بازیگران درخشان تاریخ سینما (۵۷): هنری فوندا
هنری جینز فوندا، زادۀ ۱۶ مه ۱۹۰۵ و درگذشته به تاریخ ۱۲ اوت ۱۹۸۲، بازیگر سینما و تئاتر آمریکایی بود که در طول پنج دهه فعال بود. وی بزرگ خاندان خانواده ای متشکل از بازیگران مشهور، دخترش جین فوندا، پسرش پیتر فوندا و نوه هایش بریجت فوندا و تروی گریتی بود.
برترین ها - ترجمه از سولماز محمودی: هنری جینز فوندا، زادۀ ۱۶ مه ۱۹۰۵ و درگذشته به تاریخ ۱۲ اوت ۱۹۸۲، بازیگر سینما و تئاتر آمریکایی بود که در طول پنج دهه فعال بود. وی بزرگ خاندان خانواده ای متشکل از بازیگران مشهور، دخترش جین فوندا، پسرش پیتر فوندا و نوه هایش بریجت فوندا و تروی گریتی بود. خانواده و دوستان نزدیکش او را "هَنک" صدا می زدند. او در سال ۱۹۹۹، از سوی موسسه فیلم آمریکا در ردیف ششم فهرست بزرگ ترین ستاره های مرد تمام دوران ها قرار گرفت.
فوندا خیلی زود به عنوان بازیگر برادوی شناخته شد. در سال 1938، به همراه جون تامپکینز در چند نمایش در تئاتر وایت پلینز نیویورک نیز ظاهر شد. کار در هالیوود را در 1935 آغاز کرد و بعد از کسب نامزدی جایزۀ اسکار برای نقش تام جود فیلم «خوشه های خشم» با اقتباس از رمان جان استاینبک دربارۀ مهاجرت خانواده ای اهل اکلاهما به غرب در دوران رکود بزرگ، در حرفۀ خود پیشرفت زیادی کرد.
در طول پنج دهه کار در هالیوود، تصویر سینمایی قدرتمند و جذابی در کلاسیک هایی مانند «حادثۀ آکس بو»، «آقای رابرتس» و «12 مرد خشمگین» پرورش داد. پس از آن همزمان به سمت فیلم های حماسی تیره تر مانند «روزی روزگاری در غرب» سرجو لئونه و نقش های سبک تر فیلم های خانوادگی مثل «مال تو، مال من و مال ما» با بازی لوسیل بال رفت و در چهل و پنجمین مراسم جوایز آکادمی، برای بازی در آخرین فیلمش «روی دریاچۀ گلدن پات» برندۀ اسکار بهترین بازیگر نقش اول شد.
فوندا که در گرند آیلند نبراسکا به دنیا آمد، پسر ویلیام بریس فوندا و همسرش هربرتا جینز بود. خانوادۀ او در سال 1906 به اوماهای نبراسکا نقل مکان کردند. اجداد پدری او از اهالی جنوای ایتالیا بودند که به هلند و نسل های بعدی آنها به ایالات متحده مهاجرت کردند و ابتدا در نیویورک و سپس بیشتر آنها در نبراسکا ساکن شدند. آنها خانواده ای صمیمی و بسیار حامی یکدیگر بودند، به ویژه در مورد مسائل مربوط به سلامتی، چرا که به خاطر مذهبشان (کریسچن ساینس) از مراجعه به پزشکان پرهیز می کردند.
هنری پسری خجالتی و کوتاه قد بود که معمولاً از دختران دوری می کرد و در اسکیت و شنا و دو ماهر بود. او به صورت نیمه وقت در کارخانۀ چاپ پدرش کار می کرد و به شغل روزنامه نگاری فکر می کرد. بعدها، بعد از مدرسه در شرکت تلفن کار کرد. او از طراحی نیز لذت می برد و در پیشاهنگی پسران آمریکا فعال بود. در آخرین سال دبیرستان، قد او به بیش از 1.80 متر رسیده بود اما همچنان کمرو بود. سپس به دانشگاه مینه سوتا رفت و روزنامه نگاری خواند، اما تحصیلاتش را به پایان نرساند و در شرکت اعتباری خرده فروشی شروع به کار کرد.
در بیست سالگی بازیگری را در انجمن تئاتر اوماها با بازی در نمایش «تو و من» در نقش ریکی آغاز کرد؛ در اصل، دوست مادرش دودی براندو (مادر مارلون براندو) به او توصیه کرد که برای یکی از نقش های جوان این نمایشنامه تست بازیگری بدهد. او که همه چیز را از ساخت دکور تا تولید نمایش یاد می گرفت، شیفتۀ صحنه شد و به خاطر توانایی کم خود در بازیگری خجالت زده بود. زمانی که نقش اول «موتن سینما» را به دست آورد، به زیبایی حرفۀ بازیگری پی برد، چرا که باعث می شد او توجه خود را از شخصیت کم حرف خود منحرف کند و با تکیه بر کلمات شخص دیگر، شخصیت های نمایش را خلق کند. او در 1928، تصمیم گرفت کارش را رها کند و برای کسب موفقیت به شرق برود.
او به دماغۀ کاد رفت و نقش کوچکی در تئاتر کیپ در شهر دنیس ماساچوست بازی کرد. یکی از دوستانش او را به شهر فالمث برد و در آنجا او خیلی زود عضو ارزشمند یونیورسیتی پلیرز، شرکت تئاتر تابستانی بین دانشگاهی، شد. در آنجا با مارگرت سالوان، همسر آینده اش، کار می کرد. جیمز استوارت چند ماه بعد از رفتن فوندا به این گروه پیوست، با این حال آنها به زودی به دوستان دیرینه تبدیل شدند. فوندا این گروه را در پایان فصل 1932-1931، بعد از بازی در اولین نقش حرفه ای خود در نمایش «شوخی» سِم بنللی ترک کرد. جاشوآ لوگان، دانشجوی سال دوم در پرینستن که کارگردان و بازیگر این نمایش بود، نقش تورناکوئینچی، یک پیرمرد ایتالیایی با ریش بلند سفید و موی بلندتر، را به فوندا داد. در کنار آنها برتین وینداست، کنت اسمیث و الینور فلپس نیز از بازیگران این تئاتر بودند.
فوندا به نیویورک سیتی رفت تا با همسرش مارگرت سالوان زندگی کند. زندگی مشترک آنها کوتاه بود، اما وقتی که جیمز استوارت به نیویورک آمد، بخت فوندا دگرگون شد. جیمی که آدرس فوندا را از جاشوآ لوگان گرفته بود، فوندا را پیدا کرد و این پسران شهرهای کوچک فهمیدند که نقاط مشترک زیادی با هم دارند، به شرطی که دربارۀ سیاست با هم بحث نکنند. آنها با هم همخانه شدند و مهارت های خود را در برادوی کامل کردند. فوندا از 1926 تا 1934 در کارهای تئاتری ظاهر شد. زندگی آنها در دوران رکود بزرگ، با شرایط ناپایدار شغلی، بهتر از بقیۀ آمریکایی ها نگذشت، حتی گاهی پول کافی برای سوار شدن به مترو را نداشتند.
فوندا اولین فرصت حضور در فیلم سینمایی را در سال ۱۹۳۵، به دست آورد؛ او برای نقش اصلی مرد در اقتباس جنت گینور از نمایشنامۀ «کشاورز زن می گیرد» برای کمپانی فاکس قرن بیستم استخدام شد. او که پیش از آن این نقش را در برادوی اجرا کرده بود، توجه منتقدان را به خود جلب کرد. فوندا به یکباره هفته ای ۳.۰۰ دلار دستمزد دریافت می کرد و با ستاره هایی مثل کارول لومبارد شام می خورد.
استوارت خیلی زود به دنبال او به هالیوود آمد و آنها در اتاق های اجاره ای در همسایگی گرتا گاربو، دوباره با هم همخانه شدند. در سال 1935، فوندا در فیلم «من زیادی خیالبافم» شرکت آر کی او با ستارۀ اپرا، لیلی پانس همبازی شد. نیویورک تایمز او را با عبارت "هنری فوندا، دلپذیرترین بازیگر خیل جوانان تازه وارد فیلم های رمانتیک" معرفی کرد. حرفۀ سینمایی فوندا زمانی پیشرفت کرد که در «مسیر تک درخت کاج» (1936) اولین فیلم تکنی کالر در فضای باز، با سیلویا سیدنی و فرد مک موری همبازی شد.
او در «ماه خانۀ ما است» (1936) با همسر سابقش مارگرت سالوان همبازی شد و بهبود موقت رابطه شان باعث شد برای مدتی کوتاه به ازدواج دوباره فکر کنند. نقش اول فیلم «فقط یک بار زندگی می کنی» (1937) به کارگردانی فریتز لانگ و با بازی سیدنی به فوندا رسید. او با بازی در مقابل بت دیویس در کمدی رمانتیک «جزبل» (1938) تحسین منتقدان را برانگیخت. پس از آن نقش اصلی فیلم «آقای لینکلن جوان» (1939)، اولین همکاری او با جان فورد کارگردان، به او رسید و در همان سال نقش فرانک جیمز را در «جسی جیمز» (1939) بازی کرد. فیلم دیگر او در این سال «طبل ها در درۀ موهاک» به کارگردانی فورد بود.
موفقیت فوندا باعث شد فورد او را برای نقش تام جود در نسخۀ سینمایی «خوشه های خشم» (1940)، رمان جان استاینبک انتخاب کند. داریل زانوک تهیه کنندۀ فیلم که ابتدا مخالف حضور فوندا بود و تایرون پاور را ترجیح می داد، به فوندا اصرار کرد قراردادی هفت ساله با استودیوی او، فاکس قرن بیستم ببندد. وی موافقت کرد و در نهایت برای بازی در این فیلم که بسیاری آن را بهترین کارش می دانند، نامزد دریافت جایزۀ اسکار شد. در همان سال او در فیلم «بازگشت فرانک جیمز» (1940) با جین تییرنی همبازی شد. سپس در «بانو ایو» (1941) به کارگردانی پرستن استرجس مقابل باربارا استنویک ظاهر شد و در کمدی اسکروبال موفق «حلقه ها بر انگشتان او» (1942) باز هم در کنار تییرنی قرار گرفت. فوندا برای بازی در وسترن «حادثۀ آکس بو» (1943) بسیار تحسین شد.
او در نوامبر 1942، برای خدمت در جنگ جهانی دوم به نیروی دریایی ایالات متحده نام نویسی کرد. پیش از آن، او و استوارت برای پشتیبانی از بریتانیا کمک های مالی جمع کرده بودند. او سه سال در پست های مختلف خدمت کرد و چند نشان لیاقت گرفت.
بعد از جنگ، وی مدتی از سینما فاصله گرفت، در این مدت در مهمانی های هالیوود شرکت می کرد و از زندگی غیر نظامی لذت می برد. در سال 1943، فوندا در وسترن «کلمنتاین عزیز من» به کارگردانی جان فورد نقش وایت ارپ را بازی کرد. او تا زمان پایان قراردادش با فاکس هفت فیلم بازی کرد که آخرین آنها «دِیزی کنیون» به کارگردانی اتو پرمنجر و در مقابل جوان کرافورد بود. در سال 1947، در «فراری»، اولین فیلم فورد با استودیوی جدیدش، آرگوزی پیکچرز بازی کرد. سال بعد، در فیلم دیگری از همین کارگردان و استودیو، «دژ آپاچی»، نقش یک سرهنگ سخت گیر ارتش را در مقابل جان وین و شرلی تمپل، در اولین نقش بزرگسالانه اش، بازی کرد.
فوندا قرارداد بلند مدت دیگری نبست، به برادوی بازگشت و با پوشیدن کلاه افسری خودش نقش اصلی نمایش «آقای رابرتس» را بازی کرد؛ این نمایش یک کمدی دربارۀ نیروی دریایی آمریکا در دورۀ جنگ جهانی دوم در اقیانوس آرام جنوبی بود که در آن یک افسر جوان به نام ستوان داگلاس اِی. رابرتس با فرماندۀ ظالم خود جنگی شخصی به راه میاندازد. او برای این نقش جایزۀ تونی سال 1948 را دریافت کرد. وی در ادامه اجرای خود را در تور ملی تکرار کرد و در نمایش های «نقطۀ بی بازگشت» و «دادگاه نظامی شورش کِین» هم با موفقیت ظاهر شد. بعد از هشت سال دوری از سینما، در سال 1955 با ادامۀ الگوی جان بخشیدن به نقش های تحسین شدۀ صحنه ای روی پردۀ بزرگ، در نسخۀ سینمایی «آقای رابرتس» در کنار جیمز کاگنی، ویلیام پاول و جک لمون بازی کرد. در فیلم «آقای رابرتس» فوندا با جان فورد که به او مشت زده بود درگیر شد و قسم خورد که دیگر با این کارگردان کار نکند. با این که او سال ها بر سر حرف خود ماند، در مستند پیتر بوگدانوویچ به کارگردانی جان فورد و در مستندی دربارۀ دوران حرفه ای فورد، دربارۀ او با حرارت سخن گفت. او شرکت در این مستندها را رد کرده بود، تا این که باخبر شد فورد برای دادن نقش اول فیلم «آقای رابرتس» به فوندا اصرار داشته تا او بعد از سالها تمرکز بر تئاتر، کار در سینما را از سر بگیرد.
