روزي كه «پژمان» محبوب، عاشق شد
به نظر شجاعت خاصي ميخواهد كه فوتباليست معروف و شناختهشدهاي باشي بعد بيايي در سريال طنزي كه درباره زندگي يك فوتباليست است بازي كني؛ آن هم با اسم واقعي خودت! اصلا چه كسي اين ريسك را قبول ميكند؟! خب، پژمان جمشيدي قبول كرده است.
چي شد که بازيگر شدم؟
خب، ماجرا چیه؟ تلاش برای دوباره مشهور شدن؟
نه، من با فوتبال به اندازه کافی مشهور شدم و مردم مرا ميشناسند. بعد هم اصلا قرار نبود از اول این نقش را من بازی کنم. البته منکر این نمیشوم که همه شهرت چیزی است که همه دوست دارند و میل به دیده شدن در اکثر آدمها هست اما واقعا برای شهرت یا دیده شدن فوتبالیست نشدم. اصلا نمیدانم ماجرای فوتبالیست شدنم چطور شد. همه میپرسند چطور فوتبالیست شدی، میگویم نمیدانم. فقط میدانم از وقتی یادم ميآيد یک توپ زیر بغلم بود و داشتم میدویدم. به بازيگري كه حتي فكر هم نميكردم.
پس چه شد كه بازي كرديد؟
همیشه با پیمان قاسم خاني سر اتفاقاتی که برایم میافتاد شوخی میکردیم. من خاطراتم و اتفاقهای متفاوتی که تجربه کرده بودم را برای پیمان تعریف میکردم. همه چیز اول یکجورهایی در حد یک موضوعی برای بگو و بخند بود. بعد از مدتی به پیمان پیشنهاد دادم اگر بخواهی این ایده را بنویسی و فیلمنامه کنی، من میتوانم خیلی کمکت کنم. ۲، ۳ سالی گذشت و بعد پیمان طرحی بر همین اساس نوشت و به تلویزیون داد. آنها هم خیلی از این طرح خوششان آمد و خواستند که ساخته شود. بعد از آن پیمان با من صحبت کرد و گفت طرح اولیه را نوشته و تایید هم شده و میخواهند بسازند ولی فقط یک فوتبالیست باید آن را بازی کند تا جذاب بشود و مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. خیلی با هم کلنجار رفتیم و کش و قوسهای زیادی داشتیم بالاخره یک روز پیمان گفت به من اعتماد کن و خودت این نقش را بازی کن. من هم اعتماد کردم.
يک شوخي جدي!
نترسیدی تصویرت به عنوان یک فوتبالیست شناخته شده خراب شود یا تغییر کند؟
اعتماد به برادران قاسمخانی به خصوص در حوزه طنز، کار ترسناکي نیست. ریسک نکردم. پیمان بعد از تصویب طرح از من خواست اجازه بدهم اسم سريال هم اسم خودم باشد. یک سریال هالیوودی معروف را هم برای من مثال آورد که الان اسمش یادم نیست ولی گفت ماجرای دکتری است که اسمش اسم خود سریال هم بوده است. این دکتر در عین اینکه کاراکتر لجآوری داشته خیلی هم محبوب بوده و مردم دوستش داشتند. خلاصه قانع شدم. اوایل همه تعجب میکردند که چطور من هم نقش یک فوتبالیست را بازی ميكنم كه هم اسم واقعی خودم است و... اما بعد که سریال پخش شد مطمئن شدند که هیچ ابلهی اجازه نمیداد که این سریال با اسم واقعی خودش ساخته شود و اسم سریال هم همین باشد (میخندد).
این تشابه اسمی باعث شده خیلیها فکر کنند این زندگی واقعی پژمان جمشیدی معروف است در حالی که این زندگی شما نیست.
این تابو باید شکسته شود. ما باید این ظرفیت را داشته باشیم که با ما شوخی شود. همانطور که در معاشرتها و محفلهای خصوصی اجازه میدهیم دوستانمان با ما شوخی کنند. در کشور ما چهره ها معمولا از اینکه در مقیاس بزرگتری با آنها شوخی شود، میترسند. نمیخواهم بگویم من اعتمادبهنفس دارم ولی به نظرم اینکه اجازه بدهی باهات شوخی شود و جنبه آن را داشته باشی احتیاج به اعتماد به نفس واقعی دارد. جایگاه هر آدمی مشخص است و هیچ کس با شوخی کردن کوچک نميشود.
