۸۶۶۰۰
۵۰۰۷
۵۰۰۷
پ

افشاگری کارگردان مشهور از تخریب‌های جلال

بهرام بیضایی در این مصاحبه پس از مدت ها سکوت رسانه ای و دوری از سینما و تئاتر برای اولین بار به بیان مسائل حاشیه ای از دوران قبل و پس از انقلاب پرداخته است، مسائلی مانند اختلافش با جلال آل احمد، انشعابات در کانون نویسندگان که خود از موسسانش بود و از آن کناره گیری کرد...

افشاگری کارگردان مشهور از تخریب‌های جلال





به گزارش برترین ها، مجله اندیشه پویا به مناسبت تولد 75 سالگی بهرام بیضایی مصاحبه ای مفصل با این نمایشنامه نویس و کارگردان مشهور سینما و نمایش ایران انجام داده است. بیضایی در این مصاحبه پس از مدت ها سکوت رسانه ای و دوری از سینما و تئاتر برای اولین بار به بیان مسائل حاشیه ای از دوران قبل و پس از انقلاب پرداخته است، مسائلی مانند اختلافش با جلال آل احمد، انشعابات در کانون نویسندگان که خود از موسسانش بود و از آن کناره گیری کرد ... برترین ها بخش هایی از این مصاحبه خواندنی اندیشه پویا را برای شما انتخاب نموده است.

چندتا از این کارهای اولیه شما مثل همین قصه ماه پنهان، غروب در دیاری غریب و پهلوان اکبر می میرد در همان سال ها به کارگردانی عباس جوانمرد روی صحنه رفت. از این اجراها رضایت داشتید؟ کلا تجربه همکاری با جوانمرد چرا شکل گرفت، آیا با او اشتراک دیدگاه داشتید؟

- اینکه همکاری ما چطور شکل گرفت ساده است؛ من پی جایی برای تجربه عملی تئاتر می گشتم و آنها نمایشنامه می خواستند. منظورم «گروه هنر ملی» است که جوانمرد رئیس و کارگردان اصلی آن بود. هر دو نفری همفکری ها و اختلاف نظرهایی دارند، ما هم داشتیم. من گاهی بعضی کارهای زیاده از حد واقع نمای جوانمرد را دوست نداشتم، و شیوه کار او برای طنز و مضحکه زیاده به نظرم سنگین بود؛ اما از روی دو کار متفاوت تلویزیونی اش جسارتی در فراتر رفتن از خودش در او می شناختم که گرچه باز در قلمرو واقع نمایی بود ولی نشان می داد از تجربه نمی ترسد و اگر بیارزد گاهی بدش نمی آید خطر کند. اجرای غروب در دیاری غریب و قصه ماه پنهان چرخش و فراتر رفتن او از خودش بیرون از واقع نمایی بود. هیچ کس دیگر آ« روزها دست به این آزمون و خطر نمی زد که راهی برای نمایشی پیدا کند که د رنظر اول با تجربه هایش نمی خواند. پهلوان اکبر مهمترین نقش زندگی بازیگری عباس جوانمرد از کار درآمد؛ و البته می دانید که پهلوان اکبر می میرد نمایش عروسکی نیست. الان سخت است آن را به شکلی غیر از آن که او اجرا کرد ببینیم، ولی وقت نوشتن آن را کمکی طور دیگری می دیدم. منظورم بهتر و بدتر نیست. نقشی که او بازی کرد و فضایی که بر صحنه ساخت سال ها کم و بیش همه جا بر صحنه تقلید شد، و سنتی گذاشت - و شاید حتی هنوز هم گاهی میان بازیگران نسلی که آن اجرا را دیده اند.

