بازیگران درخشان تاریخ سینما (۴۹): آنتونی کوئین
آنتونیو رودولفو کوئین اوکساکا، زاده ۲۱ آوریل ۱۹۱۵ و درگذشته به تاریخ ۳ ژوئن ۲۰۰۱، که بیشتر به نام آنتونی کوئین معروف است، بازیگر، نقاش و نویسنده مکزیکی-آمریکایی بود که در فیلم های تجاری موفق و فیلم های تحسین شده بسیاری نقش آفرینی نمود.
کوئین در محله فقیرنشینی در چیواوا مکزیک و در دوران انقلاب مکزیک به دنیا آمد. مادرش مانوئلا "نلی" اُکساکا، مکزیکی بود و پدرش فرانسیسکو "فرانک" کوئین مهاجر ایرلندی بود. فرانسیسکو کوئین در مکزیک، از پدر مهاجر ایرلندی اهل شهرستان کورک و مادری مکزیکی متولد شد. فرانک کوئین با پانچو بییا، انقلابی مکزیکی، همراه شد و بعد ها به لوس آنجلس شرقی در همسایگی سیتی ترس نقل مکان کرد و در یک استودیوی فیلمسازی به کار فیلمبرداری پرداخت. کوئین در اتوبیوگرافی خود، «گناه اصلی: خودنگاری توسط آنتونی کوئین»، انکار می کند که پسر یک "ماجراجوی ایرلندی" است و آن داستان را به روزنامه نگاران هالیوودی نسبت داد.
زمانی که شش ساله بود، به کلیسای کاتولیک می رفت (حتی فکر می کرد می خواهد کشیش شود). با این حال، در یازده سالگی، به پنتطیکاستیسم پیوست و عضو کلیسای بین المللی انجیل چهارضلعی (پیروان ایمی سمپل مکفرسون) شد. او مدتی در گروه کلیسا بازی می کرد و زیر نظر این مبلغ مشهور، خطیب کارآموز بود. کوئین زمانی دربارۀ مکفرسون مسحورکننده، که حرکت الهام بخش دست های از هم گشودۀ زوربا را به او نسبت داده، گفت: «من بیشتر بازیگران زن بزرگ زمان خود را شناخته ام، و هیچ یک از آنها نمی تواند به او برسد».
کوئین ابتدا در ال پاسو تگزاس و سپس در بویل هایتس و اکو پارک لوس آنجلس بزرگ شد. دبیرستان را قبل از فارغ التحصیلی رها کرد. دبیرستان توسان در آریزونا، سال ها بعد، به او یک دیپلم افتخاری دبیرستان اعطا کرد.
وی در جوانی، برای به دست آوردن پول، بوکس حرفه ای بازی می کرد و سپس نزد فرانک لوید رایت، به تحصیل در رشتۀ هنر و معماری پرداخت. این دو مرد با هم دوست شدند. زمانی که کوئین مطرح کرد که قصد دارد بازیگر شود، رایت او را تشویق کرد. کوئین گفت یک استودیوی فیلمسازی هفته ای 800 دلار به او پرداخت می کند و او نمی داند چکار کند. رایت جواب داد، «قبولش کن، تو پیش من هرگز به این همه پول نمی رسی.» کوئین در مصاحبه ای در سال 1999 گفت که مبلغ قرارداد فقط 300 دلار در هفته بود.
مدت کمی بعد از اجرا در صحنه، در سال ۱۹۳۶، کار در سینما را با بازی در نقش های مکمل آغاز کرد. در این سال، «جلگه نشین»، در نقش یک سرخپوست شاین در کنار گری کوپر، «قول مردانه» (که اولین فیلمش بود) و «راه شیری» را بازی کرد. او در فیلم های پارامونت، از جمله «دانستن آن خطرناک است» (۱۹۳۸) و «راه مراکش» (۱۹۴۲)، نقش تبهکارهایی از اقوام مختلف و در «آنها در حال نبرد مردند»، در کنار ارول فلین نقش خوشایند تر "اسب دیوانه" (یکی از رهبران سرخپوستان آمریکا) را بازی کرد.
در سال ۱۹۴۷، او در بیش از پنجاه فیلم ظاهر شد و در آنها نقش سرخپوست ها، دُن های مافیایی، رئیس های اهل هاوایی، مبارزان آزادی خواه فیلیپینی، چریک های چینی، و شیخ های عرب را بازی کرد، اما هنوز یک ستارۀ مهم نبود. او به برادوی بازگشت و در تئاتر «اتوبوسی به نام هوس» نقش استنلی کووالسکی را اجرا کرد. در ۱۹۴۷، رسماً شهروند ایالات متحده شد.
وی در ابتدای دهۀ 1950، با تخصص در نقش های خشن، به هالیوود بازگشت و در مجموعه ای از فیلم های ماجراجویی ردۀ B مانند «نقاب انتقام جو» (1951) حضور یافت. موفقیت بزرگ او به بازی در مقابل مارلون براندو در «زنده باد زاپاتا» (1952) اثر الیا کازان برمی گردد. بازی کوئین در نقش برادر زاپاتا او را برندۀ اسکار نقش مکمل کرد، در حالی که براندو اسکار بهترین بازیگر نقش اول را به گری کوپر (برای فیلم «نیمروز») باخت.
کوئین اولین مکزیکی-آمریکایی بود که برندۀ اسکار شد. او در چندین فیلم ایتالیایی ظاهر شد، از جمله در «جاده» (۱۹۵۴) به کارگردانی فدریکو فللینی در مقابل جولیتا مازینا، که یکی از بهترین بازی های خود را در نقش یک معرکه گیر کندذهن، رذل و ناخوشایند به نمایش می گذارد. او دومین اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل خود را برای بازی در نقش پل گوگن نقاش در «شور زندگی» (۱۹۵۶) اثر وینسنت مینلی دریافت کرد. سال بعد، برای بازی در «باد وحشی است» به کارگردانی جورج کیوکر، نامزد دریافت اسکار شد. او در «بی گناهان وحشی» (۱۹۵۹) در نقش اینوک، اسکیمویی گرفتار بین دو فرهنگ مخالف، نقش آفرینی کرد.
با پایان دهه و بالا رفتن سن، کم کم به بازیگر نقش های اصلی تبدیل شد. هیکلش پر شد، صورتش که زمانی صیقلی و سبزه بود، در اثر پختگی خشن تر شد. وی در «توپ های ناوارون» (1961) نقش یک مبارز نیروی مقاومت یونانی، در «مرثیه برای یک سنگین وزن» (1962) نقش یک بوکسور پا به سن گذاشته و در «لورنس عربستان» (1962) نقش بادیه نشینی به نام شیخ عوده ابو طایه را بازی کرد. همان سال، در فیلم «باراباس»، بر اساس رمانی نوشتۀ پار لاگرکویست، نقش اصلی را بر عهده داشت.
موفقیت «زوربای یونانی» در سال 1964 به نامزدی دیگری برای اسکار بهترین بازیگر نقش اول منجر شد. فیلم های دیگر او عبارت بودند از «ساعت بیست و پنج»، «مغ»، «نبرد سان سباستین» و «کفش های ماهیگیر». در 1969، او در «راز سانتا ویتوریا» با آنا مانیانی هم بازی شد؛ هر دوی آنها نامزد دریافت جایزۀ گلدن گلوب شدند.
او در نمایش «بکت» (۱۹۶۰) در برادوی در نقش شاه هنری دوم در مقابل لارنس الیویه در نقش تامس بکت، ظاهر شد و بسیار تحسین شد. داستان نادرستی در سال های بعد به وجود آمد که بر اساس آن کوئین و الیویه در طول اجرای نمایش، نقش ها را با هم عوض کردند و کوئین نقش بکت و الیویه نقش پادشاه را بازی کرد. در حقیقت، کوئین نمایش را به خاطر بازی در یک فیلم ترک کرده و هرگز نقش بکت را بازی نکرد، و کارگردان نمایش، پیتر گلنویل، پیشنهاد یک تور جاده ای را مطرح کرد که در آن الیویه نقش هنری را بازی کند. الیویه با خوشحالی موافقت کرد و آرتور کندی نقش بکت را در این تور و اجرای مجدد کوتاهی در برادوی به عهده گرفت.
در سال 1971، بعد از موفقیت یک فیلم تلویزیونی به نام «شهر»، که در آن کوئین نقش شهردار تامس جفرسون آلکالا را بازی کرد، در سریال «مرد و شهر» نقش آفرینی کرد. حضور های بعدی وی در تلویزیون پراکنده بود، از جمله در سریال کوتاه «عیسای ناصری».
در سال ۱۹۷۶، او در فیلم «محمد رسول الله» (که به «رسالت» نیز معروف است)، دربارۀ پیدایش دین اسلام، در نقش حمزه, عموی معظم حضرت محمد، پیامبر اسلام، خوش درخشید. در ۱۹۸۱، در «شیر صحرا»، نقش شخصیت واقعی به نام عمر مختار، رهبر بادیه نشین، را که در صحرای لیبی با نیروهای ایتالیایی بنیتو موسولینی مبارزه کرد، بر عهده گرفت.
در سال 1983، نقش زوربای یونانی را در 362 اجرا در نسخۀ موزیکال موفقی به نام «زوربا» در مقابل هم بازی خود لیلا کدرووا در نقش مادام هورتنس تکرار کرد. کوئین این نقش را هم در برادوی و هم در مرکز کندی در واشینگتن دی سی اجرا کرد.
فعالیت سینمایی کوئین در سال های ۱۹۹۰ کمتر شد، با این حال به طور پیوسته به کارش ادامه داد و در «انتقام» (۱۹۹۰)، «تب جنگل» (۱۹۹۱)، «آخرین قهرمان فیلم اکشن» (۱۹۹۳)، «پیاده روی در میان ابرها» (۱۹۹۵) و «هفت خدمتکار» (۱۹۹۶) ظاهر شد.
کوئین در سال 1994، نقش زئوس را در پنج فیلم تلویزیونی دربارۀ سفرهای افسانه ای هرکول بازی کرد. این فیلم ها به ترتیب عبارت بودند از «هرکول و زنان آمازون»، «هرکول و قلمرو از دست رفته»، «هرکول و دایرۀ آتش»، «هرکول در سرزمین مردگان» و «هرکول در هزارتوی مینوتور».
وی از کودکی به نقاشی و طراحی علاقه داشت. در سال های نوجوانی، در مسابقه های هنری مختلف در کالیفرنیا برنده شد و در دبیرستان پلی تکنیک لس آنجلس، بر مطالعۀ طراحی تمرکز نمود. بعدها، با یک کمک هزینۀ تحصیلی که به خاطر بردن جایزۀ اول در یک مسابقۀ طراحی معماری، به دست آورده بود، زیر نظر فرانک لوید رایت آموزشی کوتاه دید. او، به توصیۀ رایت، به منظور گفتار درمانی پس از عمل، در کلاس های بازیگری شرکت کرد و این کلاس ها به بازیگری حرفه ای انجامید که بیش از شش دهه طول کشید.
کوئین به جز کلاس های هنری در شیکاگو در سال های 1950، هرگز در آموزشگاه هنری شرکت نکرد؛ با این حال، با بهره بردن از کتاب ها، موزه ها و جمع آوری یک مجموعۀ بزرگ، موفق شد خود را با زبان هنر مدرن به خوبی آموزش دهد. در سال های ابتدایی 1980، آثار او چشم گالری داران مختلف را گرفت و در نمایشگاه های بین المللی، در نیویورک، لس آنجلس، پاریس و مکزیکو سیتی به نمایش درآمد. آثار او هم اکنون در مجموعه های عمومی و شخصی سراسر دنیا به چشم می خورد.
او دو کتاب خاطرات به نام های «گناه اصلی» (۱۹۷۲) و «تانگوی مرد تنها» (۱۹۹۷)، تعدادی نمایشنامه، و تعدادی داستان های منتشر نشده نوشته است که هم اکنون در مجموعۀ آرشیو او قرار دارند.
همسر اول کوئین، دختر خواندۀ سسیل بی دمیل، کاترین دمیل بازیگر بود؛ آنها در 1937 ازدواج کردند. این زوج صاحب پنج فرزند شدند: کریستوفر، کریستینا، کاتالینا، دانکن و والنتینا. فرزند اول آنها، کریستوفر، در دو سالگی در حوضچۀ زنبق همسایه غرق شد. کوئین و دمیل در سال 1965طلاق گرفتند و کوئین در سال 1966، با یولاندا آددولوری، طراح لباس ایتالیایی، ازدواج کرد. آنها سه فرزند داشتند: فرانچسکو، دنی و لورنزو. ازدواج او با آددولوری سرانجام در آگوست 1997 به پایان رسید. او سپس در دسامبر 1977، با کاترین بنوین ازدواج کرد و تا زمان مرگ کوئین در ژوئن 2001 با هم زندگی کردند.
کوئین سال های آخر زندگی را در بریستولِ رود آیلند گذراند. او در 86 سالگی، در اثر مشکل تنفسی، سینه پهلو و سرطان سر و گردن در بوستون، ماساچوست درگذشت.
در محل تولد او، چیواوای مکزیک، مجسمه ای از او وجود دارد که او را در حال اجرای رقص معروف "زوربای یونانی" نشان می دهد. یک نقاشی دیواری ۷۰ فوتی به نام "آنتونی کوئین" یا "پاپ برادوی" (۱۹۸۴) توسط اِلوی تورز، روی ساختمانی در خیابان سوم غربی لوس آنجلس کالیفرنیا نقاشی شده است. در دوم ژانویۀ ۱۹۸۲، کتابخانۀ عمومی بلویدیر کانتی در لوس آنجلس غربی به افتخار آنتونی کوئین تغییر نام داد. کتابخانۀ کنونی در مکان خانۀ قبلی خانوادۀ او قرار دارد.
خلیج و ساحلی به نام آنتونی کوئین در رودس یونان، درست در 4.3 کیلومتری جنوب دهکدۀ فالیراکی وجود دارد. این زمین را کوئین در زمان فیلم برداری توپ های ناوارون در رودس خریداری کرده است، به هر حال، در سال 1984، دولت یونان به دلیل تغییری که در قانون مالکیت صورت گرفت، بازیافت شد. شورای ملی لاراسا جایزۀ آنتونی کوئین برای عملکرد ممتاز در سینما را به عنوان یکی از جایزه های آلما (جایزه هنرهای تجسمی آمریکای لاتین) اهدا می کند.
حقایقی در مورد آنتونی کوئین که شاید ندانید:
۱. او بیش از هر بازیگر برندۀ اسکار دیگری در فیلم هایی با حضور بازیگران دیگر برندۀ اسکار ظاهر شده است - در مجموع، ۴۶ هم بازی برندۀ اسکار (۲۸ مرد و ۱۸ زن) داشته است.
2. مجبور شد برای بازی در فیلم «مغ» (1968) سرش را بتراشد. او بیمه نامه ای در برابر خطر رشد نکردن دوبارۀ موهایش تنظیم کرد.
۳. قبل از شروع به حرفۀ بازیگری، شغل های عجیب و غریبی داشت، مثلاً قصاب، بوکسور، واعظ خیابانی و کارگر کشتارگاه بود.
4. دومین اسکار خود را برای فیلمی برد که در مجموع تنها 23 دقیقه و 40 ثانیه در آن حضور داشت.
۵. کودکی خود را در محلۀ لس آنجلس شرقی با برق انداختن کفش ها و فروختن روزنامه سپری کرد.
6. کارهای فرعی او نقاشی و مجسمه سازی بودند.
۷. قرار بود در سال ۱۹۹۱، در فیلم نوسترومو به کارگردانی دیوید لین بازی کند، اما با مرگ لین، تولید فیلم متوقف شد.
8. برای به دست آوردن پول بیشتر در مسابقۀ رقص شرکت کرد و تندیس هایی را که دریافت کرده بود، فروخت.
۹. در سال ۱۹۶۱، برای بازی در «بکت»، نامزد دریافت جایزۀ تونی بهترین بازیگر مرد (تئاتر) برادوی شد.
10. در 1972، اعلام کرد که دوست دارد نقش هنری کریستف، امپراتور هائیتی در قرن نوزدهم را بازی کند. با اعلام آن، چندین بازیگر برجستۀ سیاهپوست، از جمله آسی دیویس و الن هالی، اعلام کردند که آنها مخالف بازی یک "سفید پوست" در نقش یک "سیاهپوست" هستند. دیوید اظهار کرد، «فرزندان من نیاز به قهرمانان سیاهپوست دارند تا رفتار خود را از آنان الگو برداری کنند. هنری کریستف یک قهرمان معتبر سیاهپوست است. تونی، با تمام استعدادش که من تحسینش می کنم، با این کار به خود و فرزندان من زیان بزرگی خواهد رساند، زیرا ممکن است آنها را متقاعد کند که تنها یک سفیدپوست، و تونی برای من یک سفید پوست به حساب می آید، توانایی بازی در نقش یک قهرمان سیاهپوست را دارد.»
۱۱. از مایکل چخوف در هالیوود آموزش بازیگری دید.
۱۲. بر اساس بررسی جوزف مک براید در مورد جان فورد، این کارگردان (فورد) اصرار داشته از ریچارد بون و کوئین در نقش گُرگ کوچک و چاقوی کند در فیلم «پاییز شاین» (۱۹۶۴) استفاده کند، زیرا هر دوی آنها خون بومیان آمریکایی را در رگ دارند. در عوض، ریکاردو مونتالبان و گیلبرت رولاند که تبار مکزیکی داشتند، انتخاب شدند.
13. در حالی که در بسیاری از زندگینامه ها آمده که کوئین جوان، که پسر پدری ایرلندی و مادری مکزیکی بود، در خیابان های لس آنجلس شرقی بزرگ شده است، حقیقت این است که او در اکو پارک، محلۀ دبیرستان های پلی تکنیک و بلمونت، رشد کرده است. در سال های بعد، او تعریف می کند که چطور، زمانی که در اکو پارک به سر می برد، جوانهای خشن آمریکای لاتین به خانه اش می آمدند و برای نزاع با دار و دسته های ایرلندی از او کمک می خواستند و کمی بعد در همان روز، مشت زن های جوان ایرلندی به دیدنش می آمدند تا برای مبارزه با مکزیکی ها از او کمک بگیرند. او همیشه برای این که جبهۀ خود را مشخص کند از مادرش می خواست تا این جوانان مجرم را از خانه اش بیرون کند، و پس از آن یکی از سرگرمی هایش، یعنی طراحی یا نوشتن را از سر می گرفت.
۱۴. با تهیه کننده و کارگردان افسانه ای، سسیل بی. دمیل خوب کنار نمی آمد، هر چند بعد ها با هم رابطه ای نسبی برقرار کردند و دمیل اولین پدر زن او شد.
15. یکی از اندک بازیگرانی بود که در طول فعالیت حرفه ای خود، به راحتی بین نقش های اول و مکمل حرکت می کرد. کوئین ایرلندی مکزیکی، در هر دو دسته بندی نقش ها، در گستره ای از شخصیت ها و قومیت ها، از جمله آمریکایی، عرب، باسک، چینی، انگلیسی، فرانسوی، یونانی، اهل هاوایی، عبری، هون، ایرلندی، ایتالیایی، مکزیکی، مغول، بومی آمریکا، فیلیپینی، پرتغالی، اسپانیایی و اوکراینی به ایفای نقش پرداخت.
۱۶. هر زمانی که جان بریمور، دوست بازیگر مسن ترش نیاز به تزریق خون پیدا می کرد، به او خون اهدا می کرد.
17. در فوریۀ 1990، چهار بار عمل بای پس قلب انجام داد.
۱۸. او در زمان انقلاب مکزیک به دنیا آمد و پدرش در ارتش انقلابی مکزیکی، پانچو بییا، سرباز بود. بعد از انقلاب، که خانواده اش به لس آنجلس نقل مکان کردند، پدرش در استودیوی فیلم سازی سلیگ، به شغل فیلمبرداری پرداخت. کوئین اغلب همراه پدرش به استودیو می رفت؛ در آنجا با بازیگرانی مانند تام میکس و جان بریمور آشنا شد و دوستی خود را با آنها تا بزرگسالی ادامه داد.
19. کیانو ریوز را بسیار دوست می داشت. آنها در حین فیلمبرداری فیلم «پیاده روی در میان ابرها» (1995) با هم دوست شدند.
۲۰. با مورین اُهارا دوستان خوبی بودند؛ آنها در شش فیلم با هم همبازی بودند: «قوی سیاه» (۱۹۴۲)، «بوفالو بیل» (۱۹۴۴)، «سندباد دریانورد» (۱۹۴۷)، «در برابر همۀ پرچم ها» (۱۹۵۲)، «گاوباز شگفت انگیز» (۱۹۵۵) و «فقط تنها» (۱۹۹۱).
21. با ایرنه پاپاس در هفت فیلم همکاری داشت؛ «آتیلا» (1954)، «توپ های ناوارون» (1961)، «زوربای یونانی» (1964)، «رویای پادشاهان» (1969)، «قتل جولیوس سزار» (1972)، «رسالت» (1976) و «شیر صحرا» (1980).
۲۲. در ۸ فوریۀ ۱۹۶۰، ستاره ای در پیاده روی شهرت هالیوود به او اهدا شد.
23. همسر دوم خود، یولاندا آددولوری، دستیار لباس را زمانی که در رم مشغول فیلمبرداری «باراباس» (1961) بودند، ملاقات کرد.
۲۴. پدرش، زمانی که وی ۹ ساله بود، در تصادف موتور کشته شد.
25. اولین شغلش در هالیوود، نگهداری از حیوانات در استودیوی سلیگ بود.
۲۶. در سال ۲۰۱۵، به سالن مشاهیر میراث رود آیلند راه یافت.
27. ترانۀ مانفرد مان با نام "کوئین نیرومند (کوئین اسکیمو)" (The Mighty Quinn (Quinn the Eskimo)) بر اساس شخصیت کوئین در فیلم «بی گناهان وحشی» ساخته شد.
۲۸. دچار تنگنا هراسی (ترس شدید از فضاهای تنگ) بود و مخصوصاً از آسانسور وحشت داشت.
نقل قول های شخصی:
• «در اروپا، بازیگر هنرمند به حساب می آید. در هالیوود، اگر کار نکند، ولگرد و مفت خور است.»
• «[زمانی که دربارۀ قومیت او از وی سؤال شد] هیچ فرقی نمی کند، چرا که من یکی از افراد این جهان هستم.»
• «در آخر فیلم ها، هرگز دختری به من نمی رسد. در عوض یک کشور به دست می آورم. آنها گفتند من به درد بازی در نقش سرخپوست ها می خورم.»
• «من نمی توانم بازنشسته شوم. منظورم این است که کارم را از وقتی که یک سال و نیمه بودم شروع کرده ام و در تمام زندگی ام کار کرده ام.»
• «[در سال های ۱۹۸۰] من این روز ها مردان زیادی نمی بینم. افراد زیادی می بینم که با کت های کوچکشان در تلویزیون به این طرف و آن طرف می روند، اما مردان زیادی نمی بینم.»
• «من هرگز آن بچه [با اشاره به خودش] را راضی نکردم، اما فکر می کنم من و او الان با هم معامله ای کرده ایم. این مثل بالا رفتن از کوه است. من او را بالای اورست نبردم، اما بالای کوه ویتنی بردم. و فکر می کنم که این چیز بدی نیست.»
• «من در میان طوفانی از تصاویر زندگی کرده ام، اما در قابی یخ زده از این جا بیرون خواهم رفت.»
• «[دربارۀ اینگرید برگمن] به عقیدۀ من مردی نبود که از یک مایلی او بگذرد و عاشقش نشود.»
• «[دربارۀ مارلون براندو] من استعداد مارلون را تحسین می کنم، اما به رنج و دردی که آن را به وجود آورده رشک نمی برم.»
• «[در مورد «زوربای یونانی» (1964)] هیچکس نمی خواست این نقش را بازی کند. برل آیوز و برت لنکستر آن را رد کردند. گفتند "کی به پیرمردی که عاشق یک پیر زن از کار افتاده می شود، اهمیت می دهد؟»
• «[در ۱۹۶۲] ده سال پیش، بازیگری نبود که به براندو رشک نبرد. او باشکوه بود. پتانسیل او بسیار زیاد بود. اما چه اتفاقی افتاد؟ او به هالیوود رفت و به جای مبارزه با غول ها، با کوتوله ها جنگید.»
• «زمانی که تازه شروع به کار در سینما کردم، به صحنه دزد معروف شدم. یک بار با ستارۀ معروفی در یک فیلم بازی می کردم و در یک صحنه می بایست پشت او می ایستادم. این بازیگر به کارگردان گفت: "حالا این کوئین را نگاه کن. من نمی خواهم او پشت سر من صحنه را بدزدد." کارگردان مرا روی یک صندلی قرارداد و من فقط همانجا نشستم. روز بعد که راش ها را نگاه می کردیم، آن ستاره گفت: "ببین، من که بهت گفتم! نگاهش کن!" کارگردان فریاد زد: "ولی او که فقط نشسته!" ستاره جواب داد: "شاید اینطور باشد، ولی او دارد فکر می کند!"»
• «[دربارۀ مارلون براندو] ما فراموش می کنیم او چطور بازیگری را متحول کرد. به خطرهایی که کرد، نگاه کنید. به همۀ آن ستاره هایی فکر کنید که با کم کاری به خودشان خیانت کردند.»
• «[در 1996] نقاش نشانه های خود را باقی می گذارد. و من به تازگی دو مجسمه در رود آیلند نصب کرده ام که دارم رویشان کار می کنم، و فکر می کنم این کار مرا ماندگارتر خواهد کرد. می خواهم بگویم، چه کسی زوربا را به یاد می آورد؟ هیچ کس زوربا را به یاد نمی آورد. هیچ کس مرثیه ای برای یک سنگین وزن را به یاد نمی آورد.»
• «یکی از دلایل این که تمام آن نقش های یونانی و عرب را بازی کردم، این بود که سعی می کردم خودم را یک مرد جهانی معرفی کنم. من در یونان، فرانسه، ایران و تمام دنیا، اسپانیا زندگی کردم و تلاش کردم گوشه ای پیدا کنم که بتوانم در نهایت در آنجا پذیرفته شوم.»
• «مادر و پدر من هر دو هنگام مبارزه در زمان انقلاب جوان بودند، و ما همیشه یک زندگی مکزیکی داشتیم، حتی وقتی که به تگزاس رفتیم. ولی مکزیکی بودن، وقتی که اسمت کوئین است، کار دلپذیری نیست. اگر اسمت گونزالس یا مونتویا یا چیز دیگر نباشد، تو را به عنوان یک مکزیکی به رسمیت نمی شناسند.»
• «فکر می کنم که خوش شانسم. من با استعداد کم و انگیزه و اشتیاق زیاد به دنیا آمده ام.»
• «من عقیده دارم - و از گفتن آن ترسی ندارم - که مردان امروزه تا حدی از دست رفته اند. آنها نمی دانند کجای این جریان آزادی زنان هستند. مرد یعنی مسئولیت. فکر می کنم این چیزی است که من معرف آنم: مسئولیت.»
• «اندازۀ بازیگر باعث ایجاد تفاوت می شود. من ۶.۲ فوت (۸۵/۱ متر) هستم و در زندگی با مردی با قد ۵.۳ فوت یا ۵.۱۰ فوت فرق زیادی دارم.»
نظر کاربران
"ازدواج او با آددولوری سرانجام در آگوست 1997 به پایان رسید. او سپس در دسامبر 1977، با کاترین بنوین ازدواج کرد"
مگه ميشه؟:)))
• «من عقیده دارم – و از گفتن آن ترسی ندارم – که مردان امروزه تا حدی از دست رفته اند. آنها نمی دانند کجای این جریان آزادی زنان هستند. مرد یعنی مسئولیت. فکر می کنم این چیزی است که من معرف آنم: مسئولیت.»