شما به اینکه میگویند هر شوخی نصفش جدي است، اعتقاد دارید؟
بله، اتفاقا اعتقاد دارم. خیلی از اتفاقات سریال ما جدی است.
بهتر است بپرسم چقدر از اتفاقات این سریال واقعی است؟
خیلی از اتفاقهای «پژمان» واقعی است. همانطور که خیلی از چیزهای آن برای خندهدارتر شدن آن است مثلا اینکه این آدم نادان است، سواد آنچنانی ندارد، ریاضی و جغرافياش ضعیف است. اینها خب نکتههایی است که به خندهدارتر شدن داستان و فضای کمیک آن کمک میکند.
آشنایی پژمان با پیمان
رفاقت شما با پیمان قاسمخانی چطور شروع شد؟
پیمان را از سال ۸۱ میشناسم. اول با خانم بهاره رهنما، همسر پیمان در یک مراسمی آشنا شدم. همیشه آرزو داشتم ۲ نفر را در زندگيام از نزدیک ببینم. شاید چون کم دیده میشدند. هدیه تهرانی؛ و پیمان قاسمخانی. خانم رهنما به من گفتند من میخواهم شما را یک شب دعوت کنم منزلمان تا با همسرم آشنا شوید چون همسرم پرسپوليسي است و فوتبالیستها را خیلی دوست دارد. من هم که میدانستم ایشان همسر پیمان قاسمخانی هستند، خیلی خوشحال شدم و از خدا خواسته قبول کردم. بعد با دعوت به خانه آنها رفتم. فکر کنم یک نفر هم با من بود. اگر اشتباه نکنم برزو ارجمند با من آمد. خلاصه رفتیم و با پیمان آشنا شدم و خیلی عشق کردم. از آن موقع رفاقتم با پیمان خیلی ماندگار شد. پیمان هم خیلی اهل فوتبال است و فوتبالیستها را هم دوست دارد. خودش و برادرش، مهراب هر دو پرسپولیسی هستند. آقای چگینی، تهیهکننده، استقلالی است. سروش صحت هم سپاهانی است.
پيمان سر صحنه هم ميآمد؟
بله، به خصوص روزهايي كه فوتباليستها ميآمدند چون پيمان عاشق فوتبال و فوتباليستهاست. هميشه ميگويد بزرگترين آرزويم اين بود كه فوتباليست ميشدم.
مادر و خواهرم فوتبال نگاه نمیکنند
این روزها فوتبال بین زنها هم طرفداران پر و پا قرصی دارد اما هنوز هم اکثر طرفداران جدی و پیگیر آن مردها هستند. شما فکر میکنید چرا؟
یک علت مهم آن به نظر من خشونت نسبتا زیاد این ورزش است ولی از آن مهمتر این است که مردها زیاد فوتبال دوست دارند. شاید زنها فکر میکنند هر چیزی که مردها زیاد دوست داشته باشند بین آنها و مردها فاصله ایجاد میکند.
برای خیلی از زنها غیر قابل درک است چرا مردها اینقدر عاشق فوتبال هستند؟
فکر میکنم کلا هیجانانگیزترین کار برای زنان آن گپها و حرفهای بین خودشان است ولی برای مردها هر چیزی که هیجان داشته باشد، جذاب است. فوتبال یکی از هیجانانگیزترین پدیدههای دنیاست البته مهمترین گره کار همان است که گفتم؛مردها خیلی فوتبال دوست دارند زنها از خودشان دافعه نشان میدهند.
زنهای دور و بر شما میانهشان با فوتبال چطور است؟
مادرم و خواهرم وقتی بازی میکردم به خاطر من نگاه میکردند ولی الان دیگر نگاه نمیکنند، یعنی الان مادرم قطعا سالهاست فوتبال ندیده و خواهرم هم همچنین. به طور کلی زنان دور و بر من اکثرا فوتبال دوست ندارند یا خیلی کم نگاه میکنند؛ مثلا فقط بازیهای ملی مهم را میبینند.
یک زندگی خانوادگی آرام
کمی از فضای خانوادگیتان برای ما میگویید؟ پدر و مادرتان چه میکنند؟
پدر و مادرم هر دو فرهنگی بازنشسته هستند. مادرم معلم اول دبستان بود و پدر دبیر زمینشناسی و زیستشناسی بود. او لیسانس تربیت بدنی دارد و فوقلیسانس زمینشناسی. پدر پیش از انقلاب سالها رئیس هیات کشتی کرج بود. بعد از انقلاب رئیس هیات کوه نوردی کرج شد. فکر میکنم او از بهترین کوهنوردهای تاریخ ایران است. مادرم هم زمانی والیبال بازی میکرد. نسبتا خانوادهام ورزشی بودند اما درس برایشان در اولویت بود. کار من هم وقتی سخت شد که برادرم سال ۷۰ مهندسی دانشگاه شریف قبول شد و دیگر همه از من هم انتظار داشتند که یک رشته خوب در یک دانشگاه خوب بخوانم. برای همین مجبور شدم کنار فوتبال درسم را هم ادامه بدهم. زندگی خانوادگی ما یک زندگی آرام با درآمد کارمندی بود. یک برادر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر دارم.
با این عشقتان به فوتبال لابد مرتب درس را ميپيچانيد و فوتبال بازی ميكرديد. مادرتان عصبانی و شاکی نمیشد؟
بله، ولی مادرم معمولا عصبانی که میشد به پدرم میسپرد و میگفت دیگه خودت میدونی ولی من سعی کردم درسم را هم کنار فوتبال جدی بگیرم که راضی نگهشان دارم. برای همین وقتی وارد دانشگاه شدم فشارها کمتر شد. بعد هم که عکسهایم را در روزنامهها میدیدند و تصویرم را تلویزیون نشان میداد، فضا برای ادامه راه برایم آمادهتر شد.
دورهمي در پشت صحنه
در مورد شغلهایی مثل فوتبال یا بازیگری همیشه اين ذهنیتی وجود دارد انگار خیلی این حرفهها به عنوان شغل و منبع درآمد یک زندگی جدی به حساب نمیآیند و این تصور وجود دارد که اینها فصلی و مقطعی هستند. همین سریال هم یک جورهایی این ذهنیت را دارد. چرا و آيا واقعا همینطور است؟
بله، همینطور است. دلیل آن هم این است که در باور عمومی، کاری را شغل میدانند که ساعت مشخصی از روز را میگیرد مثلا ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر و مداوم است یعنی مثلا ۳۰ سال این ساعت باید سر کار برویم. این دسته از مشاغل در نظرمان جدی هستند و هرقدر هم بیشتر وقتمان را بگیرند، جدیتر به حساب میآیند، یعنی کسی که صبح تا شب کار میکند، آدمي کاری و جدی به حساب میآید. شغل در باور عمومی یعنی کارمند و استخدام شرکتی، وزارتخانهای و... اما وقتی مثلا فوتبال بازی میکنی در روز ممکن است ۴ ساعت بیشتر وقتت گرفته نشود و مقطع زمانی هم که این شغل را داری نهایتا ۱۴، ۱۵ سال بیشتر طول نمیکشد. همینطور وقتی بازیگر هستی در سال یکی، دو تا کار بازی میکنی و بقیه زمان را آزاد هستی. همین متفاوت بودن زمان و جنس کار و روابط و... باعث میشود خیلی نگاه جدی به عنوان شغل به این کارها وجود نداشته باشد.
از تجربه بازی تو زمین تلویزیون بگوييد.
خیلی سعی کردم بازیام از خط بیرون نزند چون مخصوصا کمدی بازی کردن خیلی سخت است. خدا را شکر سروش صحت خودش از بهترین بازیگرهاست و طبیعتا وقتی کارگردان بازیگر هم باشد خیلی میتواند در بازی کمک کند. سروش خیلی به من کمک کرد. طنز یک جاهایی خیلی به راحتی میتواند تبدیل به لودگی شود این جور جاها سروش جلوی مرا میگرفت و خیلی از این بابت ازش ممنونم.
پشت صحنه چطور بود؟
تجربهاي فوقالعاده بود. سروش، پیمان و مهراب را سالها بود میشناختم و با هم دوست بودیم اما در محیط کار وقتی آدمها دارند اسم، تجربه و اعتبارشان را ميگذارند، فکر میکردم حتما ماجرا فرق میکند، البته این بچهها همچنان رفیق بودند. سروش که اصلا صبر عجیب و غریبی داشت و علاوه بر کارگردانی خوبش شخصیتي به معنی واقعی کلمه دوست داشتنی داشت. خیلی به من خوش گذشت. هیچ وقت فکر نمیکردم در زندگیام ۵ ماه پشت سر هم ساعت ۶ صبح از خواب با عشق هم بیدار بشوم.