افشاگری کارگردان مشهور از تخریب‌های جلال

بهرام بیضایی

این نمایش ها واکنش تند جلال آل احمد را هم در پی داشت و او شما را متهم کرد که با نوشتن و اجرای این نمایش ها بزرگترین کمک را به تئاتر حکومتی سنگلج کرده اید! انتقاد آل احمد از شما چه مبنایی داشت و پاسخ شما به او چه بود؟ اصلا به او پاسخی دادید؟

- این سوال چند جواب دارد. به ترتیب: اول، نیم قرن از انتشار سه نمایش نامه عروسکی می گذرد و در این مدت کسی جز آل احمد آن را به معنایی که آل احمد به آنها داد نه خوانده است و نه می خواند. هم سه نمایش نامه عروسکی در دسترس است و هم نقدهای پراکنده آل احمد، و هر کسی می تواند خودش بخواند و قضاوت کند! دوم، آل احمد اولین نفر نیست که ناهمخوانی سه نمایش نامه عروسکی با قالب های مألوف را تنها توانست در قالب ناهمخوانی نویسنده با سنت مألوف معنی کند! پیش از آل احمد،دوست عزیز روشنفکری که در صمیمیت حسن نیت او شکی نبودو نیست در صحبتی دو به دو پرسید اصلا به چنین احتمالی فکر کرده ام که غروب در دیاری غریب ممکن است تزکیه روانی خودمباشد؟ و برای درآوردن من از گیجی گفت شاید درصدی از شکایت دیو از جهان، بازتاب آزردگی های روح خود تو به عنوان اقلیتی زیر فشار اکثریت است. خب، روح من از اینکه بشود نوشته ام را چنین تحلیلی کرد آشفت. پرسیدم مگر می شود جز با در هم شکستن قالب های مألوف هنری را نوآفرینی کرد و اگر کسی جز من این نمایشنامه را نوشته بود چطور؟ گفت مورد تو استثناست! تا آن لحظه دو روشنفکر هموطن بودیم، بی دعوای تقدس و هاله نور، و هرگز فکر نکرده بودم به دلیل دین پدران، آن طرف میز او از اکثریت است و این طرف من از اقلیت! درجا کابوس هایم برگشت و سرم دوید که این حرف با دو بار تکرار در جمع «کافه فیروز» به چه فاجعه ای خواهد انجامید. و راستی هم که این حرف تا به آل احمد برسد قلب ماهیت داد و رسما شد همان که شما گفتید: بزرگترین کمک به تئاتر حکومتی سنگلج، و بدتر و بدتر، تا بالاخره نوشت حضرت تو داری از یک اقلیت دفاع می کنی! منتظر معذرتخواهی هیچ کس نیستم اما کجای سه نمایش نامه عروسکی دفاع از اقلیت است یا کمک به تئاتر حکومتی؟ آیا همه آنها که سال ها در «تئاتر سنگلج» کار می کردند یا هر تئاتر دیگری، کمک به تئاتر حکومتی می کردند؟ آیا هر ساختمان دولتی، حکومتی است؟ مثلا استادان نباید یاد بدهند و دانشجویان نباید بیاموزند چون پول ساختمان دانشگاه را دولت از جیب ملت داده؟ کدام یک از ما پول ساختن یک تئاتر مستقل و شخصی داشتیم، آل احمد یا من یا دیگران؟ و اگر داشتیم آیا تهمت های جدیدی نثارمان نمی شد؟ و آیا معنی مخالف حرف آل احمد این است که دیگر نویسندگان تبلیغ اکثریت می کردند؛ و نه چنان که همه آرزو می کردیم، گسترس دیدگاه و اندیشه و کوشش در شناختن این بن بست های خودس اخته؟ و اما در صورت درست بودن برداشتن آل احمد مگر من حق ندارم از اقلیت دفاع کنم؟ و مگر اقلیت حق دفاع ندارد؟ و چرا دفاع از اقلیت به معنی کمک به تئاتر حکومتی است؛ حکومتی خود پاره ای از حکومت بیرگتری است که آل احمد روشنفکر آن، و بعدتر گاهی سخنگوی غیررسمی آن بود، و حال اگر شکافی سر قدرت در آن افتاده بود اصل یگانگی بنیادی و مستبدانه آنهار ا نمی پوشاند!

افشاگری کارگردان مشهور از تخریب‌های جلال

جلال آل احمد

سوم، شگفتی این است که ما کم همدیگر را نمی دیدیم|، و چرا آل احمد حتی یک بار نظرش را به خودم نگفت و از آن برای هیاهو بهره گرفت؟ و راستی چرا قدمی در التیام این درد برنداشت؟ درست همزمان با این، آقای بی تظاهر محترمی به نام مسعودی - گویا مترجم و نویسنده و روزنامه نگار - که او هم چون آل احمد عمر درازی نکرد، و با موی نیمه سفیدش مرتب در کانون فیلم دیده می شد، یک بار مرا به گفتگو گرفت و اولین و آخرین بار جایی نشستیم و می خواست گره سردرگمی اش را باز کند؛ درباره سه نمایشنامه عروسکی که او آن را درست عکس آل احمد زیادی سیاسی می دید. گفت پهلوان به نظرش یادآور یک مأمور مطیع حکومتی است که در مأموریت برای نابودی یک شورشی - در نظر او چپ - او را ستم کشیده ای می یابد بد قضاوت شده، و در دفاع از او سر به شورش برمی دارد! حرفش برایم تازگی داشت. چنین فکری نکرده بودم مگر شاید در ناآگاه؛ ولی متشکرم که جای تهمت درست یا غلط، با من حرف زد. و چهارم؛ اینکه من هیچ جوابی به آل احمد ندادم. جواب دادن به این تهمت های روی لبه، خود را به دام طرف دیگر انداختن است. همچنان که شاید بهتر بود جواب سوال شما را هم نمی دادم اما حالا که فکر می کنم، جایش خالی، آل احمد با خشم بی دلیلش، تبلیغی را که به من بست و من هرگز نکرده بودم؛ خود او کرد. یعنی اگر واقعا دیو جای من به گوشه دردی نالیده بود. با ذهنی آنقدر بسته که نه کسی فهمیده بود نه حتی خودم، آل احمد - نخواسته و ندانسته - آن را به صدای بلند فریاد کرد و به گوش همه رساند! عجب که در این تندروی بی پروا آل احمد فراموش کرده بود که از دو قرنی پیش از آن که چشم به جهان باز کنم، سیاه خیمه شب بازی و تخت حوضی، اقلیت روی صحنه بوده اند، که خود را مایه تفریح بزرگان کرده اند، شاه و وزیر و سردار و پهلوان و تاجر و ملا و همه یعنی کل نظم را به بازی می گرفته اند. یعنی همان سیاه که سرانجام در پایان غروب در دیاری غریب و بعدتر در چهار صندوق سر به شورش برمی دارد! اما آل احمد با همه تسلط بر قلم بد سرمشقی باقی گذاشت که شیوه سنتی قشریان را نو کرد و تهمت به جای نقد آورد و نمی شمرم که از آن پس تا سال ها چه محکمه های روشنفکری را گذرانده ام به رهبری نام آورترین نویسندگان مترقی که به تقلید از آل احمد پی مخرجعیت ادبی و روشنفکری بودند و تعیین تکلیف آداب و حدودی برای نویسنده و ادبیات.

و آخر، اینکه با همه اینها تا آل احمد در جهان بود دوستی ما برقرار بود. چیزی نمانده به مرگش، در پارمان کوچکمان طبقه چهارمی در شهر زیبا، با سیمین خانم گفتند فردا دارند به اسالم می روند. جایی که بار اول بود اسمش را می شنیدم، و جایی که چند سال بعد من در آن غریبه و مه را ساختم، و چریکه تارا را در سال انقلاب؛ و هر بار که از ویرانه خانه کوچک کنار دریاشان می گذشتم یادش می کردم ... و گرامی باد!

در این دوره و پس از تشکیل «کانون نویسندگان» که شما جزو بنیان گذارانش بودید همچنان کشمکش های گروه شما که گروه مستقل کانون بودید با دو گروه دیگر یعنی هواداران جلال و هواداران به آذین در کانون ادامه داشت که در نهایت با مرگ جلال در سال ۴۸ خاتمه یافت. عده ای مرگ جلال و کناره گیری هوادارانش از کانون را نقطه آغاز افول کانون می دانند. شما که تا سال ۵۷ در بطن ماجراهای کانون حضور داشتید این نظر را می پذیرید؟

- من گروهی نداشتم. از سال آخر دبیرستان دوستی ام با داریوش آشوری بود که با کمال حیرت حرفش را می فهمیدم. ساده است. چند روشنفکر منفرد بودیم که قرار بود کاری دسته جمعی بکنیم. قرار بود کسانی باشند که به هم اطمینان دارند. آل احمد بود و سیمین خانم دانشور که همسر بودند. به آذین و سیاوش کسرایی، هم اندیشه و همراه. آشوری و من و نادر ابراهیمی چند سال پیش تر از «دارالفنون» درآمده بودیم.

افشاگری کارگردان مشهور از تخریب‌های جلال

به آذین، مترجم مشهور و از موسسان کانون نویسندگان

اسماعیل نوری علا از آن هم پیش تر، از «دبیرستان ابومسلم» دوستم بود. و محمد علی سپانلو را در «کافه فیروز» شناخته بودم که دوستِ شاعر و بعد شوهر خواهر نوری علا بود. آشوری کم حرف می زد؛ من از او هم کمتر؛ گاهی یک کلمه. نوری علا می کوشید جلسه بالاخره شروع شود. میان آل احمد و به آذین کنایه ها رد و بدل می شد که ارجاعاتش همه به گذشته هایی بود که من از آنها بی خبر بودم و نمی فهمیدم. سمین خانم سعی می کرد آشتی بدهد اما فقط نادر ابراهیمی بود که از پسِ زبان آوری آل احمد برمی آمد و خودش نمی دانست چقدر شبیه اوست در تعصب و تهمت و خشم بی مهار. تا آن نامه را داریوش آشوری نوشت و خواند و سرِ امضا طبعا ما جوانترها به احترام بزرگترها دست پیش نبردیم، و تعارف ها شروع شد. این به آن که اول شما که ارشد ما هستید و آن به این که اول شما که سردمدار جوان ها هستید؛ و این به آن که اصلا چرا نه اول خود جوان ها که امید فردا هستند؟ و آن به اینکه نخیر شما بفرمایید که پیشکسوت ما هستید، و باز آن به اینکه اول خود شما که آن را نوشته اید و این به آن که نوشتم و منتظر تایید قلمی شما هستم؛ و آن به این که چطور است شاعران مجلس شروع کنند؟ و این به آن که چرا نه نویسندگان؛ و اصلا چرا نه ایشان که تنها خانم مجلس اند؟ و آن به این که زن و مرد و کوچک و بزرگ ندارد؛ و کار تعارف بالا کشید.

تاریخ معاصرم خوب نیست و نمی دانم شاید همانجا بود که میان آل احمد و نادر ابراهیمی درگیری لفظی درگرفت و سنگسار بی وقفه کنایه از دو طرف. هیچ شبیه کانون نویسندگانی که من آرزو می کردم نبود و شروع نشده داشت به هم می خورد. نامه را برداشتم و امضا کردم و گذاشتم روی میز. خیلی ساده بود و دقایقی بعد با کمی گیجی غائله خوابید. از همان اول جلویش را گرفتند؛ یا دست کم پس از جلسه پرشوری در بزرگداشت نیما در دانشکده هنرهای زیبا، که شاملو هم در آن کنار به آذین و آل احمد از آن مرد گفت. دیگران حتما بهتر از من می دانند. گاهی نامه ای در دفاع از کسی می نوشتیم که دربند بود. نه فقط در کانون، در بیرون هم. نامه برای آزادی ساعدی و سلطان پور را ما چند اهل نمایش بیرون از کانون نوشتیم.

افشاگری کارگردان مشهور از تخریب‌های جلال

احمد شاملو

در نهایت چه شرایطی باعث کناره گیری شما از کانون در سال ۵۷ شد؟

- دلسردی ام از فضای تنگ روشنفکریِ وطنی که از خیلی پیش شروع شده بود و فقط به کانون مربوط نبود و اینکه از همان «ده شب نویسندگان» به استقبال نظارتی رفتندکه در راه بودو بعد هم واقعا و در عمل به خوشامد آن رفتند و رستگار شدند اما باورم به تک تک بسیاری از آنها همیشه با من است و احترامم به رنج و کار آنها برجاست. و نمایش نامه مجلس شبیه ... ادای احترامی به آنهاست که جان پای بازسازی کانون دادند.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج