله. بیشتر رمان های ایرانی می خوانم از احمد محمود، از علی محمد افغانی و صادق هدایت. اینها برایم جذاب بود و مثل خوره همه را می خواندم. ضمن اینها کتاب های عقیدتی و کتاب های دکتر شریعتی هم بود که خیلی می خواندم.

از کی فکر کردی که باید آرتیست شوی؟

- مهدی: مشکل اینجاست که من هنوز هم فکر نمی کنم آرتیست هستم. (خنده) من چشم باز کردم در این دنیا بودم. برادر بزرگم که بودند بعد برادر دیگرم مسعود هم بود که از طریق او هم با عکاسی و فضای هنرهای تجسمی آشنا شدم و در این مسیر افتادم.
گفتگوی برادرانه با حسین و مهدی پاکدل

خیلی وقت ها من نیاز به مشورت مهدی داشتم و دارم

روابط شما در مورد مسائل زندگی و ورود به مسائل زندگی چگونه بود؟ مثلا به عنوان براد ر بزرگ تر آیا در مورد مسائلی مثل ازدواج یا مسائلی از این دست توقع داشتید یا دارید که با شما مشورت کند؟ آیا در مورد انتخاب هایش در تئاتر یا سینما هم با شما مشورت می کنند؟

- حسین: من هیچ وقت در شرایطی نبودم که بخواهم تعیین تکلیف کنم. اگر جایی لازم دید با من مشورت کرد و من هم نظرم را گفتم. این البته دو طرفه است و خیلی وقت ها من نیاز به مشورت مهدی داشتم و دارم. به او زنگ می زدم یا اگر جایی همدیگر را می دیدیم با او درباره هر موضوعی که داشتم صحبت کردم و نظرش را گرفتم. ما کارهای مشترک زیادی هم با هم کردیم، هم تئاتر و هم کارهای دیگر.

در مورد مسائل شخصی زندگی شان و مخصوصا مسئله ای که الان پیش آمده آیا شما نظری دارید و واکنشی داشتید؟

- حسین: اینها مسائل شخصی زندگی است و البته ما با هم حرف می زنیم اما اجازه بدهید در این مورد صحبت نکنیم.

یکی از کارها و بازی های مهدی که خیلی به دل تان نشسته را بفرمایید. در اینستاگرام تان خیلی از بازی و حضور مهدی در تئاتر «افسون معبد سوخته» تعریف کردید.

- حسین: قله کارهای مهدی کارگردانی مشترک با ایمان در فیلم فردا بود. بعدها این فیلم بیشتر دیده می شود . فکر می کنم خودشان هم هنوز نمی دانند چه کار خوبی ساخته اند.

بله، فیلم خوبی بود این فیلم...

- حسین: برای همین گفتم که بعدها مشخص خواهد شد.

دیگر چه فرازهایی از فیلم ها یا بازی های شان به یادتان می آید؟

- حسین: اگر بخواهم بگویم خیلی زیاد است. مهدی کم کار خوب نکرد.

خودت از نقش هایی که تاکنون بازی کردی کدام را بیشتر از همه دوست داشتی؟

- مهدی: در سینما نقش ابوطالب در فیلم حضرت محمد (ص) یک عالمه ویژگی دارد. هم خود فیلم، هم فضای فیلم و هم فضای اعتقادی و باور ما نسبت به آن یک شرایط ویژه دارد و بنابراین این نقش را از داوری هایم برای نقش ها کنار می گذارم. به غیر از این، بیشتر نقش های دلچسب من در تئاتر اتفاق افتاده است.
مثلا پارسال نقش راسکول نیکف در جنایت و مکافات را بازی کردم که ایمان افشاریان کارگردانی کرد و رنجی که هر شب روی صحنه می کشیدم با آن فضای زیبا که اصلش از داستایوفسکی است، برایم خیلی لذت بخش بود. همچنین نقشم در کار اخیر آقای نیلوفری در دوره از از زندگی ام هم بود که به نوعی حالت تراپی هم برایم داشت. بازی کردن این نقش خیلی آرامم کرد.

