بازیگران درخشان تاریخ سینما (۳۶): جرمی جان آیرنز
جرمی جان آیرنز (Jeremy John Irons)، زادۀ ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۸، بازیگر انگلیسیتبار سینمای انگلستان و آمریکا است. او در کُو در جزیره وایت انگلستان به دنیا آمدهاست و برندۀ جایزۀ امی، جایزۀ گلدن گلوب، جایزۀ اسکار، جایزۀ تونی و جایزۀ گیلد شدهاست.
نخستین حضور سینمایی او ایفای نقش فرعی یک طراح رقص در «نیژینسکی» (۱۹۸۰) بود. پس از آن در مجموعهای از اقتباسهای ادبی (عمدتاً در نقشهای رمانتیک) ظاهر شد. «زن ستوان فرانسوی» (۱۹۸۱)، بر اساس رمان جان فولز، «خیانت» (۱۹۸۳) بر اساس نمایشنامۀ هارولد پینتر و «اردک وحشی» (۱۹۸۴) بر اساس نمایشنامۀ مارسل پروست. در این زمان به عقیدۀ منتقدان، هنوز در آثارش از قالب یک بازیگر تئاتر خارج نشده بود. با این حال نخستین حضورش در برادوی در ۱۹۸۴ در اجرایی از نمایشنامۀ «چیز واقعی» اثر تام استوپارد در کنار گلن کلوز بود، حضوری که یک جایزۀ تونی هم برای او به ارمغان آورد.
ایفای نقش گابریل در فیلم «مأموریت» (1986)، یک کشیش یسوعی در اواخر قرن هجدهم در جنگلهای پرت و دور افتادۀ برزیل، آغاز دورۀ تازهای در کارنامه بازیگری او به شمار میآید. در همین سال به همراه همسر دوم بازیگرش شینید کیوساک، در نقش اصلی چند نمایش شکسپیری از جمله «ریچارد دوم» برای گروه نمایشی معتبر سلطنتی شکسپیر در لندن ظاهر شد. این فعالیتها در سال بعد (۱۹۸۷)، با حضور او در نقش پروفسور هنری هیگینز در نمایش «بانوی زیبای من» ادامه یافت.
در «شباهت کامل» نقش دوگانۀ دانشمندان دوقلو، لیوت و بِوِرلی، را به عهده داشت؛ دوقلوهایی که دارای خصایصی متفاوت بودند، در حالی که الیوت اجتماعی و خوش گذران بود، بورلی شخصیتی منزوی و درون گرا داشت. با این حال به رغم این تفاوتهای ظاهری، در طول فیلم دو برادر، آرام آرام، مشخصههایی که آنان را از یکدیگر جدا میکرد، را از دست دادند و به هم نزدیک شدند، تا جایی که در انتها تشخیص آن دو از یکدیگر غیرممکن به نظر می رسید.
در «خسارت» (1992)، به لحاظ خصایص فیزیکی (مثل سیمای سنگی و رسوخ ناپذیرش) و هم چنین سبک بازیگری اش، برای تجسم بخشیدن به احساسات و تمایلات درونی مردی متشخص که شیفتۀ محبوبۀ پسرش شده، انتخاب مناسبی به نظر نمیرسید. در فیلم «کافکا» (1991)، نقش فرانتس کافکا را به عهده داشت که وارد فضای گوتیک رمانهای خودش شده. در واقع او در این جا نه نقش خود کافکا بلکه نقش شخصیتی دیرجوش و منزوی، با دلشورهها و پریشانیهای درونی و تفکرات کافکایی را به عهده داشت.
نقش های دیگر او عبارتند از جادوگر اهریمنی، پروفاین، در «سیاه چال ها و اژدها» (2000) و روپرت گولد در سریال «طول جغرافیایی» (2000). در سال 2002، او نقش اوبر مورلاک را در «ماشین زمان» بازی کرد. وی در کمیک ریلیف تقلید هجوآمیز هری پاتر با عنوان «هری پاتر و لگن مخفی آذربایجان» (2004) نقش سوروس اسنیپ را بر عهده داشت. در سال 2005، در «کازانووا» در مقابل هیث لجر و «قلمرو بهشت» ریدلی اسکات ظاهر شد. او با جان مالکوویچ در دو فیلم «مردی با نقاب آهنین» (1998) و «اِراگون» هم بازی بود.
آیرنز در سال ۲۰۰۸، با اد هریس و ویگو مورتنسن در «آپالوسا» به کارگردانی هریس هم بازی بود. در ۲۰۱۱، در کنار کوین اسپیسی در تریلر «مارجین کال» ظاهر شد. وی در مستند محیط زیستی «ویرانه» (۲۰۱۲) تهیه کنندۀ اجرایی و بازیگر بود. در سال ۲۰۱۶، در «بتمن در برابر سوپرمن: طلوع عدالت» در نقش آلفرد پنیورث ظاهر شد و در قسمت بعدی فیلم های «لیگ عدالت» (۲۰۱۷) و «بتمن» نیز این نقش را تکرار می کند. وی در اقتباس سینمایی فرانسیس لارنس از «گنجشک سرخ» (۲۰۱۸) اثر جیسن متیو، برای نقش ژنرال ولادیمیر کورچنی انتخاب شده است.
سبک بازیگری آیرنز، به همان اندازه که تحسین فراوان برانگیخته، انتقاداتی را نیز به دنبال داشته است. بعضی او را بازیگری متکی به گفتگو میدانند که هنوز از پس زمینۀ تئاتری خود جدا نشده است، برخی خرده گیران نیز او را بازیگری میدانند که به تنهایی قادر به پیش بردن فیلم نیست و همواره نیازمند حضور بازیگری پرتوان در کنارش (مثل رابرت دنیرو در فیلم «مأموریت» و گلن کلوز در «برگشتخوردن بخت») است. اما مسلماً حضور او در نقشهایی درونی و پیچیده مثل «شباهت کامل» و «کافکا» را، که در آنها با بازیگران برجستهای نیز هم راه نبوده، میتوان خط بطلانی بر این گونه ادعاها دانست.
آیرنز در سال ۱۹۶۹ با جولی هالام ازدواج کرد، اما مدتی بعد در همان سال از هم جدا شدند. در سال ۱۹۷۸، وی با بازیگر ایرلندی شینِید کیوساک ازدواج کرد. آنها دو پسر دارند؛ ساموئل "سم" آیرنز که عکاس است و ماکسیمیلیان "مکس" که او نیز بازیگر است. هر دوی پسران او در چند فیلم در کنار او بازی کرده اند.
حقایقی دربارۀ جرمی آیرنز که شاید ندانید:
۱. اسب سوار فوق العاده ماهری است و اسکی را دوست دارد. از آشپزی متنفر است، اما عاشق باغبانی و زیبایی طبیعت است.
2. صاحب قلعۀ کیلکو در کانتی کورک ایرلند است و در امور سیاسی محلی نیز دست دارد.
۳. در سال ۱۹۹۶، او چهاردهمین بازیگری بود که برندۀ "تاج سه گانۀ بازیگری" شد: اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اول برای «برگشتن بخت» (۱۹۹۰)، جایزۀ تونی بهترین بازیگر مرد تئاتر برای «چیز واقعی» (۱۹۸۴) و جایزۀ
4. عضو هیأت داوران جشنوار فیلم کن در سال 2000 بود.
۵. شغل های قبلی او عبارتند از دستیار مدیر صحنه، نظافتچی، خوانندۀ خیابانی (آواز خوانی و گیتار زدن در خارج از سالن های تئاتر) و باغبان.
6. یکی از اولین افراد معروفی بود که از روبان قرمز، برای حمایت از مبارزه علیه بیمری ایدز، استفاده کرد (در سال 1991).
۷. حامی تیم فوتبال انگلیسی پورتسموث است.
8. در برنامۀ «نمایش دیروقت» تلویزیون ایرلند در سال 1970، با اجرای پت کنی اعتراف کرد که یکی از لذت های گناهکارانۀ او گشتن در سطل های بزرگ زباله برای پیدا کردن "گنج های" دور ریخته شده بود.
۹. یکی از نه بازیگری است که تاج سه گانۀ بازیگری (اسکار، امی و تونی) را دریافت کرده است؛ دیگران به ترتیب زمان عبارتند از تامس میچل، ملوین داگلاس، پل اسکافیلد، جک آلبرتسن، جیسن روباردز، آل پاچینو، جفری راش و کریستوفر پلامر.
۱۰. در «دزدیدن زیبارو» (۱۹۹۶) و «واترلند» (۱۹۹۲) در مقابل همسرش شینید کیوساک بازی کرد.
11. دریافت اسکار برای نقش کلاوس فون بولو در «برگشتن بخت» (1990) او را به یکی از 18 بازیگری تبدیل کرد که برای بازی در نقش یک شخصیت واقعی که هنوز زنده است، برندۀ جایزه شده اند: اسپنسر تریسی برای نقش پدر ادوراد فلانگن در «شهرک پسرها» (1938)، گری کوپر برای نقش آلوین سی.
۱۲. نقش دکتر هانیبال لکتر را در فیلم «سکوت بره ها» (۱۹۹۱) رد کرد، چون به تازگی بازی در نقش کلاوس فون بولو را در «برگشتن بخت» (۱۹۹۰) تمام کرده بود و نمی خواست یک نقش منفی دیگر بازی کند.
13. در اصل برای نقش نِویل چامبرلین در «بیمار برجسته» (2016) در نظر گرفته شده بود که در نهایت پل نیکلاس آن را بازی کرد.
۱۴. وی زبان فرانسه را روان صحبت می کند.
نقل قول های شخصی
• من هرگز شیفتۀ بازیگری نبوده ام، هر چه می گذرد متوجه می شوم که کار می کنم تا زندگی را که دوست دارم داشته باشم. بازیگری مثل ال پاچینو برای بازی کردن زندگی می کند. با این حال مطمئن نیستم، این به تفکیک کارها مربوط می شود، احساس کم اهمیت بودن کاری که انجام می دهم که احساس سالمی است.
• به هر حال، هیچ وقت قانع نیستم. فکر می کنم اگر زمانی از کارم راضی باشم، به دردسر می افتم.
• اساساً می خواهم به کار کردن ادامه دهم، بنابراین نگران اندازۀ نقش نیستم؛ اگر جالب باشد، آن را بازی می کنم. نقش های کوچک تر از بعضی جهات خیلی هم خوب هستند. می توانم بیشتر در خانه باشم و به زندگی ام برسم.
• صنعت سینما در هالیوود توسط حسابدار ها اداره می شود، به همین سادگی؛ هر کسی در کامپیوتر آنها عددی دارد. آنها می توانند جرمی آرینز را نگاه کنند و ببینند پنج فیلم آخر من چقدر در آمد داشته.
• وقتی سنتان بالا می رود، به گذشته نگاه می کنید و سعی می کنید بفهمید چه طور آدمی شده اید. فکر می کنم مهم ترین چیزی که در کودکی من اتفاق افتاد، در هفت سالگی و اولین شبی بود که به مدرسۀ شبانه روزی رفتم. آن شب و تنهایی ام را به یاد دارم. همینطور جدایی پدر و مادرم در ۱۵ سالگی ام را. اما فکر می کنم همان شب اول مدرسه در هفت سالگی بود که احساس کردم چیزی در درونم شکسته شد و تمام زندگی ام سعی کرده ام آن حس در خانه بودن را دوباره به دست بیاورم. این همان حس خانواده است که شما در تئاتر و فیلم پیدا می کنید. در واقع، امیدوارم یک فیلم در مورد همین موضوع-نیاز به خانه-بسازم. آدم تا وقتی که بچه دار نشده، خانۀ واقعی ندارد و خانه با آمدن بچه ها ساخته می شود.
• چیزی که دوربین دوست دارد، چشم هایی هستند که زندگی دارند و قصه می گویند.
• اگر ما مجبوریم مالیات بپردازیم [برای ساکهای هدایای امی]، این کار را بکنید. اما به خاطر مسیح آن را خرج بمب نکنید.
• بازیگران اغلب مثل بچه ها رفتار می کنند و به همین دلیل ما را با بچه ها اشتباه می گیرند. من می خواهم بزرگ شوم.
• [در سال 1986 دربارۀ رابرت دنیرو] او یک بازیگر متد است. فکر می کنم منصفانه است که بگویم او از من کند تر است. باب، به عنوان یک مرد، از تصمیم گیری بیزار است. و بازیگری یک مسیر پر از تصمیم گیری است. هر بار
• [دربارۀ «واترلند» (۱۹۹۲)] به نظر من کار کردن فقط برای پول کاملاً روح را ویران می کند. همیشه دوست داشته ام با بهترین کارگردان ها و موضوعاتی که برایم جالب هستند، کار کنم.
• [دربارۀ بازی در نقش رودریگو بورجا] دوست ندارم از او یک مرد دلرحم بسازم. می خواهم او مردی متناقض باشد، مردی که یک لحظه فکر کنید " خدایا، چقدر وحشتناک است!" و لحظه ای دیگر بگویید "اوه، او حیرت انگیز
• [در سال ۱۹۸۱ دربارۀ ستارۀ سینما بودن] فکر می کنم دوست دارم ستارۀ سینما باشم چون دوست دارم باعث شوم مردم به دیدن فیلم هایم بیایند. البته مسئولیت انتخاب موضوع خوب هم وجود دارد. و زمانی که مرا می بینند، دوست دارم آنها را خیره کنم، درست مثل ستاره ای که چشم را خیره می کند؛ موضوعات متفرقۀ اطراف ستاره ها برایم جالب نیستند. من علاقۀ زیادی به حریم خصوصی ام دارم.
• از بازی کردن نقش آدم های شرور لذت می برم. بسیاری مواقع سخت است بدانیم آدم بدها و آدم خوب ها واقعاً چه کسانی هستند. مردم معمولاً به سیاه یا سفید فکر می کنند، در حالی که ما همگی خاکستری هستیم.
ارسال نظر