بعد از این فیلم، در اقتباس سینمایی پارامونت پیکچرز از رمان حماسی «جنگ و صلح» (1956) اثر لئو تولستوی ظاهر شد؛ این داستان دربارۀ تهاجم ناپلئون امپراتور فرانسوی به روسیه در 1812 بود که فوندا در آن نقش پییر بیزوخُف را در مقابل آدری هپبورن بازی کرد. فیلمبرداری این فیلم دو سال طول کشید. او در سال 1956 با آلفرد هیچکاک همکاری کرد و در «مرد عوضی» نقش مردی را بازی کرد که به اشتباه متهم به دزدی شده است؛ کار نامعمول نیمه مستند هیچکاک بر مبنای یک اتفاق واقعی بود که قسمتی از آن در محل وقوع این حادثه فیلمبرداری شد.
در سال 1957، فوندا با فیلم «12 مرد خشمگین» برای اولین بار به تهیه کنندگی فیلم پرداخت و خود نیز در آن بازی کرد. فیلم بر اساس یک نمایش تلویزیونی و فیلمنامه ای از رجینالد رُز بود که سیدنی لومت آن را کارگردانی کرد. فیلمبرداری این فیلم کم هزینه که بیشتر آن در فضای تنگ یک اتاق هیأت منصفه می گذشت، در 17 روز کامل شد. بازیگران توانایی مانند جک کلاگمن، لی جی. کاب، مارتین بالسام و ای. جی. مارشال در آن بازی می کردند. داستان قوی 12 عضو هیأت منصفه که دربارۀ سرنوشت مردی متهم به قتل تصمیم می گیرند، تحسین منتقدان سراسر دنیا را برانگیخت. فوندا و رجینالد رُز برای تهیۀ فیلم به طور مشترک نامزد جایزۀ اسکار و گلدن گلوب شدند و جایزۀ بهترین بازیگر بفتا نیز برای بازی در نقش عضو هشتم هیأت منصفه به فوندا رسید.
استقبال از فیلم در ابتدا ضعیف بود، اما بعد از دریافت تحسین منتقدان و چند جایزه به موفقیت رسید. با وجود این نتیجه، فوندا با خود عهد بست که دیگر هرگز فیلمی تهیه نکند، زیرا می ترسید شکست در این زمینه باعث شود حرفۀ بازیگری او از مسیر خود خارج شود. بعد از بازی در فیلم های وسترن «ستارۀ حلبی» (۱۹۵۷) و «جادوگر» (۱۹۵۹) دوباره به این حوزه بازگشت و به تهیۀ سریال تلویزیونی وسترن «معاون کلانتر» (۱۹۶۱-۱۹۵۹) پرداخت که در آن نقش کلانتر سایمن فرای را بازی می کرد. همبازی های او در این سریال، آلن کیس و رید مورگان بودند.
در طول دهۀ ۱۹۶۰، فوندا در تعدادی فیلم حماسی جنگی و وسترن مانند «طولانی ترین روز» و «چگونه غرب تسخیر شد» (هر دو در ۱۹۶۲)، «موقعیت خطرناک» (۱۹۶۵) و «نبرد تانک ها» (۱۹۶۵) بازی کرد. در فیلم معمایی جنگ سرد «وضعیت رفع خطر» (۱۹۶۴)، او نقش رئیس جمهور آمریکا را داشت که پس از این که بمب افکن های آمریکایی به اشتباه دستور حمله به اتحاد جماهیر شوروی را دریافت می کنند، سعی می کند از راه مذاکرات فشرده با رهبران شوروی از هولوکاست هسته ای جلوگیری کند. او با فیلم «کوهستان اسپنسر» (۱۹۶۳) به سینمایی بانشاط تر باز می گردد؛ این فیلم الهام بخش ساخت سریال «خانوادۀ والتون» در سال های ۱۹۷۰، بر اساس رکود بزرگ اقتصادی دهۀ ۱۹۳۰ از خاطرات ارل همنر پسر بود.
فوندا در «روزی روزگاری در غرب» (۱۹۶۸) بر خلاف همیشه در نقشی شرور، شخصیت فرانک، ظاهر شد. او که ابتدا نقش را رد کرده بود، به اصرار ایلای والک و سرجو لئونه که برای قانع کردن او از ایتالیا به آمریکا پرواز کرده بود، متقاعد شد که نقش را بپذیرد. فوندا تصمیم گرفته بود لنز قهوه ای رنگ استفاده کند اما لئونه تضاد حاصل از مقابلۀ نماهای نزدیک از چشم های آبی معصوم او با شخصیت بی رحم شخصیت فرانک را ترجیح می داد.
رابطۀ فوندا و جیمی استوارت با اختلافات سیاسی شان پابرجا بود، فوندا لیبرال دموکرات بود و استوارت جمهوری خواه محافظه کار. بعد از یک مشاجرۀ داغ، از صحبت دربارۀ سیاست اجتناب کردند. این دو مرد در «پنج مرد قانون شکن» (۱۹۶۸) که فوندا باز هم نقش ضد قهرمان را داشت، با هم همبازی شدند. در سال ۱۹۷۰، آن دو در وسترن کمدی «باشگاه اجتماعی شاین» بازی کردند. آنها برای اولین بار در کمدی «روش بانشاط ما» (۱۹۴۸) در کنار هم بازی کرده بودند که ویلیام دیمارست و فرد مک موری و کارل سوئیتسر نیز در آن حضور داشتند.
فوندا در سال های ۱۹۷۰، با این که به هفتاد سالگی رسیده بود به کار در تئاتر، تلویزیون و سینما ادامه می داد. او در سال ۱۹۷۰، در سه فیلم ظاهر شد؛ موفق ترین آنها «باشگاه اجتماعی شاین» بود و دو فیلم دیگر عبارت بودند از «برای قهرمانان خیلی دیر است» که در آن یک نقش فرعی داشت و «خزنده» دربارۀ پاریس پیتمن پسر (با بازی کرک داگلاس) بود که تلاش می کرد از زندانی در آریزونا فرار کند.
فوندا به تولیدات تلویزیونی و خارجی روی آورد و در دهه ای که بسیاری از بازیگران سالخوردۀ سینما از کم کاری رنج میبردند، همچنان به فعالیت ادامه داد. او بین سال های 1971 تا 1972 در سریال تلویزیونی «خانوادۀ اسمیث» بازی کرد. برای بازی در فیلم تلویزیونی «اسب قرمز» (1973) با اقتباس از رمان جان استاینبک، نامزد دریافت جایزۀ امی شد. بعد از ملودرام ناموفق «چهارشنبۀ خاکستری» در هالیوود، در سه فیلم ایتالیایی ظاهر شد که در 1973 و 1974 به نمایش درآمدند. موفق ترین این فیلم ها، «اسم من هیچکس است» بود که فوندا را در نقش کمدی یک تفنگدار پیر نشان می دهد که نقشه های او برای بازنشستگی، توسط یک طرفدار هر بار به نوعی خنثی می شود.
فوندا در آخرین سال های زندگی به بازی در تئاتر ادامه داد و از جمله در چندین نقش سنگین در برادوی ظاهر شد. وی در سال 1974 برای بازی در درام زندگینامه ای «کلارنس دارو» به برادوی بازگشت و برای آن نامزد دریافت جایزۀ تونی شد. سلامت او سال ها بود که رو به ضعف گذاشته بود، اما نخستین نشانه های بیرونی زمانی رخ داد که او بعد از یک اجرا در آوریل 1974، از فرط خستگی بیهوش شد. بعد از بروز یک آریتمی قلبی حاصل از سرطان پروستات، بعد از جراحی سرطان یک دستگاه ضربان ساز قلب برای او نصب شد. او در سال 1975 به صحنۀ تئاتر بازگشت. بعد از اجرای نمایش «اولین دوشنبۀ اکتبر» در 1978، به توصیۀ پزشکش بازی در تئاتر را رها کرد، اما به کار در سینما و تلویزیون ادامه داد.
در 1976، در چندین برنامۀ مهم تلویزیونی ظاهر شد که اولین آنها «مسیر برخورد» داستان رابطۀ بی ثبات بین رئیس جمهور هری ترومن (با بازی ای. جی. مارشال) و ژنرال مک آرتور (فوندا) بود. بعد از حضور در قسمتی از برنامۀ «شوتایم» با عنوان «تقریباً یک مرد» بر اساس داستان کوتاهی از ریچارد رایت، در سریال حماسی «کاپیتان ها و پادشاهان» بر مبنای رمان تیلور کالدوِل بازی کرد. سه سال بعد در سریال «ریشه ها: نسل های آینده» ظاهر شد. در همان سال در فیلم بسیار موفق «میدوِی» دربارۀ جنگ جهانی دوم نقش آفرینی کرد.
او سال های 1970 را با تعدادی فیلم فاجعه ای به پایان برد. در سال 1977، در تریلر ایتالیایی-آمریکایی «بازوها» دربارۀ اختاپوس قاتل و فیلم معمایی آمریکایی «قطار هوایی» بازی کرد که در دومی در کنار ریچارد ویدمارک و هلن هانت جوان حضور داشت. در 1978، در فیلم اکشن «دستۀ زنبورها» دربارۀ زنبورهای قاتل باز هم با ویدمارک و نیز با الیویا دی هاویلند و خوزه فِرر همبازی شد. در «شهاب سنگ» (1979) دربارۀ فاجعه ای جهانی (برای دومین بار در نقش رئیس جمهور ایالات متحده) در کنار شان کانری، ناتالی وود و کارل مالدن و در فیلم کانادایی «شهر در آتش» (1979) با حضور شلی وینترز و ایوا گاردنر ظاهر شد. او در «واندا نوادا» (1979) با بازی بروک شیلدز و پسرش پیتر فوندا نقش کوچکی بر عهده گرفت.
از آنجا که سلامتی او رو به افول بود و بین فیلم هایش فاصله های بیشتری می افتاد، منتقدان شروع به توجه به مجموعۀ گستردۀ کارهای او کردند. در سال 1979، او به پاس دستاوردهایش در برادوی، به تالار مشاهیر تئاتر آمریکا راه یافت. به دنبال آن، در 1980 و 1981، به ترتیب جایزه های دستاورد هنری گلدن گلوب و آکادمی اسکار به او اهدا شد.
فوندا تا اوایل سال های ۱۹۸۰ به بازی ادامه داد، هر چند تمام کارهایی که قبل از مرگش در آنها حضور داشت، به جز یکی کار تلویزیونی بودند. اجرای زندۀ او در «پیرترین فارغ التحصیل زنده» نوشتۀ پرستون جونز تحسین شد و بازی او در «ترومپت گیدین» دربارۀ تلاش کلارنس گیدین برای به دست آوردن حق داشتن مشاور حقوقی با هزینۀ دولت برای افراد تهیدست، او را نامزد دریافت جایزۀ امی شد.
فیلم «روی دریاچۀ گلدن پاند» در سال ۱۹۸۱، با اقتباس از نمایشنامۀ ارنست تامسون، آخرین پیروزی حرفه ای و شخصی فوندا را رقم زد. در این فیلم به کارگردانی مارک رایدل، فوندا برای اولین بار با کاترین هپبورن همبازی شد و دخترش جین فوندا نیز در آن بازی می کرد. فوندا نقش پدری را بازی کرد که از نظر احساسی شکننده و کناره گیر بود و حالا در پایان زندگی اش دست یافتنی تر شده بود. جین فوندا گفته است که عناصر این داستان شبیه رابطۀ آنها در زندگی واقعی بوده و به آنها کمک کرد تا برخی اختلافات را حل کنند. او به امید این که پدرش آن نقش را بازی کند، حق ساخت این فیلم را خرید و بعدها آن را "هدیه ای به پدرم که به طرز باورنکردنی موفق بود"، توصیف کرد.
فیلم برای اولین بار در دسامبر ۱۹۸۱ به نمایش درآمد و منتقدان به خوبی از آن استقبال کردند. با کسب ۱۰ نامزدی اسکار و فروش ۱۲۰ میلیون دلاری به موفقیتی غیرمنتظره دست یافت. هپبورن اسکار بهترین بازیگر زن و تامسون اسکار بهترین فیلمنامه و فوندا نیز تنها اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی خود را به دست آوردند؛ او پیرترین برندۀ این جایزه بود و علاوه بر آن یک جایزۀ گلدن گلوب نیز برای این نقش دریافت کرد. فوندا در آن زمان به اندازه ای بیمار بود که نتوانست در مراسم شرکت کند و دخترش جین به نمایندگی او جایزه را دریافت کرد. بعد از مرگ فوندا، برخی منتقدان بازی او را در این فیلم "آخرین و بهترین نقش او" نامیدند. آخرین نقش آفرینی فوندا در درام تلویزیونی «انقلاب تابستانی» در سال ۱۹۸۱ در کنار میرنا لوی بود. این فیلم بعد از تمام شدن فیلمبرداری «روی گلدن پاند» شروع شد و سلامتی فوندا در آن زمان به سرعت رو به زوال بود.
فوندا پنج بار ازدواج کرد و سه فرزند داشت که یکی از آنها ناتنی بودند. ازدواج او با مارگرت سالوان در ۱۹۳۱ خیلی زود به جدایی انجامید و در سال ۱۹۳۳ آنها رسماً از هم طلاق گرفتند. در ۱۹۳۶ با فرانسیس فورد سیمور بروکا، بیوۀ صنعتگر ثروتمند جورج تاتل بروکا، ازدواج کرد. فوندا فرانسیس را در زمان ساخت فیلم «بال های صبح»، اولین فیلم تکنی کالر بریتانیایی، در انگلستان ملاقات کرد. آنها دو فرزند داشتند، جین که در دسامبر ۱۹۳۷ و پیتر که در فوریۀ ۱۹۴۰ به دنیا آمدند و هر دو بازیگران موفقی شدند. جین دو جایزۀ اسکار بهترین بازیگری دریافت کرد و پیتر دو بار نامزد دریافت اسکار شد.
در ماه اوت ۱۹۴۹، فوندا به فرانسیس اعلام کرد که قصد طلاق دارد تا بتواند دوباره ازدواج کند؛ زندگی ۱۳ سالۀ آنها برای فوندا با خوشبختی همراه نبود. فرانسیس که به خاطر اعتراف فوندا در هم شکسته و از مشکلات عاطفی در سالهای طولانی به ستوه آمده بود، در ژانویۀ ۱۹۵۰ برای درمان به بیمارستان روانی آستن ریج رفت. در ۱۴ آوریل ۱۹۵۰ در آن بیمارستان خودکشی کرد. او قبل از مرگ، شش یادداشت برای افراد مختلف نوشته بود اما برای همسرش هیچ پیامی به جا نگذاشت. فوندا به سرعت مراسم ترحیم خصوصی برای او ترتیب داد که تنها او و مادر فرانسیس در آن حضور داشتند. سال ها بعد، دکتر مارگرت گیبسون، پزشک معالج فرانسیس در آستن ریج فوندا را "یک شخص سرد، خوددار و یک خودشیفتۀ کامل" توصیف کرد.
در سال ۱۹۵۰، فوندا با سوزان بلنچرد، دختر یک طراح داخلی استرالیایی، ازدواج کرد. آنها دختری به نام ایمی فیشمن (متولد ۱۹۵۳) را به فرزندی پذیرفتند و سه سال بعد، در ۱۹۳۶ طلاق گرفتند. در سال ۱۹۵۷، فوندا با بارونس ایتالیایی، آفدرا فرانکتی، ازدواج کرد و در ۱۹۶۱ طلاق گرفت. خیلی زود بعد از آن با شرلی می آدامز ازدواج کرد و تا زمان مرگ با او زندگی کرد.
هنری فوندا در ۱۲ اوت ۱۹۸۲ در اثر بیماری قلبی، در خانه اش در لس آنجلس درگذشت. همسرش شرلی، دخترش جین و پسرش پیتر در آن روز در کنار او بودند. او به سرطان پروستات مبتلا بود اما این بیماری مستقیماً باعث مرگ او نشد. فوندا خواسته بود که هیچ مراسمی برای او برگزار نشود و بلافاصله سوزانده و خاکستر شود.
حقایقی درباره هنری فوندا که شاید ندانید:
1. فوندا چشم های آبی روشنی داشت و به شیوه خاص راه رفتنش در فیلم های وسترن که به راه رفتن گربه شباهت داشت معروف بود: با تمپویی ساعت وار، آرام قدم بر می داشت و یک پا را جلوی پای دیگر می گذاشت، در حالیکه دست هایش در دو طرف بدنش آویزان بودند.
2. اغلب نقش کاراکترهای قوی، تدافعی و قهرمان را بازی می کرد که به دنبال اجرای عدالت و برقراری صلح هستند.
3. بیشتر با جان فورد و سیدنی لومت کار می کرد.
4. مجله امپایر انگلستان در اکتبر 1997 او را در لیست «صد ستاره برتر سینمایی تمام دوران ها» قرار داد.
5. نزد دوروتی براندو، مادر مارلون براندو، بازیگری یاد گرفت.
6. سرگرمی اش ساختن ماکت هواپیما و کایت بود.
7. از آنجائیکه با هنرپیشه های زیادی رابطه داشت، در هالیوود به عنوان مرد بانوان معروف بود.
۸. علیرغم آنکه همیشه نقش انسان های صادق و مهربان و قهرمان ها را بازی می کرد، می گویند در خارج از فیلم، انسان سرد و اغلب خشمگینی بود.
9. دوستی و همکاری بیست ساله اش با جان فورد زمانی به پایان رسید که در سال 1955 هنگام ساخت فیلم «آقای رابرتس» فورد به صورتش مشت زد.
۱۰. موسسه فیلم آمریکا رتبه ششم «۵۰ افسانه بزرگ سینما» را به او داد.
11. یکی دیگر از سرگرمی هایش زنبورداری داری بود که پسرش پیتر در فیلم خود آن را نشان داد.
12. هنری و جین فوندا اولین زوج پدر و دختری هستند که در یک سال (1982)، نامزد جایزه اسکار شدند.
۱۳. سه تا از فیلم های او در میان «۱۰۰ فیلم الهام بخش تمام دوران ها»ی موسسه فیلم آمریکا قرار دارند: «روی دریاچه گلدن پاند» (۱۹۸۱) رتبه ۴۵، «۱۲ مرد خشمگین» (۱۹۵۷) رتبه ۴۲ و «خوشه های خشم» (۱۹۴۰) رتبه ۷.
۱۴. فوندا یکی از مستعدترین سلبریتی های هالیوودی بود که نقاشی رنگ روغن اغلب از اشیای بیجان کار می کرد. اغلب مبالغ هنگفتی برای خرید تابلوهایش به او پیشنهاد می شد، ولی ترجیح می داد آنها را به دوستانش ببخشد.
۱۵. آنطور که مایکل باکلی (نویسنده) می گوید، بهترین خاطره دوران کودکی فوندا زمانی بود که مادرش بیدارش کرد تا ستاره دنباله دار هالی را در سال ۱۹۱۰ ببیند.
۱۶. با آنکه مخالف جنگ ویتنام بود، ولی در نهایت متقاعد شد تا به تور بیست و سه روزه ای در این کشور برود و از سربازان عکس پولاروید و امضا گرفت.
۱۷. در فوریه ۱۹۶۰ ستاره ای در پیاده روی مشاهیر هالیوود در خیابان واین شماره ۱۶۰۱ در هالیوود کالیفرنیا به وی اهدا شد.
۱۸. دخترش جین فوندا ادعا می کند که فقط یک بار گریه پدرش را دیده و آن زمانی بود که فرانکلین دی. روزولت، از دنیا رفت.
۱۹. در هشت فیلم نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم نقش آفرینی کرد: «جزبل» (۱۹۳۸)، «خوشه های خشم» (۱۹۴۰)، «حادثه آکس بو» (۱۹۴۳)، «آقای رابرتس» (۱۹۵۵)، «۱۲ مرد خشمگین» (۱۹۵۷)، «طولانی ترین روز» (۱۹۶۲)، «چگونه غرب تسخیر شد» (۱۹۶۲) و «روی دریاچه گلدن پاند» (۱۹۸۱).
۲۰. هرگز در فیلمی که برنده جایزه اسکار بهترین فیلم شود ظاهر نشد.
۲۱. دانش آموخته دانشگاه مینه سوتا بود.
نقل قول های شخصی:
«من شبیه پدرم هستم. تا به امروز هر وقت از کنار آینه رد شده و چهره ام را در آن دیده ام، اولین چیزی که به ذهنم رسیده این بود: این پدرم است. فونداها چهره قوی و خاصی دارند.
- «اگر چیزی در چشم هایم باشد، نوعی صداقت در چهره، آنوقت فکر می کنم می توانم بگویم که آن مرد کسی است که دوست دارم باشم، مردی که می خواهم باشم.»
- «نمی خواهم ناامیدتان کنم. من آدم جالبی نیستم. هرگز کار خاصی انجام نداده ام جز اینکه افراد دیگری باشم. من واقعاً هنری فوندا نیستم! هیچکس نمی تواند باشد. هیچکس هرگز نمی تواند اینقدر صداقت داشته باشد.»
- (درباره جان فورد): «فورد چشم زیبایی برای دوربین داشت. وی با تمام بزرگی اش، یک ایرلندی خودپرست است، از هر کس بپرسید همین را به شما می گوید.»
- «فکر می کنم پول اولین انگیزه من برای رفتن به هالیوود بود. اولین باری که به اینجا آمدم، آرزوی بازیگر شدن و فیلم ساختن نداشتم.»
- (درباره مارلون براندو): «فکر نمی کنم کسی بهتر از او وجود داشته باشد وقتی بخواهد انسان خوبی باشد.»
نظر کاربران
این پسران شهرهای کوچک فهمیدند که نقاط مشترک زیادی با هم دارند، به شرطی که دربارۀ سیاست با هم بحث نکنند.
من و برادرم هم اینجوری هستیم ،با هم خیلی خوبیم تا وقتی وارد سیاست نشیم ،بشیم دعوا میشه
فقط سوفیا لورن
هنری فونداگستاخ وعالی بود
بیچاره زنش فرانسیس خودکشی کرد.زنش به دکترش توبیمارستان روانی گفته بودهنری شوهرم مردبی احساس وزن باره ایه وشمارخیانتاش ازارم میده رفتاراش توخونه شیطانیه
زنش فرانسیس سیمورازدست خیانتاش خودشوکشت
زنشوروانی کرد
مارگارت گیبسون دکترزنش فرانسیس گفته بود فونداادم غیرقابل اعتمادوخودشیفته ایه .هنری فونداحال به هم زن بود
هنری فوندایه بی شرف حرفه ای بوددخترشم مثل خودشه
تابلوچشم چرون وهرز بود
اگه هنری فوندا زن میشدزیراکس دخترش جین فوندامیشد
یه بی ناموس بود
سلام چرانظرهارونمیذارید؟
دخترش جینم مثل خودش بدنام وهرزس