برادرم حسین به من فهماند کجا ایستاده ام و چکار می کنم

این زمان چند سالت بود؟ تا آن موقع چه کارهایی کرده بودی؟

- مهدی: فکر می کنم نوزده سالم بود. تازه سر تمرین نمایش سیاها بودم.

همان کار معروف حامد محمد طاهری که خیلی گل کرد و خیلی ها توی آن درخشیدند.

- مهدی: بله. یک موقعی آدم در سن و موقعیتی است که نمی فهمد و باید یک بزرگ تر، یک رفیق یا برادر یا پدر از بیرون زندگی اش را کارگردانی کند و بگوید اینجایی که ایستاده ای زمان و موقعیت مهمی است. آن حرفی که برادرم به من زد این بود که مرا متوجه میزانسن ام کرد تا حواسم باشد کجا ایستاده ام و چکار می کنم و از آن موقعیت استفاده کنم. برادرم همیشه به من ماهیگیری یاد داد تا اینکه بخواهد یک لقمه را در اختیارم قرار دهد تا به همان صورتی که به دستم آمده تمام شود.

استاد فکر می کنم آن موقع هم می خواستید مواظبش باشید و هم اینکه سعی کند تلاش کند و خودش رشد کند و فکر نکند می تواند از این موقعیت که برادر شماست استفاده کند. حتما از دور مواظبش بودید و نگاهش می کردید. از کی بارقه های اینکه می تواند یک هنرمند و بازیگر خوب باشد را متوجه شدید؟

- حسین: اینکه من فکر می کنم او می تواند بازیگر شود مهم نیست. مهدی از همان موقع که اصفهان بود کارهای آرتیستیک می کرد. رشته هنر می خواند. کارهای گرافیکی می کرد. نمایشگاه گذاشته بود و اصلا آمد تهران برای اینکه گرافیک بخواند و همان زمان هم در دانشگاه داشت درس می خواند. منتها مهم نیست که شما بازیگر می شوی، نقاش می شوی، شاعر می شوی. مهم داشتن روح آرتیستیک است. مهم نگاه کردن آرتیستیک است.
حتی اگر نقش بازی نکنی. من مهدی را خوب می شناسم و بارها به خودش گفتم که در ناصیه مهدی کارگردانی هست منتها الان خودش دارد کارگردانی را هدیه می کند و ذهن کارگردانی را سهیم می شود در آدمی که دارد آن فیلم را می سازد. الان در کار ما هم همین هست و من خیلی وقت ها از ایده های مهدی استفاده می کنم چون همه چیز پیش همه کس هست نه پیش من تنها.
من این ایده ها را به کار می بندم و از آن استفاده می کنم. این در روحیه مهدی بود. حتی وقتی که در اصفهان بود. منتها اینکه باید جهت پیدا می کرد را خودش باید تجربه می کرد. من هیچ وقت سعی نکردم به او جهت بدهم و بگویم این یا آن. مهدی نگاه می کرد، من حواسم به او بود و در عین حال باید دست و پا می زد. باید وقت می گذاشت. باید شکست می خورد. باید اشکش در می آمد. باید بعضی وقت ها از شدت عصبانیت سرش را به دیوار می زد. باید ۱۰ سال عمرش را در زیرزمین های تئاتر شهر می گذراند. باید ۴۵ دقیقه زیر دوش آب سرد می ایستاد. باید یک ساعت بالای ارتفاع می ایستاد. باید یک ساعت نیزه دار تئاتر ریچارد سوم می ایستاد و این کارها را بکشد و محرومیت ها را بکشد تا ساخته شود. آن موقع هنوز پایان خدمت نگرفته بود و پاسپورت نداشت و نتوانست به خاطر نمایش هایی که بازی کرده بود برود خارج. باید این محرومیت ها را می کشید.
تمام آن نمایش ها رفت اجرای خارجی و به جای مهدی کسان دیگری رفتند. اینها را گفتم که بگویم مهم داشتن روحیه آرتیستیک است. مهدی حتی اگر در خیاطی کار می کرد یا ساندویچ فروشی باز می کرد یا تابلوسازی کار می کرد هم، باز این روحیه آرتیستیک با او بود. ما خیلی از آدم ها را می بینیم که کار هنری می کنند اما کارگر فعل آرتیستیک هستند تا خالق کار آرتیستیک.
گفتگوی برادرانه با حسین و مهدی پاکدل

یعنی هنر خلق نمی کنند و بیشتر تکرار می کنند...

- حسین: آفرین. مهدی این جنم را داشت. من در آینده اش می بینم که به چه افق هایی دست پیدا می کند. نه فقط در حرفه بازیگری. آینده چه می شود را خدا می داند. مسیری که تا حالا طی کرده خیلی سال های زیادی نیست. برای کار هنری زمان، زمان معمولی نیست. گاهی وقت ها یک قرن یک لحظه است. گاهی وقت ها هم یک لحظه یک قرن است. خیلی از انسان های بزرگی که در تئاتر و سینمای جهان داریم در سنین بالا شکوفا شده اند. چشم انداز من از مهدی این است که کارهای بزرگش را در آینده خواهد کرد.

گاهی وقت ها جلو مهدی کم می آورم

جدا و بیرون از برادران خودتان آقا مهدی و آقا مسعود برای شما کلمه و مفهوم برادر چه معنی و جایگاهی دارد؟

- حسین: به نظر من برادری یک رفاقت خدادادی و یک رفاقت خونی است و رفاقتی که باید پا روی فطرت بگذاری تا آن را ندید بگیری. برادری موهبتی است که طبیعت کاملا به شکل غیر ارادی به شما هدیه داده و شما یا قدر می دانی و از آن استفاده می کنی یا اینکه نه، پا روی غریزه، فطرت و همه چیزت می گذاری و این رفاقت را پس می زنی. این یک رابطه دو طرفه است اما وقتی این معادله به هم می خورد که تفاوت سنی زیاد پیش می آید. معنی این مسئله این نیست که مثلا این رفاقت و همدلی برادرانه ندید گرفته شود بلکه وقتی اختلاف سنی باشد، شدت و ضعف پیدا می کند. وقتی که شهرت هم قاطی آن می شود اوضاع از این هم متفاوت تر می شود، به خصوص وقتی یک نفر شهرت پیدا کند و آن یکی نه.

گاهی وقت ها این شهرت به این ماجرا خدشه وارد می کند، به این خاطر که برادری که شهرت دارد، اگر زیاد تحویل بگیرد می گذارند به حساب ترحم یا اجبار، اگر تحویل نگیرد می گذارند به حساب غرور. اینها چیزهایی است که باید دقت کرد. اینکه گفتم همه به اختلاف سن ربطی ندارد و در هر حالی می تواند به وجود بیاید. اختلاف سن یک شرایط دیگری را ایجاد می کند.

در هر حال هنر با خودش شهرتی می آورد. به خصوص وقتی که با رسانه سروکار داشته باشی. یکسری هنرها هست که با رسانه سروکار ندارد و به نوعی هنر تنهایی و خلوت است، مثل شعر یا نقشی؛ اما هنری مثل تئاتر، سینما، تلویزیون و رادیو هنرهایی است که با عام سروکار دارد و بخش زیادی از وقت آدم صرف جیزهایی می شود که ربطی به خودش ندارد. همین مهدی که اینجا نشسته، گاهی وقت ها پیرایه هایی بر او و اسمش متصل می شود که ربطی به خودش ندارد. به قول مارکز، خود دیگری در ما زندگی می کند که ربطی به ما ندارد ولی به هر صورت هست.

گاهی وقت ها آدم ها شیفته آن آدمی می شوند که ربطی به خود ما و ربطی به مهدی ندارد، چون خود مهدی همین است که شما الان می بینید. او می رود در سینما یک نقش بازی می کند و گاهی وقت ها مخاطب با آن نقش زندگی می کند نه مهدی. وقتی با خودش برخورد می کند چیز دیگری را می بیند و از او هم توقع دارد همان باشد. در برادری، وقتی که با هنر هم سروکار داری، دیگر با اینها کاری نداری، پاک و خالص خود برادری را می بینی به خصوص وقتی مثل ما این اختلاف سن هم باشد. اینکه مهدی می گوید مراد و مریدی لطف اوست و من می خواهم بگویم مراد و مریدی به سن و سال نیست. یک وقت هایی در یک شرایطی من می شوم مرید مهدی...

