مروری بر اندیشههای مارتین هایدگر در سالمرگ او
مارتین هایدگر بدون شک مارکسیست نبود. میانه خوبی نیز با مارکسیستهای زمانهاش نداشت. سهل است که در دورهای بحثانگیز با حزب ناسیونال-سوسیالیسم آلمان نیز همراه شد، حزب بدنام نازی که با وجود ادعای سوسیالیست بودنش، به سختی به سرکوب چپگرایان آلمانی پرداخت و در واقع سیاستی فاشیستی را در عرصههای سیاست و اقتصاد و فرهنگ پیش گرفت.
روزنامه اعتماد: مارتین هایدگر بدون شك ماركسیست نبود. میانه خوبی نیز با ماركسیستهای زمانهاش نداشت. سهل است كه در دورهای بحثانگیز با حزب ناسیونال-سوسیالیسم آلمان نیز همراه شد، حزب بدنام نازی كه با وجود ادعای سوسیالیست بودنش، به سختی به سركوب چپگرایان آلمانی پرداخت و در واقع سیاستی فاشیستی را در عرصههای سیاست و اقتصاد و فرهنگ پیش گرفت.
این همه اما مانع از آن نبود كه هایدگر احترامی زایدالوصف برای فیلسوف هموطن و همزبانش یعنی كارل ماركس قائل نشود. او ماركس را نه در مقام یكی از بنیانگذاران جامعهشناسی یا از معماران اقتصاد سیاسی و نه حتی در جایگاه یك متفكر برجسته سیاسی، بلكه به منزله یك فیلسوف میخواند.
از نظر هایدگر، ماركس فیلسوفی است كه در تداوم سنت ایدهآلیسم فلسفی در آلمان و به ویژه متفكرانی چون هگل و فیشته، با هوشمندی متوجه سویههای فلسفی مفاهیمی كه به كار میبرد، هست. به همین سیاق، ماركسی كه هایدگر میخواند، با ماركس ماركسیستها و ماركس جامعهشناسان و اهالی اقتصاد و علم سیاست تفاوت داشت.
ماركس برای او، فیلسوفی بود كه سویههای مابعدالطبیعی و هستیشناسانه عمیقی داشت، جنبههایی كه به نظر هایدگر، از دید عمده مفسران ماركس مغفول واقع شده بود. جستار حاضر البته واكاوی این جنبه از اندیشههای مارتین هایدگر نیست. نویسنده در این جستار به اقبالی كه از سوی چپگرایان و به ویژه پژوهشگران چپ در ایران به هایدگر شده میپردازد و میكوشد با بازخوانی تاریخ دریافت هایدگر در ایران، به برخی از چهرهها و آثار در این زمینه بپردازد:
محمد آسیابانی: ماركسیستهای بسیاری در ایران و جهان به منظومه فكری مارتین هایدگر علاقه نشان داده و از آن تاثیر گرفتهاند. در ایران نیز هرچند متعلقان جناح راست نام هایدگر را مطرح كرده و او را یگانه فیلسوف در جهت اهداف خود دانستهاند، اما این متفكران چپ بودند كه ترجمه آثار هایدگر و شرح آرای او را به مخاطبان به دست دادند. هرچند در برهههایی تقابل میان هایدگر و ماركسیستها ثبت است، اما علاقه آنها به اندیشه هایدگر انكارناشدنی است و این علاقه شاید به تاثیر هایدگر از ماركس بازگردد. در نوشتار زیر به بحث در این باره پرداختهایم.
مارتین هایدگر را یكی از مهمترین اندیشمندان در طول تاریخ حیات بشری معرفی كردهاند. اندیشمندی كه بر فراموش شدن پرسش از وجود تاكید كرد و به انتقاد از متافیزیك رایج غربی پرداخت. همچنین اندیشههای او در نقد تكنولوژی اهمیت ویژهای در نگاه هستیشناسانه به این مقوله در جهان اندیشه پس از خود گذاشت. كتاب «هستی و زمان» هایدگر نیز به عنوان یكی از مهمترین متون در تاریخ اندیشه شناخته میشود.
منظومه فكری هایدگر در دوران حیاتش با ترجمه «هستی و زمان» به زبانهای مختلف باعث تحول عمده در شاخههای مختلف علوم انسانی شد. عمده فیلسوفان پس از هایدگر همگی وامدار او هستند. ترجمه «هستی و زمان» در فرانسه بیشترین تاثیر را در میان متفكران ماركسیست گذاشت و اندیشمندانی چون فوكو، آلتوسر و سارتر همه بخشی از نظام معرفتشناسی خود را مدیون هایدگر هستند .
تعدادی از شاگردان هایدگر نیز در دورانهای مختلف تدریسش ماركسیست بودند. یكی از مشهورترین این شاگردان هربرت ماركوزه است. ماركوزه هرچند بعدها به نقد تفكر هایدگر پرداخت، اما تلاش فكری شایانی در جمع میان آرای هایدگر و ماركس داشت و تا حدی نیز در این راه موفق بود. به باور ماركوزه ماركس و هایدگر هر دو منتقد سرسخت نگاه انتزاعی به هستی و انسان بودند و تلاش آنها در راستای دیدی انضمامی به جهان بود. به عبارتی هر دو با نگرش رایج به هستی در طول تاریخ اندیشه مخالف بوده و خواستار طرحی نو در هستیشناسی بودند.
همچنین در ایران نیز نخستین كسی كه دست به ترجمه آثار هایدگر زد، یك ماركسیست بود و بعدها نیز پیروان اندیشه چپ به تقریر و تفسیر آرای هایدگر اقدام كردند. به نظر میرسد، نقد هایدگر بر عقل مدرن و تكنولوژی و به تبع آن مدرنیته كه دل را از طراحان «غربزدگی» در ایران ربود، برای اندیشمندان نحله چپ نیز جالب بوده است و آنها (ازجمله مراد فرهادپور) اندیشههای هایدگر را به ماركس بسیار نزدیك دانسته و بر اهمیت مفاهیم ماركسی در دستگاه فلسفی هایدگر تاكید كردهاند.
بنابراین ماركسیستها نیز هایدگر میخواندند و به تفكر او وابسته بودند و در ادامه نیز نشان خواهیم داد كه اندیشه هایدگری با ماركسیسم در ساحتی از فلسفه به هم نزدیك میشوند، اما یك ابهام بزرگ در این میان به چشم میخورد و آن دشمنی سرسخت هایدگر با ماركسیستهاست و در جریان مقابل نیز البته ماركسیستها نیز به خون هایدگر تشنه بودند. این ابهام بسیار اساسی است، اما به نظر میرسد كه تا پیش از شكلگیری جنبش ناسیونال سویالیست آلمان و سربرآوردن حكومت رایش سوم این تقابل دوگانه وجود نداشته است. به عبارتی دشمنی میان آلمان نازی با ماركسیستها در تقابل دوگانه هایدگر و ماركسیستها نیز تاثیر گذاشت و این تقابل بیشتر سیاسی بود تا فلسفی.
ماركس در نگاه به وجود، نقد متافیزیك غربی و همچنین نگاهش به مقوله كار، بدون آنكه خود نام «پدیدارشناسی» را به آن بدهد، به یك معنا كارش پدیدارشناسی است. همچنین یكی از مهمترین مفاهیمی كه منظومه فكری ماركس بر آن استوار شد «دیالكتیك هگلی» است. از نظر هگل دیالكتیك دارای دو بعد منطقی و تاریخی بود. دیالكتیك به لحاظ منطقی، روش فكری وحدت بخشی برای غلبه بر شكاف میان نفس انسانی و جهان یا به عبارتی میان سوژه و ابژه طراحی شد كه ماركس از آن به شدت بهره برد.
اكنون به پرسش اساسی فلسفه برسیم. فلسفه از ابتدای خود پرسشی در باب وجود است. این پرسش از زمان افلاطون و ارسطو با شبیه دانستن وجود و موجود، اصلی كه متافیزیك آن را «ذات» یا «چیستی» مینامد، رابطه اساسی انسان با وجود را نادیده میگیرد.
موضوع فلسفه به این ترتیب به تسلط انسان بر موجود به واسطه شناخت (كسب آگاهی) و تكنیك تغییر مییابد. در این میان اومانیسم نیز به سرنوشت متافیزیك دچار میشود. (نقد هایدگر به اومانیسم نیز از اینجا ناشی میشود.) به طور كل اندیشه ماركسیسم نیز با فلسفه انسان آغاز میشود و پرسش اصلی ماركس نیز پرسش از وجود است، هرچند كه در این پرسش، مسیری جدا از افلاطون و ارسطو را میرود. این نظام اندیشهگی انسان را پیشفرض و هدف فلسفه، علم و همه فعالیتهای انسانی میداند. ماركس در دستگاه فلسفیاش مبحث مهمی با عنوان «فراموشی وجود» دارد.
او میگوید كه انسانها و جامعه بشری از یونان باستان تا به امروز مفهوم «وجود» را به طور كل فراموش كردهاند. ماركس از این فراموشی در سرفصل «از خود بیگانگی» بحث میكند. برای ماركس از خود بیگانگی انسان در این حقیقت متجلی میشود كه نیروهای انسانی، فرآوردهها و آفرینشها و همه آنچه تداوم و بسط شخصیت انسان است و باید به طور مستقیم برای پربار كردن آن به كار گرفته شود، از او جدا شدهاند و موقعیت و قدرتی مستقل به دست آوردهاند و برای تسلط بر او به مثابه فرمانروا و خدایگان به سوی او برگشتهاند و این انسان است كه خدمتكار آنهاست.
در منظومه فكری ماركس هستی اصلی انسان «اگزیستانس» اوست كه محصول كار تولیدی است. در مقابل اندیشه هایدگر نیز با پرسش از وجود در همان مسیر ماركسی آغاز میشود. به باور هایدگر اگزیستانس انسان محصول كار فكری اوست. این جان كلام و اساس فلسفه هایدگر است كه در اصل از ماركس اخذ و پرورده شده، اما تفاوت آنها در این است كه در دستگاه فلسفی ماركس انسان موجودی است كه در كار تولیدی، وجود خودش را احساس میكند.
در مقابل هایدگر اعتقاد دارد كه انسان در كار فكری خودش را به بیرون میریزد. در دستگاه فلسفی ماركس گوهر انسان مناسبات اجتماعی است. ماركس با پیش كشیدن این بحث هم بر نگرشی تاریخی تاكید كرد و همه بحث قدیمی فیلسوفان در مورد گوهر فرد انسان را به راهی تازه انداخت. او با تاكید بر كنش، مناسبات اجتماعی و تاریخ برخی از نكتههای تحلیل بنیادین دازاین را پیشبینی كرد. هایدگر اهمیت تمام این نكتهها را دانسته بود و به آنها اشاره داشت، اما در عین حال نشان میداد كه پیشرفت ماركس در این قلمرو محدود بود. تعریف هایدگر از گشتل كه آن را ذات تكنولوژی مدرن میداند، با تلقی او از تبدیل شدن انسان به سوژه در روند تاریخ متافیزیك تناظر فلسفی دارد.
از دید هایدگر، سوبژكتیو شدن انسان-یعنی تعالی یافتن انسان در مقام یك مرجع مقتدر شناسنده كه همه چیز حتی خود انسان و در قهقراییترین ورطه اساس هستی را نیز به ابژه شناخت بدل میكند، به معنای معطوف شدن اراده بشر به چیره شدن بر طبیعت، زیستبوم و كیان هستی است. از دید هایدگر، این اراده معطوف به چیره شدن، حوالت یا تقدیر تفكر متافیزیكی است كه تكنولوژی و علوم دقیقه مدرن یا همان علم تجربی آخرین تجلی آن به شمار میرود كه در شكل سیاسی همان كمونیسم و سرمایهداری است.
منظور هایدگر این است كه انسان عاقل سوبژكتیو كه دیگر با طبیعت و هستی یگانه نیست، تحت سیطره یك دوآلیسم هستیشناسانه و با اهرم تكنولوژی مدرن كیان هستی و طبیعت را به یك ابژه صرف معرفت و شناخت فرو میكاهد و بدینسان در ورطه هولناكی كه میان انسان و جهان دهان باز كرده، به چپاول هستی و طبیعت اقدام میكند. این یعنی همان كاری كه در اصل كمونیسم و سرمایهداری میكنند. هایدگر این فرآیند را به تاسی از نیچه «نهیلیسم» مینامد. در این فرآیند نهیلیستی طبیعت دیگر زهدان هستی بشر نیست، بلكه یك منبع انرژی صرف است كه انسان مدرن تكنولوژیك تلاش میكند تا آن را «به عنوان شبكهای از نیروهای محاسبهپذیر دنبال و محصور كند.»
همچنین هایدگر اهمیت بحث پرستش كالاها در نظر ماركس را كه مبنای فلسفیاش همین از خود بیگانگی بود، چندین بار مطرح كرد. در نظر هایدگر ما باید بتوانیم میان بحث ماركس كه به زندگی راستین انسان همچون هستندههای اجتماعی بازمیگردد با سرچشمههای هگلی آن تفاوتی ماهوی قائل شویم. او در كتاب «نامهای درباره اومانیسم» با لحن ستایشآمیز درباره ماركس چنین مینویسد: «بیخانگی تبدیل شده به تقدیر جهان. ضروری است كه به این تقدیر در پیكر تاریخ هستی بیندیشیم.
آنچه ماركس در یك معنای بنیادین و روشنگر بیگانگی انسان دانست، ریشههای خود را در بیخانگی انسان مدرن پیدا میكند. این بیخانگی به طور خاص از تقدیر هستی در شكل متافیزیك سنگر پیدا میكند و پنهان میشود. از آنجا كه ماركس با تجربه بیگانگی یك ساحت بنیادین تاریخ را فراچنگ میآورد، نگرش ماركسیستی به تاریخ، برتر از دیگر نگرشهای تاریخی است.»
هایدگر در ایران
با توجه به اسناد تاریخی نخستین بار نام هایدگر در مقاله «از كانت تا هایدگر» به قلم احمد فردید منتشر شده در نشریه سخن مورخ اسفند 1323، در زبان فارسی مطرح شد. یكسال بعد از آن هانری كربن، فیلسوف و ایرانشناس مشهور فرانسوی و نخستین مترجم «هستی و زمان» مارتین هایدگر به زبان فرانسه به ایران آمد. كربن بخشی از تحصیلات خود را نیز در سنت فلسفه هایدگری به سرانجام رسانده بود، اما آشناییاش با سهروردی مسیر تفكر او را تغییر داد. با همه این اوصاف رسول جعفریان در كتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی- سیاسی در ایران» احتمال میدهد كه شاید كربن نام هایدگر را در ایران مطرح كرده باشد.
بیژن عبدالكریمی نیز در كتاب «هایدگر در ایران» كربن را نخستین كسی میداند كه در ایران فلسفه هایدگر را مطرح كرد. به باور او فردید در مقاله «از كانت تا هایدگر» در اصل چیزی از هایدگر نمیداند و پس از حضور كربن در ایران است كه فردید نام هایدگر را مطرح و خوانشی موافق با مشرب فكری كربن، از هایدگر ارایه میدهد. از این تواریخ به بعد نام هایدگر مدام در محافل فكری ایران مطرح میشود و به گوش همه آشناست.
در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب نیز نام هایدگر به عنوان یگانه فیلسوف در جهت اهداف سیاست مطرح میشود و حتی پس از آنكه دكتر عبدالكریم سروش با بهره خود از شناخت منظومه فكری كارل ریموند پوپر به تاسیس رشته فلسفه علم در ایران دست میزند، دعوای پوپری- هایدگری در ایران رخ میدهد. نكته عجیب اینجاست كه در این دعوای پوپری- هایدگری، ماركسیستهای ایرانی نیز همنوا با هایدگریها هستند و سخت مشغول به نواختن پوپر. با تمام این اوصاف اما تا 1367 هیچ كتابی از هایدگر در ایران ترجمه نمیشود.
ماركسیستهای هایدگری
در بخش نخست این نوشتار به طور مختصر به این پرداخته شد كه فلسفه هایدگر وامدار منظومه فكری ماركس است. اشاره شد كه اندیشه هایدگر در ایران به دلیل نقادی عقل مدرن مورد توجه جدی طیف راست، به ویژه احمد فردید و پیروانش قرار گرفت و با یك فاصله زمانی متعلقان به اندیشه چپ نیز به هایدگر توجه كردند و كار ویژهای روی اندیشه این فیلسوف انجام دادند، اما این مساله باعث نشد تا آتش دشمنی میان این دو طیف خاموش شود .
نخستین ترجمه فارسی از آثار هایدگر یعنی كتاب «فلسفه چیست؟» در سال 1367 توسط نشر تندر منتشر شد. در شناسه این كتاب نام مترجم مجید مددی درج شده است. مددی دكترای فلسفه سیاسی از انگلستان داشت و تا آخرین لحظات عمر خود ماركسیست بود. مددی هرچند كه در نقادی از هایدگر كوتاهی نكرد و در مقدمه مفصل خود بر ترجمهاش از كتاب «هایدگر» پل استراترن سخت به هایدگر و فلسفهاش تاخت، اما یكی از ابزارهای تفسیرش از آرا آلتوسر در ترجمه كتاب «علم و ایدئولوژی» اندیشه هایدگر است.
منوچهر آشتیانی نیز یكی دیگر از این اشخاص است. او در آلمان نزد كارل لوویت و هانس گئورگ گادامر درس خواند. تحلیل آشتیانی از هایدگر موافق خوانش فردیدی از این اندیشمند است با این تفاوت كه به باور آشتیانی، هایدگر عارفی است كه نظام عقلانیت فلسفی آلمان را وارد یك مسیر انحرافی میكند. به باور آشتیانی لوویت و گادامر نیز نظرشان بر عارف- و نه فیلسوف- بودن هایدگر بوده است.
بابك احمدی در سال 1374 در یك فصل از كتاب «حقیقت و زیبایی» شرحی منسجم و دقیق از زیباییشناسی هایدگری به دست میدهد. احمدی بعدها دو كتاب مهم «هایدگر و پرسش بنیادین» و «هایدگر و تاریخ هستی» را نوشت و در آن به گوشههایی از تاثیر هایدگر از اندیشه ماركس اشاره كرد.
یوسف اباذری نیز هم ترجمهای از برخی مقالات هایدگر از جمله مقاله «عصر تصویر جهان» دارد، او در شرح اندیشه هایدگر نیز موفق است. به این لیست میتوان اندیشمندان ایرانی دیگری را اضافه كرد. شاید بتوان گفت كه این طیف در ایران سعی در اتمام پروژه ناتمام ماركوزه در جمع میان آرای ماركس و هایدگر دارند.
بابك احمدی در سال 1374 در یك فصل از كتاب «حقیقت و زیبایی» شرحی منسجم و دقیق از زیباییشناسی هایدگری به دست میدهد. احمدی بعدها دو كتاب مهم «هایدگر و پرسش بنیادین» و «هایدگر و تاریخ هستی» را نوشت و در آن به گوشههایی از تاثیر هایدگر از اندیشه ماركس اشاره كرد.
نخستین ترجمه فارسی از آثار هایدگر یعنی كتاب «فلسفه چیست؟» در سال 1367 توسط نشر تندر منتشر شد. در شناسه این كتاب نام مترجم مجید مددی درج شده است. مددی دكترای فلسفه سیاسی از انگلستان داشت و تا آخرین لحظات عمر خود ماركسیست بود.
نظر کاربران
متنی ک نوشته شده تقریبا هیچ ربطی ب موضوع نداشت و بسیار سطح بود. یا مطلب نزارین یا خوبشو بزارین