موحد: اگر دوباره متولد شوم، هرگز کشتی نمیگیرم
پدر عبدالله موحد، اردبیلی بود اما خودش بچه بابلسر است و در ۸۰ سالی که از عمرش میگذرد، هیچ خاکریز ورزشی نمانده است که او فتح نکرده باشد.
ایران ورزشی: پدر عبدالله موحد، اردبیلی بود اما خودش بچه بابلسر است و در ۸۰ سالی که از عمرش میگذرد، هیچ خاکریز ورزشی نمانده است که او فتح نکرده باشد. کسب پنج مدال طلای کشتی آزاد قهرمانی جهان در دسته ۷۰کیلو که بهتدریج به ۶۸کیلو تبدیل شد و تصاحب طلای المپیک مکزیکو در همین دسته از او چهرهای رویایی ساخته و تبحر و اقتداری که در کارش داشت، او را به بهترین کشتیگیر تاریخ ایران و یکی از ۲۰ کشتیگیر نخست جهان در تمامی ادوار تبدیل کرده است.
سالهای طلایی او که از ۱۹۶۵ آغاز و در سال ۱۹۷۰ تمام شد همزمان با حضور و خودنمایی یکی از طلاییترین نسلهای کشتی ایران بود؛ نسلی که ابراهیم جوادی، محمد قربانی، ابوطالب طالبی، شمسالدین سیدعباسی، محمد فرهنگدوست، حسین تهامی و ابوالفضل انوری را هم دربر میگرفت.
چنین تیمی در سال ۱۹۶۵ در شهر منچستر انگلیس دومین قهرمانی تیمی ایران را در تاریخ برپایی مسابقات کشتی آزاد قهرمانی جهان (پس از آن فتح اولیه در سال ۱۹۶۱ در یوکوهامای ژاپن) موجب شد و نفراتی را دربر داشت که بهندرت از مدالهای اوزان خود دور ماندند و دستکم نیمی از آنها طلایی شدند.
موحد بهسبب برخی ناملایمات مجبور شد در اواخر دهه ۱۳۵۰ ایران را ترک گوید و ۴۰ سال است که در آمریکا زندگی میکند اما آنقدر ایران را دوست دارد که در ۱۰ الی ۱۲ سال اخیر هرگاه فرصتی پیش آمده برای اقامتهایی یک تا دو ماهه به ایران آمده و طی آن با دوستان و اقوامش و البته اهالی درجه اول کشتی تجدید دیدار کرده و سفر اخیر او به تهران نیز مسافرتی از همین قبیل بود.
در طول این مدت هم فدراسیون کشتی در یکی از روزهای برگزاری مسابقات لیگ کشتی از وی تجلیل کرد و هم سران ورزش در آیینی مجزا از وی، حسن حبیبی کاپیتان و سرمربی شریف سابق تیم ملی فوتبال و یکی از برترین شیرجهروهای ایران تجلیل بهعمل آوردند اما هیچیک از این مراسم در حد و اندازههای آقا عبدالله نبود و شأن و ارزش فراوان او را آشکار نساخت و کلاً کمتر چیزی توانسته است حق مطلب را در مورد موحد ادا کند، بهویژه که دوری طولانیمدت وی از ایران، نسل جوانتر و ورزشدوستان فعلی را از کسب اطلاعات لازم درباره وی و لمس عظمت او باز داشته است.
به همین سبب هفته پیش سری به محل اقامت موقتی وی در تهران که منزل مسکونی برادر وی در محله امیرآباد تهران است زدیم و با وی همکلام شدیم. رمزگشایی برخی حرفهای وی برای نسل فعلی که موحد را بهطور ناقص و اندک هم نمیشناسد سخت است اما «همنسل»های او و کسانی که تاریخ ورزش ایران را به حد نیاز میشناسند بهتر میفهمند که از لابهلای هر یک از جملات آقا عبدالله که سرشار از اشعار عمرخیام و سایر اشعار قدما است چه چیزی را استنتاج کنند و کدامین آدم را خوب و کدام افراد را قدری دور از مسیرهای لازم تلقی نمایند.
آقای موحد، هدف ما از این مصاحبه بازشناسی موحد بزرگ و معرفی وی به نسل جوانتری است که بهسبب فقر اطلاعات ورزشی مکتوب، گذشته شما را به حد کفایت نمیشناسند.
شاید هم بشناسند. من در سفرهای گاهبهگاهم به ایران محبت و انسی را از مردم کشورم دیدهام که مرا واقعاً شرمنده خود کرده است.
ظاهراً گلههای شما همچنان پابرجا است.
چرا پابرجا نباشد. مرا بهخاطر هیچ و پوچ ششسال ممنوعالخروج کرده بودند و هیچکس هم توضیح روشنی در این خصوص نمیداد.
عجیب است چون شما بهجز علایق و رویکردهای ورزشی هیچ تمایل و سمت و سوی دیگری نداشتید.
بله و بههمین سبب موضوع برایم حیرتآور بود. من میخواستم در ایران بمانم و به کشورم خدمت کنم و بچههایم را نیز در ایران شاغل و منشأ خیر و عامل خدمت کنم، اما نگذاشتند این کار صورت بگیرد. اقامت طولانیمدت من در خارج از ایران خلاف میلم بوده است. من به ایران همیشه عشق ورزیدهام و ایران عزیز، تنها وطن من بوده است.
میدانیم در این مدت طولانی در آمریکا کسب و کار میکردید و ظاهراً پمپبنزین داشتید.
بله و این از معدود کارهایی بود که برای ما خارجیهای تازهوارد به آمریکا مقدور و موجود بود. ابایی هم ندارم که آن را بگویم. البته در آن دوران درس هم میخواندم و در رشته تربیتبدنی مدرک گرفتم. پسرم نیز اینک در ویریجینیا یک سالن ورزشی زده و در کارش بسیار موفق است.
خود شما لابد کار را کنار گذاشتهاید.
بله، در ۱۵ سال اخیر کار را کنار گذاشته و خودم را بازنشسته کردهام. زندگیام آنقدر تأمین است که دیگر نیازی به این کارها نداشته باشم.
ظاهراً مکانیک هم بودهاید.
بله، آن را با مطالعه متون و کتابهای موجود و بهطور عملی آموختم. دیدم برای ادامه زندگی و کسب درآمد لازم است. در ۱۵ سالی که پمپبنزین داشتم، طبعاً علوم مکانیکیام را نیز کامل کردم.
ایده کار در پمپبنزین را چه کسی در ذهن شما جای داد؟
آقای جبارزادگان معروف و قدیمی که مثل من ساکن آمریکا بود، گفت چون زبان نمیداند و من بسیار بهتر از او به زبان انگلیسی صحبت میکنم، مشترکاً آن پمپبنزین را به راه بیندازیم و او پول بیاورد و من کار را هدایت کنم. آقای جبارزادگان مربی بزرگ والیبال و از مفاخر ورزش ایران بوده است.
در مدتی که ممنوعالخروج بودید، کسی به سراغتان نیامد.
خیر، در دانشگاه تربیتمعلم درس میخواندم و به گذراندن تز خود رسیده بودم. بعداً هم استاد همان دانشگاه شدم. هیچکس یاریام نمیکرد. ایرادی ندارد. زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند.
اوضاعتان در ایالت ویرجینیای آمریکا چطور است؟
سالها است در آن مکان جا افتادهام و پسرها و حتی نوههایم نیز به آنجا آمدهاند. از نوههایم یکی به ژیمناستیک میپردازد و دیگری مشغول کشتی است.
آقا عبدالله، تا آنجا که ما میدانیم شما با هر عامل زر و زور مخالف بودید و طبعاً باید به این نتیجه برسیم کسانی که در آن سالها (نیمه دوم دهه 1350 شمسی) برای شما ایجاد سد کرده بودند، باید عوامل شاه فاسد بوده باشند.
هر که بودند، واقعاً امکان رشد مرا گرفتند و حتی با درخواست مرخصی بدون حقوق من نیز مخالفت شد. من در همان دانشگاه تربیتمعلم که فارغالتحصیل شده بودم، به آموزش شاگردان مشغول شده و به جمع استادان پیوسته بودم اما آن سابقه طولانی را به هیچ گرفتند.
کارهای شما برای رفع آن مشکلات چه اثری داشت؟
عملاً اثری نگذاشت. به آنها گفتم که بهعنوان یک ایرانی باید حافظ تاریخ این مملکت و آماده جانفشانی برای آن باشم و همیشه چنین بودهام اما گوش شنوایی وجود نداشت.
پس از شش سال حضور بیشکست در مسابقات داخلی و جهانی و کسب شش طلای متوالی جهان و المپیک سرانجام در سال 1971 و در رقابتهای قهرمانی جهان در صوفیای بلغارستان به کشتیگیری از این کشور باختید. آن ماجرا چطور شکل گرفت.
نمیخواهم بهانه بیاورم اما واقعیت امر این است که در فاصله فقط یکماه تا آوردگاه صوفیا طی اتفاق غریبی در تهران روحیه مرا شکستند و تمامی روند آمادگی مرا مختل کردند. روزی با عجله میرفتم تا به دانشگاه برسم و درس دادنم عقب نیفتد. پلیس جلویم را گرفت و گفت تخلف کردهای و گواهینامهات را بده تا تعیین تکلیف کنیم. گفتم شما به هر میزان که میخواهید جریمهام کنید و فقط اجازه بدهید که سریعاً به دانشگاه بروم.
در نهایت بین ما درگیری فیزیکی شد و بقیه پلیسها هم ریختند بر سر من و حسابی با باتوم مرا زدند. این اتفاق تلخ روحیهای برایم در آستانه مسابقات جهانی صوفیا باقی نگذاشت. من به حریف بلغاری باختم و منکر آن هم نیستم اما کاری کردند که با بدترین روحیه به صوفیا بروم. آن قضیه روی روحیه سایر بچهها هم تأثیر منفی گذاشت و به واقع تیم ملی را در کمترین فاصله تا پیکارهای صوفیا از هم پاشیدند.
در المپیک مونیخ هم بد آوردید و با اینکه در دور اول حریف پانامایی را با اختلاف زیاد بردید بشدت مجروح شدید و مسابقات را نیمهتمام گذاشتید.
حیف شد. برای آن رقابتها تمرینات زیادی داشتم تا شکست در صوفیا را جبران کنم اما تقدیر چیزی جز این را میخواست. زیرا وقتی حریف را از روی تشک کندم تا بهزمین بکوبم و کار را تمام کنم در موقع فرود آمدن دستم روی تشک درد شدیدی گرفت و احساس بدی به من دست داد و دیدم دستم دیگر تکان نمیخورد. عضله جناغم از جا درآمده بود که اثر آن هنوز روی سینهام دیده میشود.
با آن بساط دیگر نمیشد در صحنه بمانم و آن را به تمام مسئولان تیم و رسانهها هم گفتم. من حتی با یک دست سالم نیز آن دیدار را به پایان رساندم اما با آن ابزار نمیشد به مراحل و دیدارهای بعدی امید بست. واقعاً ناراحت شدم که در آن رقابتها نتوانستم کمکی در خور به تیم اعزامی بکنم و در همان ابتدای راه کنار کشیدم.
سبک کشتی شما منحصر بهفرد بود و کمتر کسی میتوانست از شما گرویی بگیرد و نتایج یکطرفه مسابقاتتان نیز نمایانگر همین مسأله بود اما آیا مربی خاصی و آموزههای دیگر نیز در شکلگیری هویت و کارنامه ورزشی شما نقش داشت؟
بله، در آن سالها ما مربی بسیار خوبی به نام رحمتالله غفوریان داشتیم و او مردی متخصص و صاحب دانش و در عینحال مثل پدری مهربان بود و انواع آموزشها را به ما میداد و خود من دین فراوانی به وی دارم. او راهها و روش اوجگیری منطبق بر اصول را به من و سایر اعضای آن زمان تیم ملی آموخت.
با این حال سبک انحصاری کشتی شما باز تغییر نیافت و ارتباط و قرابتی با روشهای سایرین و نکات تعلیم داده شده توسط غفوریان نداشت.
نداشت، چون در آن سالها به خوبی آموخته بودم که برای حفظ خودم روی تشک چه باید بکنم. به هر حال استراتژی مبارزاتی هر کسی ابتدا از مشخصههای جسمانی و تسلط او روی فنون خاص میآید و متعلق به همگان و محصول آموزش صرف نیست. در همین ارتباط باید تأکید کنم که پس از اتمام هر جلسه تمرین به قصد بالا بردن آمادگی جسمانیام، از محل تمرینم در تهران تا تجریش میدویدم.
از چه سن و سالی به طور جدی مشغول ورزش شدید؟
از پنج سالگی، من اصولاً به ورزشهای زیادی پرداختم تا سرانجام کشتی انتخاب نهایی و اصلیام شد. یکی از ورزشهای اولیهام وزنهبرداری بود که در آن زمان میگفتند از آن پرهیز کنید چون بدن را خشک میکند اما من که از آن ضرری ندیدم.
شما هیچوقت با حبیبالله بلور (سرمربی افسانهای اواخر دهه 1950 و تمامی دهه 1960 میلادی ایران) کار نکردید؟
نه، متأسفانه این امر شامل حالم نشد و همانطور که قبلاً گفتم با رحمتالله غفوریان محشور شدم. او چیزی بیش از یک مربی صرف برای ما بود و راه زندگی را به ما نشان میداد و صبح تا شب با ما زندگی میکرد.
از نخستین دیدارهایتان با غفوریان بگویید.
او وقتی به استعداد من پیبرد، از هر جهت مرا زیر بال و پر خود گرفت. احساس میکردم یک مرد بزرگ دلسوز دارد مرا بهسوی آینده به پرواز در میآورد. یک روز وقتی تمرین تمام شد مرا صدا زد و یک بقچه کوچک دستم داد. گفتم این چیست. گفت هیچ، برو و نوشجان کن. دیدم برنج و کباب است. برای ما که در آن زمان در بابلسر و تهران زندگی معمولی و فاقد رفاهی را دنبال میکردیم، این یک غذای اشرافی بود.
فقط من نبودم که افتخار شاگردی او را داشتم و محمدعلی صنعتکاران و حسین تهامی و به واقع تمام کشتیگیران ملیپوش دهه ۱۹۶۰ او را بالای سر خود میدیدند بههمین خاطر سالها بعد که دیدم تهامی به وضع بدی دچار و بیمار شده و در گوشه خانه افتاده و هیچکس هم دست او را نمیگیرد بیشتر تأسف خوردم چون متوجه شدم دیگر کسی مثل غفوریان در جمع ما و در جامعه ورزش نیست.
شما با زندهیاد غلامرضا تختی نیز «همتیمی» بودید. او یک افسانه زنده است. اینطور نیست؟
صددرصد. او قهرمانی افتاده و پهلوانی بینظیر بود و من کشتیگیر سنگینوزنی مثل او ندیدهام. اگر دستی در کار شعر دارم و اشعاری را مینوشتم و هنوز هم مینویسم، یکی از اهداف و دلایل اصلی من بهتصویر کشیدن پهلوانیهایی بوده است که در وجود جهانپهلوان تجلی کرده است. متأسفانه دوره ورود من به تیم ملی مصادف با سالهای آخر حضور او در صحنه شد و در نتیجه فیض همراهی با او بسیار کم نصیب من شد.
متأسفانه ما هوای پهلوانان خود را نداریم و آنها را به سوی نابودی سوق میدهیم و بیرحمانه میکشیم و با تختی نیز همین کار را کردیم. تاریخ را بخوانید تا متوجه شوید که با بابک خرمدین سردار ایرانی که در جنگهای رودررو ۲۲ افسر دشمن را کشت چطور برخورد کردند و چگونه خودیها او را فروختند و پای دار فرستادند. تاریخ ما سرشار از این درسهای تلخ است.
درس شما و توصیهتان از این تاریخ به دیگران چیست؟
توصیهای به سایرین ندارم. زیرا هرکس مسیر زندگیاش را خودش ترسیم میکند ولی درس و نتیجه تلخی که خودم گرفتم این است که اگر دوباره متولد شوم یا به من اجازه بدهند که از نوجوانی بهبعد مسیر زندگیام را از نو ترسیم کنم، هرگز کشتیگیر نخواهم شد و دیگر به سمت این ورزش نخواهم رفت.
اما این حرف از جانب ورزشکاری که بهترین کشتیگیر تاریخ ایران و یکی از برترینهای جهان در تمامی دوران بوده است، قابل پذیرش نیست.
شاید اما احساسی است که دارم. با من بد تا کردند و دست بهکارهایی زدند که مجبور شدم جلای وطن کنم.
جای تأسف دارد که از شما، امامعلی حبیبی و غلامرضا تختی، صیادان طلای المپیکهای دهه 1950 و 1960 هرگز بهعنوان مربی تیمملی استفاده نشد.
آقای حبیبی را وارد این بحث نمیکنم. زیرا او راه مجزای خودش را رفت و امکاناتی داشت و شرایط خوبی برای خودش جور کرد که با من و تختی فرق میکرد. توقع از هرکسی براساس جوهر وجودی و روشی است که دارد و حبیبی نیز باید با همان سبک و سیاقی نگریسته شود که دیدیم و برخی دیدند اما کسانی که من و تختی را از دور خارج کردند نه به من و او بلکه درجه اول به ورزش کشور جفا کردند.
آیا همان چیزهایی که به حبیبی پیشنهاد شد، بهشما هم پیشنهاد شد؟
بله، چیزهایی گفتند و خواستند اما نپذیرفتم. الان هم تنها افسوسام از مطیع نبودن و سرخم نکردن این است که از انتقال اندوختههای فنی و دانش ورزشیام به نسلهای بعدی بازماندم و گرنه راهم صددرصد درست و مردمی بود و همیشه در این مورد یقین داشتهام.
ظاهراً دست بسیاری از ورزشکارانی را که بعداً به دردسر و نداری افتادند، گرفتید.
گفتن ندارد. تا سرحد امکان به ابوطالب طالبی ۵۷ کیلوی توانمندمان که دچار بیماری شدیدی شده بود کمک کردم و همینطور به شمسالدین سید عباسی که طلای ۶۳ کیلوی جهان را برد اما وقتی به بستر بیماری افتاد هیچکس به سراغش نیامد. تا سرحد امکان به نبی سروری، سیفپور و سلطانینژاد نیز کمک کردم. سروری یک پهلوان کم نظیر بود اما در سالهای آخر حیاتش حتی خرج زندگی روزمرهاش را هم نداشت. اگر قبلاً اینها را نگفتم برای این بود که حمل بر ریا و تعریف از خود نشود و الان هم فقط بخشی از این کمکها را گفتم.
از شش طلای جهانی و المپیکیتان کدامیک از همه شیرینتر و متفاوتتر بود؟
طلای اول که در سال ۱۹۶۵ و در مسابقات جهانی منچستر حاصل آمد، از همه شیرینتر و تأثیرگذارتر بود زیرا آن موفقیت راه طلاهای بعدی مرا هموارتر کرد و ترسی را در دل رقبای من کاشت که سبب میشد هیچگاه با اعتماد بهنفس و تمامی توانشان روبهروی من نایستند و در برخی موارد از پیش باخته بودند.
اینکه کشتی جدی را دیر شروع کردید و نزدیک به 25 سالگی اوج گرفتید، به شما لطمهای وارد نکرد؟
شاید از این منظر که سبب شد من نخستین طلای جهانیام را در ۲۴ سالگی بگیرم. قدری دستاوردهایم را به تأخیر انداخت و از مقدار آنها کاست ولی در مجموع فکر نمیکنم چیزی را از من کم کرده باشد. تجربه زیادم به من کمک کرد از سدهای دشوار با راحتی بیشتر عبور کنم و کلاً در آن سالهای اوج زیاد به این مسأله فکر نمیکردم و فکر و ذهنم فقط مسابقات و اتفاقات پیش رویم بود.
نظر کاربران
اسطوره
درود بر استاد موحد عزیز..جهان پهلوان بینظیر کاش میشد ایشان را میدیدم ..من شاگرد ایشان در باشگاه دارالفنون بودم