يك عاشق فيلمهاي عاشقانه
کلا چقدر اهل فیلم و سینما هستيد؟
فیلمبین حرفهای نیستم ولی حداقل هفتهای یکی، دو تا فیلم را میبینم. بازیگرها و کارگردانهای معروف را میشناسم و کارشان را دنبال میکنم.
چه ژانری را بیشتر دوست دارید؟
من بیشتر فیلمهای درام و عاشقانه را دوست دارم.
باز هم بازي ميكنم
ممکن است این تجربه باز هم تکرار شود؟
بستگی به شرایط دارد. ۳ تا کارشناس دارم که لطف میکنند به من مشاوره میدهند و آنها سروش، پیمان و مهراب هستند. اگر این بچهها پیشنهادی را تایید کنند من دوباره بازی ميکنم. البته الان کار جدیدی را شروع کردهام كه به موقع بيشتر درباره آن توضيح خواهم داد.
ويژگيهاي همسر آينده من
اينكه هنوز ازدواج نكردهايد به فوتباليست بودنتان ربطي دارد؟
نه، اتفاقا فوتباليستها اكثرا زود ازدواج ميكنند.
شما چرا هنوز ازدواج نكردهايد؟
شرايط زندگي برايم اينگونه پيش رفته. برادر و خواهرم هم هر دو ازدواج كردهاند. ازدواج اتفاقي است كه هنوز براي من نيفتاده است.
يعني هنوز آن ايدهآلي كه ميخواهيد را پيدا نكردهايد؟
خيليها بودند كه از من بهتر بودند اما شايد من جدي نبودم. بايد بخواهي تا برايت اتفاق بيفتد.
و شما نميخواهيد؟
دروغ نگويم هنوز به طور جدي فكر نكردهام. فكر ميكنم دير نشده و هنوز وقت زيادي دارم.
براي ازدواج به سن قائل هستيد؟
نه، به هيچ وجه. گفتم ازدواج يك اتفاق است كه هر لحظه ممكن است رخ دهد.
ملاكهايتان براي ازدواج و انتخاب همسر چيست؟
من فكر ميكنم ملاك و معيار براي ازدواج تعيين كردن اشتباه است چون فكر ميكنم فقط مهم اين است كه يك نفر به دلت بنشيند و دوستش داشته باشي. فكر نميكنم بتوان از قبل برايش برنامهريزي كرد و ملاك و معياري انتخاب كرد. طبيعتا آدمهايي كه با آنها آشنا ميشويم و معاشرت مي كنيم افراد مورد قبولمان از نظر شخصيتي و رفتاري هستند، حالا قلاب دلمان كجا گير كند، معلوم نيست.
پس عشق از هر چيزي برايتان مهمتر است؟
و اينكه حرف براي گفتن داشته باشيم. بايد به روزها و شبهاي زيادي كه قرار است با همسرتان تنها زير يك سقف باشيد فكر بكنيد. پس بايد حرفها و دغدغههاي مشتركي بينتان باشد. من خيلي دوست دارم با دختري ازدواج كنم كه زندگياش با هيجان همراه باشد. همينطور حتما شاغل باشد، يعني زندگياش طوري باشد كه او هم حرفهاي زيادي براي گفتن داشته باشد.
برايتان مهم است فوتبال دوست داشته باشد؟
نه، اصلا. اما برايم مهم است كه به سليقه و علايقم احترام بگذارد، همانطور كه من به خواستههاي او احترام خواهم گذاشت.
مجتبي محرمي كجاست؟
«پژمان» قرار است طنز باشد و ما را بخنداند، پس چرا خیلی وقتها ما واقعا برایش ناراحت، متاسف یا غمگین میشویم؟
برای آدمهایی که ماجراهاي مشابه قصه ما را تجربه کردهاند اين سرنوشت، داستاني کاملا غمانگیز است. مثلا اینکه سالها وقتی به بانک میرفته کارت شناسایی نمیبرده در حالی که منطقی و قانونی باید میبرده، حالا که از او کارت شناسایی میخواهند، هم موقعیتي طنز است و هم دردناک. «پژمان» به آدمها میگوید خیلی از اتفاقها و موقعیتها که فکر میکنید غم کشندهای دارد آنقدرها هم جدی نیست و حتی میتواند خندهدار هم باشد.
در زندگی واقعی، واقعا آدمهای مشهور میشود به این سادگی و راحتی از یک زمانی به بعد فراموش شوند؟
بله، خود شما چند ثانیه فکر کنید صدها نمونه یادتان میآید. ولی من فکر میکنم آنهایی که شهرتهای واقعی دارند و واقعا محبوب هستند، آدمهای فصلی و مقطعی نیستند و برای همیشه باقی میمانند.
شما در فوتبال چند تا از این آدمها میشناسید؟
علی پروین، سیروس قایقران، ناصر حجازی و...
اما خیلی از همدورهایهای اینها بودند که در همان زمان شهرت و محبوبیت زیادی داشتند اما بعد فراموش شدند. شما اسم حسن نظری را هم شاید نشنیده باشید. این آدم در تیم ملی اگر بهتر از علی پروین نبود، کمتر از او هم نبود. او یکی از بهترین دفاعهای تاریخ فوتبال ایران بود. کارو حقوردیان، مسیح مسیحنیا، علی جباری و... اینها از ستونهای فوتبال ایران در دهه خودشان بودند. حالا چرا اینها را مثال بزنیم. اگر كمي جلوتر بياييم میرسیم به اسطورههای دهه من؛ کرمانی، شاهین بیانی و... خیلیها هستند واقعا یکی، دو تا ستاره فراموش شده که نداریم، زیاد هستند قهرمانهایی که فراموش شدند. الان مجتبی محرمی بیمارستان بستری است، اصلا کسی خبر دارد. اصلا کسی میداند مجتبی محرمی چه میکند؟ الان اگر فلان فوتبالیست فعلی معروف عطسه بکند تیتر یک همه روزنامههاست، مجتبی محرمی از لحاظ سطح فوتبال ۳، ۴ پله از جوانها و ستارههای الان بالاتر بود حتی از لحاظ محبوبیت هم زمان خودش ۱۰ تا کلاس از همه ما بالاتر بود. ۱۰۰ هزار نفر میآمدند استاديوم، ۸۰ هزار تايشان فقط به خاطر مجتبی بودند و او را تشویق میکردند. همین آدم الان بیمارستان است و هیچ کس هم خبر ندارد و سری به او نمیزند.
سؤال من همین است. چه فرقی بین ستارههاست که یکی افول میکند و یکی ماندگار میشود؟
یک مطلبی در صفحه شخصیام گذاشته بودم که شاید برای شما خیلی شعاری باشد اما دوست دارم با شما هم در میان بگذارم. من فراموشی اسطورههای دوران کودکیام را به زبان طنز گریه کردم. واقعا این ستارهها فراموش شدند. چرا این اتفاق میافتد؟ من نمیدانم.
وقتي شهرت دردسر ميشود
شهرت هيچ وقت برايم مشكلي ايجاد نكرده و هميشه هم از آن لذت بردهام. فقط يك مسئله دارم و آن هم اين است كه وقتي مشهور ميشوي خيليها تو را ميشناسند اما تو آنها را نميشناسي بنابراين وقتي آدمها ميآيند با تو سلام و عليك ميكنند و حرف ميزنند از روي عادت فكر ميكني از طرفدارانت هستند و بهت محبت دارند. من اينجور مواقع جواب ميدهم اما گاهي شده مثلا فلان دوست دبيرستانم بوده كه او را نشناختهام. اين مواقع بد ميشود چون طبيعتا لحن حرف زدن ما با آدمي كه نميشناسيم نسبت به يك آشنا يا فلان دوست مدرسهمان فرق ميكند. در اين مواقع خجالت ميكشم اما پيش ميآيد ديگر.
با همه دوستم
من با همه بچههاي همدورهام دوست هستم. اينكه در اين كار هم خيلي از اهالي فوتبال آمدهاند و به كار اعتماد كردهاند قطعا به رفتار خوب كل فيلم برميگردد اما من هم در طول عمر حرفهاي طوري رفتار و زندگي كردهام كه بچهها اگر مرا دوست نداشتند سر اين كار نميآمدند و در سريالي كه اسمش «پژمان» است حاضر نميشدند و از اسمشان مايه نميگذاشتند.
روزي كه عاشق شدم
مادرم سرطان داشت و شیمیدرمانی ميشد. ما در گوهردشت کرج زندگی میکردیم و برای درمان مادرم باید مدتی هرروز به تهران میآمدیم. ما بچهها کوچک بودیم و امكانش نبود ما را به كسي بسپرند برای همین پدر و مادرم مجبور بودند ما را هم با خودشان به بيمارستان ببرند و بیاورند. فکر کنم دوم یا سوم دبستان بودم. یک روز ظهر تابستان بود و هوا فوقالعاده گرم. در مسیر دیدیم یکسری ماشینها پرچم قرمز به خودشان وصل کردهاند و بوق زنان به سمتی میروند. پدرم دید که این ۳ تا بچه گناه دارند هر روز در این آفتاب خسته و کوفته تا تهران میآیند و برمیگردند. خواست محبتي به ما كند و گفت اینها دارند میروند فوتبال ببینند وقتي برگشتيم، من هم شما را ميبرم استادیوم بازی پرسپولیس و راهآهن را ببینید. من و برادرم هم عاشق فوتبال بودیم. من تا آن زمان هیچ تصوری از ورزشگاه نداشتم. برگشتي به جای مسیر همیشگی خانه به سمت استادیوم آزادی رفتیم. پژو جي ال داشتيم، از آن كوپلها. وقتي خواستيم از در اصلی ورزشگاه داخل برویم نگهبان جلوی مان را گرفت و به پدرم گفت زن توي ورزشگاه راه نمیدهند. پدرم باز هم ما را ناامید نکرد. برای مادر و خواهر کوچکم یک ماشین دربست گرفت و فرستادشان خانه و من و برادرم، هومن را برد بازی را ببینیم. من هیچ وقت تا آخرین لحظه عمرم اولین تصویری که از استادیوم آزادی دیدم را فراموش نمیکنم. در يك لحظه براي همه عمر عاشق شدم. داخل که رفتیم از سراشیبی یا همان راهرو بالا آمدم و كمي جلوتر که رفتم یک دفعه جایگاه طبقه دوم را دیدم، تمام قرمزپوش. ۸۰ هزار نفر تماشاگر برای تماشای بازی پرسپولیس و راهآهن از باشگاههای تهران آمده بودند. من همان لحظه آرزو کردم که یک روزی در این استادیوم بازی کنم و خدا را شكر كه به آرزويم رسيدم. از همان زمان به اين باور دارم كه هر آدمي اگر عاشق چيزي باشد، عشق واقعي، بيترديد و صد در صد به آن ميرسد؛ شك نكنيد.
به خاطر فرشاد پيوس
از بچگي عاشق ۳ تا شماره پيراهن بودم۱۰، ۱۱ و ۱۷. هميشه آرزو داشتم يكي از اين شمارهها را بپوشم. بالاخره هم توانستم هر سه اينها را در پرسپوليس و تيم ملي بپوشم. ۱۰ را دوست داشتم چون بازيكنان بزرگ تاريخ فوتبال آن را پوشيدند. ۱۷ را به خاطر فرشاد پيوس ميخواستم بپوشم. ۱۱ را هم به خاطر اينكه تنها عددي است كه اگر جلوي آينه هم بگذاريد باز خودش است و در هيچ حالتي عوض نميشود.
هيچ وقت بنفش نميپوشم
مردهايي را كه كت و شلوار ميپوشند واقعا ستايش ميكنم ولي آنها را نميفهمم؛ اصلا نميتوانم لباس رسمي بپوشم. عروسيها كه مجبورم لباس رسمي بپوشم معذب و ناراحت هستم. هميشه اسپرت ميپوشم و با تيپ اسپرت راحتتر هستم. از كارهاي جوانهاي خلاق هم استقبال ميكنم. مثلا سفارش دادم ترانهاي كه دوست دارم را گروهي از دوستانم كه در كار طراحي لباس هستند با خطي زيبا روي تيشرتم نوشتند:« نشود فاشِ كسي آنچه ميان من و توست.» برندباز هم نيستم. هر چه خوشم بيايد را ميخرم. كلا خيلي هم اهل خريد نيستم. سالها از يكي از دوستانم كه لباس ورزشي ميفروخت خريد ميكردم. اهل همه رنگي هستم فقط بنفش بهم نميآيد و هيچ وقت نميپوشم.
بهرام رادان بايد نقش مرا بازي کند!
اگر قدرت اين را داشتيد چيزي را در دنيا تغيير دهيد چه چيزي را تغيير ميداديد؟
به نظر من همه چيز در دنيا سر جاي خودش است اما شايد اگر ميتوانستم رابطه بين فقر و ثروت را تغيير ميدادم و كاري ميكردم همه آدمها يك ميزان از درآمد را داشته باشند ولي با امكان دسترسي به ثروت بيشتر بر اساس تواناييشان، يعني ثروت بادآورده را هم تغيير ميدادم.
از كدام شخصيت معاصر بدتان ميآيد؟
شايد كليشهاي به نظر بيايد اما من معمولا از كسي بدم نميآيد. البته به هر حال قضاوت كردن درباره آدمها راحت نيست. من از آدمهاي جنگطلب متنفرم.
چيزي كه به خاطرش خودتان را سرزنش ميكنيد؟
اينكه چرا كارهايي مثل موسيقي را هيچ وقت جدي پيگيري نكردم. دوست داشتم حداقل نواختن يك ساز را ياد ميگرفتم يا مثلا زبانهاي ديگر را ياد ميگرفتم. دوست داشتم مهارتها و هنرهايي بيشتري در زندگي را ياد ميگرفتم.
اولين تصويري كه به عنوان خاطره يادتان ميآيد؟
تو كوچه يا حياط با برادرم گل كوچيك بازي ميكرديم. آن زمان اكثر خانهها حياط داشتند.
بعد از اموالتان باارزشترين داراييتان چيست؟
خانوادهام صد درصد.
اگر قرار باشد فيلم واقعي زندگيتان را بسازند دوست داريد چه كسي نقشتان را بازي كند؟
اتفاقا تو «پژمان» هم با اين شوخي ميكنيم. يك قسمتي پژمان سر صحنه سريال «دودكش» ميرود و به بچهها ميگويد من داستانهاي جالبي دارم بياييد سريال زندگي مرا بسازيد. بعد اميرحسين رستمي ميگويد خب، آن وقت كي بياد نقش تو را بازي كند. من ميگويم خب بايد از لحاظ هيكل و چهره اينها شبيه من باشد. خب، با اين اوصاف فكر كنم بهرام رادان يا شهاب حسيني بد نباشد. بعد آنها ميگويند واقعا، جدي و يك نگاه ابلهانه بهش ميكنند. اما در واقعيت من آنقدر آدم مهمي نبودهام كه اصلا لازم باشد فيلم زندگيام را بسازند.
فيلم زندگي كدام فوتباليست را دوست داريد بسازند و مردم ببينند؟
همه فوتباليستهايي كه به سختي و باتلاش بسيار موفق شدند مثلا علي دايي. او ميتواند الگوي خوبي باشد چون هم در تحصيلات و هم در ورزش بسيار موفق بوده است.
بزرگترين نقطه قوتتان چيست؟
جنبه شوخيام بالاست.
بزرگترين نقطه ضعفتان چيست؟
گاهي زود عصباني ميشوم.
سر سريال «پژمان» هم پيش آمد عصباني شويد؟
اوايل سر پرتي زمان يك مقدار اذيت و ناراحت ميشدم ولي بعد ديدم كه اين مسئله در اين كار عادي است.
كدام شخصيت معاصر بيشترين تاثير را روي شما گذاشته است؟
پدرم.
چيزي كه به خاطرش بيشتر از هر چيزي مديون پدر و مادرتان هستيد؟
به خاطر همه چيز.
نظر کاربران
پژمان یه نابغه اس!بازیش محشره...
عاشقتم پژمان جون باهوشم
واقعا محشره دمش گرم!خیلی زیبا بازی کرد من که خیلی دوسش دارم امیدوارم همیشه موفق باشه!
گزارش بی نظیری بود خیلی دوست داشتم
يازيش رو خيلي دوست دارم بازيگري به استعداده واقعا خدا هر كسي رو براي كاري در نظر گرفته
ایول
حظ كردم ساعات شىرىنى رو با ديدنش تجربه كردم بى نهايت با استعداده بهش غبطه ميخورم
پژمان غیر از فوتبال "بازیگرعالی و خواننده خوبی ست
عاشقتم نفسم ستاره بچینی فدات قربانت بوس بوس خداحافظ خیلی دوس دارم از نزدیک ببینمتو باهات عکس بگیرم من همیشه به یادتم بای بای