سیداحمدآقا؛ مردی که مخزن اسرار بود
در روزهای آخر اسفند متولد شد و در روزهای آخر اسفند درگذشت. عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورایعالی امنیت ملی و شورایعالی انقلاب فرهنگی بود؛ اما ترجیح داد که دو سال آخر عمرش را در خانهای بیابانی بگذراند.
روزنامه شرق: در روزهای آخر اسفند متولد شد و در روزهای آخر اسفند درگذشت. عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورایعالی امنیت ملی و شورایعالی انقلاب فرهنگی بود؛ اما ترجیح داد که دو سال آخر عمرش را در خانهای بیابانی بگذراند.
آیتالله هاشمی در سیزدهمین جلد خاطراتش درباره همان روزهای خانهنشینیاش در سال ۷۳ مینویسد: «عصر به احمد آقا تلفن کردم و احوالپرسی کردم؛ سپس به منزلمان آمد. از علت انزوا و خانهنشینیاش پرسیدم. اظهار خستگی و افسردگی و کسالت جسمی کرد. قرار شد بهتدریج در جلسات و شوراهایی که عضویت دارد، شرکت کند»؛ اما احمد خمینی قرار نبود که به جلسات و شوراهایی که عضو آنها بود، بازگردد. همان سال مثل برادر بزرگش مصطفی خمینی در اواخر دهه چهارم زندگی درگذشت و همین مرگ ناگهانی حرفهای زیادی را به جا گذاشت. او که همراه امام از پاریس تا زمان وفات بود، به تعبیری مخزن اسرار تلقی میشد.
از قم تا پاریس
احمد خمینی دومین فرزند پسر امام خمینی سال ۱۳۲۴ در قم متولد شد. پیش از ورود به حوزه علمیه دیپلم علوم طبیعی گرفت و به فوتبال علاقه زیادی داشت. تا جایی که عضو تیم فوتبال قم بود. بعد از گرفتن دپیلم راهی حوزه علمیه شد و تحصیلات مقدماتی را آغاز کرد. برخی از استادان او در حوزه امام خمینی، سیدمصطفی خمینی، آیتالله فاضللنکرانی، آیتالله شبیریزنجانی، آیتالله محمد محمدیگیلانی، آیتالله غلامرضا رضوانی، آیتالله ابطحیکشانی، صادق خلخالی و آیتالله محمدباقر سلطانی بودند.
او سال ۴۸ نیز با دختر آیتالله سلطانی ازدواج کرد و صاحب سه فرزند به نامهای حسن، علی و یاسر شد. زندگی احمد خمینی نه با حوزه و نه ورزش، بلکه با سیاست گره خورد. زندگی سیاسی سیداحمد خمینی دستکم تا پایان دهه ۶۰ ادامه داشت. بعد از دستگیری و تبعید امام خمینی و سیدمصطفی به ترکیه احمد نیز در پی راهی بود تا به آنها بپیوندد.
در بین مراجع سنت بر این است که اداره امور بیت برعهده فرزند ارشد است. بااینهمه سیداحمد نیز عزم پیوستن به پدر را داشت. خود دراینباره گفته «آمدم تهران و تیم شاهین دعوتم کرد. راستش خواستم به وسیله آن تیم از ایران خارج شوم و بعد برنگردم؛ ولی انتخاب نشدم و بهحق که انتخاب نشدم؛ چون دیگران بهتر از من بودند. چون در این مسئله [رفتن به خارج]شکست خوردم، آن وقت خودم دست به کار شدم و یواشکی روانه عراق شدم، از راه آبادان...».
او بالاخره سال ۴۴ به همراه یکی از دوستانش از آبادان راهی عراق شد و به نجف رسید. حدود پنج ماه در نجف ماند و به ادامه تحصیل پرداخت. پس از آن به توصیه پدر مخفیانه به ایران بازگشت تا خانواده را در قم همراهی کند؛ اما اواخر همان سال دوباره از خرمشهر عازم قم شد و در همین سفر هم ملبس به لباس روحانیت شد. سیداحمد در این رفت و بازگشت بهنوعی واسطه ارتباط امام خمینی با ایران نیز محسوب میشد. سومین سفر او سال ۵۲ بود؛ سفری که از عراق به لبنان رسید و به دیدار با امام موسی صدر و شهید چمران ختم شد. او دوره کوتاهی را در لبنان زیر نظر شهید چمران آموزش نظامی و چریکی دید؛ اما فصل جدید زندگی سیداحمد سال ۵۶ و بعد از درگذشت برادرش در آستانه انقلاب اسلامی رقم خورد.
احمد خمینی مهر سال ۵۷ همراه امام خمینی از بغداد به پاریس سفر کرد. سیداحمد در این مقطع اداره امور دفتر امام خمینی را برعهده داشت. از تنظیم دیدارها گرفته تا برگزاری مصاحبههای مطبوعاتی و نظارت به تنظیم و ترجمه آنها ازجمله کارهای او بود. او در همه جلسات نیز در کنار امام حضور داشت. سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی در پروازی همراه با امام خمینی به ایران بازگشت. او در کنار شهید مطهری اولین کسانی بودند که از هواپیما پیاده شدند تا شرایط را پیش از پیادهشدن امام خمینی بررسی کنند. پس از این و استقرار امام تنظیم امور بیت رهبر انقلاب را ادامه داد. او در بزنگاهها و رویدادهای دهه ۶۰ بهعنوان نماینده و معتمد امام حضور پررنگی داشت. سال ۶۱ هم از یک سوءقصد جان بهدر برد.
امام خمینی در صحیفه خود درباره سید احمد مینویسد: «من خدای قاهر حاضر منتقم را شاهد میگیرم که احمد از آن روزی که در کمک اینجانب در بیرونی مشغول اداره امور من بوده تا الان که این ورقه را مینویسم قدمی یا قلمی برخلاف گفتار و نوشتار من برنداشته و با وسواس عجیب در کلیه گفتارهای من یا نوشتههای من سعی نموده که حتی یک کلمه بلکه گاهی یک حرف را که به نظر او محتاج به اصلاح است بدون اذن من تصرف نکند». سال ۶۸ بعد از ارتحال امام خمینی برگ دیگری در زندگی سیاسی سیداحمد رقم خورد.
فراز و فرود سیاسی
سیداحمد خمینی، عضو دومین مجلس خبرگان قانون اساسی نیز بود. سال ۶۹ گفت که همه موظف اند پشت سر رهبری آیتالله خامنهای حرکت کنند و همه را به تبعیت از دستورهای رهبری دعوت کرد. پیش از آن هم از عزل آیتالله منتظری از قائممقامی رهبری حمایت کرده بود. مقام معظم رهبری نیز سیداحمد را به عنوان نماینده خود در شورای عالی امنیت ملی و همچنین عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای عالی انقلاب فرهنگی منصوب کردند. سیداحمد، اما بهتدریج از سیاست کناره گرفت و به گوشهنشینی روی آورد. تا جایی که میگویند عمده دو سال آخر عمر خود را در منطقه کوشک نصرت در استان قم گذراند. مرگ ناگهانیاش، اما آخرین فصل زندگی او را در پردهای از ابهام باقی گذشت.
بیستویکم اسفند ۷۳ سیداحمد در منزل خود سکته کرد. در کتاب خاطرات آیتالله هاشمی به نقل از همسر او آن شب اینطور روایت شده است: «دیشب تا ساعت دو و نیم بامداد حالشان طبیعی بوده و بعد خوابیده است. ظاهر از ساعت دوازده تا دوونیم در منزل جواد -اخالزوجه- بوده و ساعت شش بامداد مطابق معمول خواب بوده و خرخر میکرده و ساعت هشت که به سراغشان رفتیم، کنار تخت دمرو افتاده و استفراغ کرده و از هوش رفته بودند». پس از این سیداحمد به بیمارستان منتقل میشود، اما چهار روز بعد فوت میکند.
با این همه، به دلیل گوشهنشینی او در سالهای آخر عمر و صحبتهایی درباره انتقادهای او به شرایط کشور مباحثی را در افکار عمومی مطرح کرد. سیداحمد در آخرین مصاحبه مطبوعاتی خود نیز به شرایط اقتصادی کشور و سقوط چند پرواز مسافربری در آن مقطع انتقاد کرده بود. چند روز بعد، اما در ۴۹ سالگی درگذشت تا بخش زیادی از تاریخ شفاهی جمهوری اسلامی را با خود به خاک ببرد.
نظر کاربران
بله اینده معلوم میشه خیلی از رازها بچه های ما میخوانند
چون مخزن الاسرار بود باید زود می رفت
درگذشت نه، کشته شدن
اوایل هفتاد یه مقاله نوشت حرف الان همه رو گفت چرا همه ناکارامدی رو گردن آمریکا
میندازین چرا گیر دادین دائم که هواپیمای مسافربری رو عمدی زده چاپش ممنوع شد یادمه
قبل مرگ کاش اسرارش رو میگفت گرچه روزنامه نگار و خیلی افراد سیاسی آشکار کردن
آره الان با رفسنجانی دارن تو سر و کله هم میزنن
هه
روحش شاد
سکته کرد! شایدم مثل الان که که خودکشی شون میکنن اون بنده خدا رو هم سکته ش دادن
روحشون شاد....ولی ای کاش همه دوران تاریخی که گذرانده بودن مکتوب میکردن به چاپ میرسوندن ماهابخونیم!!!!!
اللهم عجل لولیک الفرج . آمین
پاسخ ها
هر چه کار سنگین مشغولیت مهم بود گردن این مرحوم بود جوانان میرفتند جبهه رفیق بازی میکردند کار پر خطر نشستن پهلوی پدرش را در بالکن می انداختند گردن این بنده خدا هیچ کس.همچین جسارتی نداشت بخورد و بخوابد روز چندین ساعت بی دار بماند و از پدرش محافظت کند ولی پسرش انگار جرو ایران نیست مثل پدرش احساس مسعولیت نمیکند