- مهدی: آقا نفرمایید.

- حسین: واقعا می گویم. همه معرفت ها که پیش همه نیست. گاهی وقت ها مهدی یک کارهایی می کند که من جلوی او کم می آورم. اینها به سن نیست.

مهدی جان، الان دیگر حسین آقا پاکدل رفت. دیدم وقتی داشت در مورد تو حرف می زد مدام سرخ می شدی از این همه نگاه برادرانه عاشقانه...

- مهدی: خیلی به من لطف دارد و البته فقط منحصر به من نیست. این مرد سراپا مهربانی است. اینقدر مهر دارد این آدم که خیلی وقت ها شرمنده می شوم. نه فقط در رابطه برادری. وقتی با هم کار می کنیم دیگر این رابطه، رابطه کاری است و من بازیگرم و ایشان کارگردان کار و می تواند هر جوری رفتار بکند اما نه تنها با من که با تک تک بچه ها آنقدر مهربانانه و انسانی برخورد می کنند که نهایت ندارد. بروید از بقیه بچه ها بپرسید. آنقدر مهربان و بزرگوار است که آدم حاضر است جانش را هم برایش بدهد.
اینجا که کارگردان این کار است، موقعی که رییس تئاتر شهر بود، همه بچه هایی که کارمندهای تئاتر شهر بودند به شکل رییس و مرئوسی به ایشان نگاه نمی کردند. خیلی به همه محبت داشت و همه بچه ها و کارمندان آنجا حاضر بودند هر کاری بکنند برای موفقیت آن مجموعه. یعنی او این روحیه همدلی را خیلی راحت می تواند ایجاد کند و به نظرم این نقطه مثبت مدیریت ایشان است. همه کسانی که با ایشان کار کرده اند از بودن در کنار ایشان لذت می برند.

و داشتن چنین برادری...

- مهدی: نعمت است. او نعمت و عشق تمام است و البته به من هم خیلی لطف دارد و شرمنده ام می کند.

نکاتی که خودت گفتی را می خواستم بگویم و آن اینکه کسی که به برادر کوچک ترش اینگونه نگاه می کند، به بقیه جوان ها و به همه اطرافیان و حتی جامعه و جوانان دیگر هم همین گونه نگاه می کند و این در نوشته ها و کارهایش هم هست...

- مهدی: دقیقا همین طور است. او یک دلسوزی عمیقی دارد نسبت به جامعه و جوانان و مملکت.
گفتگوی برادرانه با حسین و مهدی پاکدل

در اینستاگرامت نوشته بودی که کافی است یک بار با او برخورد کنید تا متوجه شوید سراپا دغدغه و عشق است...

- مهدی: بله. یک دغدغه عجیب بی نهایتی درباره وطن و تاریخ مملکت مان دارد و این در همه کارهایش هم مشخص است.

شما چهره خیلی مثبتی داری که به نظر نمی رسد نقش منفی با تو جور باشد. آیا فکر می کنی یک روزی نقش منفی هم بازی کنی؟

- مهدی: دوست دارم بازی کنم. البته در تئاتر در یکی از کارهای حسین کیانی نقش منفی بازی کردم منتها در سینما و تلویزیون شاید کارگردان های مان آنقدر قدرت ریسک ندارند و هنوز اتفاق نیفتاده.

چه عیبی دارد که همیشه این حالت باشد؟ مردم یک باوری دارند و مهدی پاکدل را با این چهره و میمیک به این صورت پذیرفته اند؛ چه کاری است که این تصور عوض شود؟

- مهدی: امسال در یکی از فیلم های جشنواره نقشم منفی است.

فکر می کنم علاقه ات به موسیقی باید بیشتر از یک علاقه باشد، درست است؟

- مهدی: کاری که من کردم در حد دکلمه و مرتبط با موسیقی بود و من خودم متاسفانه یکی از حسرت های بزرگ زندگی ام این است که به طور جدی و علمی موسیقی نمی دانم و فقط علاقه دارم.

بیشتر به چه نوع موسیقی علاقه داری و گوش می کنی؟

- مهدی: من همه جور موسیقی را گوش می کنم و بستگی به موقعیتش دارد ولی علاقه اصلی من موسیقی کلاسیک است.

کلاسیک ایرانی یا جهانی؟

- مهدی: جهانی . از موسیقی کلاسیک ایرانی هم، هم استاد شجریان و هم همایون شجریان را دوست دارم. همین طور آقای علیرضا قربانی که خیلی دوست دارم. همچنین موسیقی راک را هم دوست دارم و خیلی هم گوش می کنم.

با کدام یک از موزیسین های ایرانی دوستی؟ یا در ارتباط هستی؟

- مهدی: با علاقه پیگیر کارهای شان هستم ولی اینکه دوستی صمیمانه و نزدیکی داشته باشیم نه زیاد. البته فقط با آقای قربانی زیاد در ارتباطم. همین طور بهزاد عبدی که با او هم دوستم و موسیقی فیلم را هم بهزاد کار کرد. با بچه های تئاتر هم که دوستم از جمله دوستانی که در بخش موسیقی تئاتر فعالیت دارند.

نکته دیگر در مورد موهای تو است که کوتاه است و احتمالا برای علاقه مندانت سوال پیش می آورد موهایت را برای نقش کوتاه کردی؟

- مهدی: نه. در این سه، چهارتا فیلم اخیر که کار کردم موهایم را رنگ کرده بودند و موهای خودم نبود. دیشب که این فیلم آخرم تمام شد، ترجیح دادم کوتاه کنم که موهایم با رنگ خودش دربیاید و به نقشم در این نمایش هم بخورد.

اجازه بدهید که در مورد کل خانواده پاکدلان هم صحبت کنیم. در خانواده شما، شما و حسین و مسعود اهل هنر هستید. در بقیه خانواده چند هنرمند دیگر دارید؟

- مهدی: بچه های برادرم یحیا و سینا هم در کار هنر هستند و گرافیست و فیلمساز هستند. بچه های خواهرهایم روح الله هاشمی و علی جدیدی خیلی در این رشته دارند کار می کنند و تدوینگر و نویسنده هستند. مسعود به عنوان یک هنرمند و عکاس شناخته شده و معتبر هم در زندگی من جایگاه خیلی ویژه ای داشته. اتفاقا چون اختلاف سنی من با مسعود هم کمتر است، طبیعتا رابطه صمیمانه تر و راحت تری با هم داشتیم و شکل برادری بین ما هم با حسین کمی متفاوت بود. با مسعود شادی راحت تر با هم کلنجار رفتیم و تایم های بیشتری را با هم بودیم. الان هم که خیلی دلتنگش هستم و نزدیک دو سال است که در کانادا زندگی می کند.

می آید و می رود؟

- مهدی: در جشنواره ها می آید و اینجاست ولی دائم نیست و بیشتر آنجاست و چون حضورش اینجا همیشگی نیست، آدم دلش تنگ می شود.

از برادران دیگری که در حوزه هنر هستند و تو آنها را می شناسی، روابط و برادری کدام شان برایت جالب است؟

- مهدی: برادرهایی که خیلی وجود و هنرشان برایم جالب است، برادرهای کوئن هستند. کارهای شان خیلی برایم لذت بخش و جالب است و با خودم می گویم خدا این دو برادر چطوری اینقدر خوب کار می کنند. هم می نویسند هم کارگردانی می کنند و سینماگران خیلی موفقی هم هستند. کارهای شان را خیلی دوست دارم.

نکته مهم هم این که با برند برادری هم کار می کنند و همه، آنها را به اسم برادران کوئن می شناسند.

- مهدی: بلکه. کسی اتان و جوئل را نمی شناسد و همه برادران کوئن را می شناسند. دنیای زیبای عجیب و غریبی دارند.

کی می خواهی دومین فیلمت را کارگردانی کنی؟

- مهدی: ان شاءالله به زودی.

فیلم قبلی ات خیلی فیلم خوبی بود اما خیلی خوب دیده نشد...

- مهدی: شرایط فیلمسازی در ایران خیلی متفاوت و عجیب است. البته مهم نیست. ما که برای دیدن یک عده بخصوص فیلم نمی سازیم. ما برای بهتر شدن دنیای پیرامون مان فیلم می سازیم.
گفتگوی برادرانه با حسین و مهدی پاکدل

این فیلم هم در همان ژانر جنایی و وحشت است؟

- مهدی: طبیعتا ذهنیتم در همان فضا و ژانر و در همان حال و هوا است و امیدوارم که بتوانیم سال دیگر عملی اش کنم.

امسال چند فیلم داری؟

- مهدی: چهار فیلم کار کردم که یکی شان در جشنواره حضور دارد. فیلم هایی که کار کردم یکی «نرگس مست» کار آقای دری بود که در مورد دنیای موسیقی است، «خانه کاغذی» آقای صباغ زاده بود و «بن بست وثوق» کار آقای کاویانی که اینها در جشنواره نیست و فقط ماجرای نیمروز کار آقای مهدوی در جشنواره حضور دارد.

آخرین کتابی که خواندی و دوست داری به خوانندگان مجله ما توصیه کنی، چیست؟

- مهدی: کتابی است به نام اتاق قرمز که کار یک نویسنده ژاپنی است و من خیلی دوستش داشتم. فضای داستان های کوتاهش خیلی زیبا بود و تا حالا چنین داستان هایی نخوانده بودم. خیلی فضای عجیب و غریب و باحالی داشت.

از هایکوهای شان کمک گرفته بود؟

- مهدی: نه، خیلی متفاوت و مدرن بود و مثل هایکوهای شان نبود.

فیلم خوب چی؟ البته لابد این فیلمی باشد که به فضای ذهنی کارگردانی ات نزدیک باشد.

- مهدی: امسال خیلی درگیر بازیگری بودم و سه چهارتا فیلم بازی کردم و همچنین درگیر دوتا تئاتر هم بودم؛ «همسایه ها»ی حسین کیانی و «افسون معبد سوخته» کیومرث مرادی و همچنین درگیر تمرینات نمایش «کابوس حضرت اشرف» برادرم هم بود. بنابراین وقت نکردم زیاد فیلم ببینم، ولی چند شب پیش دلم تنگ شد برای اینسپشن کریستوفر نولان و نشستم دوباره دیدمش و خیلی کیف کردم.

این برادری، سرنوشت زندگی مرا تغییر داده است

شما برادرها خیلی مصاحبه داشتید اما نمی دانم تا به حال درباره برادری با هم مصاحبه کردید یا نه؟ خیلی وقت است منتظر فرصتی بودم تا در این باره با شما مصاحبه کنم. البته در همین ابتدا بگویم که جای برادر هنرمند دیگرتان آقامسعود پاکدل هم خالی است که گویا الان در ایران نیستند.

اجازه بدهید اول از مهدی شروع کنیم. امروز داشتم اینستاگرام استاد را چک می کردم، در یکی از پست های شان یک عکس از شما در تمرینات همین تئاتر «کابوس حضرت اشرف» گذاشته بودند که داشتید می خندیدید و نوشته بودند: «بیمار خنده های توام، بیشتر بخند»؛ اینکه یک برادر و آن هم چنین برادر فرهیخته و بزرگی مثل حسین آقا پاکدل برای آدم چنین پستی بگذارد؟

- مهدی: ماجرا از همین جا شروع می شود که رابطه بین ما فقط شکل برادری ندارد و بیشتر شبیه مرادی و مریدی است و برادرم همیشه برایم یک الگو بوده. فاصله سنی ما هم به اندازه نرمال برادری و هفت، هشت، ده سال نیست. ما بیشتر از ۲۰ سال اختلاف سن داریم و من تا چشم به این دنیا باز کردم همیشه مثل یک مراد و الگو به این رابطه نگاه کردم. اگر بخواهم بهتر بگویم باید گفت که این برادری سرنوشت زندگی مرا تغییر داده است.

برای امثال ما که در دهه شصت تلویزیون را نگاه کردیم و برادر حسین آقا نیستیم هم این حالت است. شما شاید آن سال ها و اوایل حضور ایشان در تلویزیون را یادت نباشد. ما در تلویزیون یک چهره مهربان، صمیمی و زیبا را می دیدیم که هیچ وقت از ذهن مان نمی رود.

- مهدی: بله، وقتی ماجرای خانواده و برادری هم به این قضیه اضافه می شود، یک حالت مضاعف پیدا می کند. همیشه من این حس را داشتم که چگونه می شود وارد این دنیا شد، دنیایی که در آن برادرم به عنوان یک الگو آنجا ایستاده بود. همیشه با خودم فکر می کردم چگونه می شود به دنیای سینما و تئاتر و تصویر نزدیک شد. بعدا توضیح می دهم که ایشان از چه روش هایی استفاده کردند که ما به این فضا به شکل درست و اصولی نزدیک شویم.

فکر نمی کنم دوران اجرای ایشان در تلویزیون زیاد یادت باشد...

- مهدی: چرا. کاملا به یاد می آورم.

لابد خیلی دور و محو...

- مهدی: من آن زمان دبستانی بودم و زمان جنگ هم بود و آن زمان رسانه تلویزیون در همه خانواده ها حرف اول را می زد و کل خانواده می نشستیم و می دیدیم و در خانواده بحث و صحبت در این رابطه مطرح بود، بنابراین من کاملا یادم هست.

دموکراسی برادرانه

اجازه بده که درباره تئاتر «کابوس حضرت اشرف» هم صحبت کنیم که از دهم بهمن روی صحنه تماشاخانه ایرانشهر است. شما با خیلی از کارگردان های مهم تئاتر کار کردی. به جز ماجرای برادری، کار کردن با حسین پاکدل به نسبت کارگردان های دیگری که با آنها کار کردی، چگونه است؟

- مهدی: آنقدر مهربان است و آنقدر کارهایش و سیستم مدیریتش مبتنی بر مشورت است که کار کردن با ایشان بسیار لذت بخش است. با این که متن هایی که برادرم می نویسد، ادبیات و شکل خاصی دارد و دخل و تصرف در آنها راحت نیست، مهربانانه به نظر همه گوش می کند و نظر همه برایش مهم است. یک دموکراسی در همه کارهایش حاکم است که آدم کیف می کند از این که حرف و نظرش در بهتر شدن کار دیده و شنیده می شود.
گفتگوی برادرانه با حسین و مهدی پاکدل

اولین کاری که حسین پاکدل اجرا کرد «سمفونی درد» بود که حوالی سال ۸۸ اجرا شد و تو آن موقع بازیگر خیلی مطرح تئاتر و تصویر بودی. آیا آن موقع از تو نخواست که به عنوان بازیگر در کارش باشی؟

- مهدی: هنگام اجرای آن نمایش من درگیر یک سریال بودم و نمی توانستم باشم وگرنه ایشان به من پیشنهاد داد. بعد از آن هم هر وقت نقش مناسب سن و سال و کاراکتر من بود را به من پیشنهاد داد و من هم با کمال میل پذیرفتم.

فکر می کنم به جز دو تئاتر اولش که سمفونی درد و رقص زمین بود، در بقیه آثار ایشان حضور داشتی، درست است؟

- مهدی: بله. در «امر ملوکانه» و «حضرت والا» بودم. یک نمایش کار کردند به نام «عشق عالیجناب» که در جشنواره بود و متاسفانه اجرای عمومی نشد و من هم آن موقع سر فیلم پیامبر (ص) مجید مجیدی بودم و اصلا تهران نبودم. برای همین در آن تئاتر حضور نداشتم. بعد از آن در «یک صبح ناگهان» بودم و حالا هم در «کابوس حضرت اشرف».

از کی اجرا می شود؟

- مهدی: از هشتم بهمن.

از دیالوگ های نمایشنامه های برادرت، چه دیالوگ هایی هست که بیشتر دوست شان داری؟

- مهدی: یک نمایش با ایشان کار کردم به نام «یک صبح ناگهان» و من آنجا نقش یک پسر را داشتم به نام کمال که چون نقاشی هایش پاره شده و به هنرش هتک حرمت شده بود، خودکشی کرده بود و من در حقیقت روح کمال را بازی می کردم. آنجا یکسری مونولوگ داشتم که در هفت هشت تا موقعیت این مونولوگ ها را می گفتم و آنها را خیلی دوست داشتم و شاعرانگی عجیبی در آنها بود.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 11/5 ميليون

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • مهدی

    جالب بود

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج