ایزابل اوپر: دوست دارم فیلم، شبیه به تجربهای زنده باشد
«از همان ابتدا فكر ميكردم بازيگري يعني تفاوتهايت را ابراز كني نه اينكه بكوشي شبيه به فرد ديگري باشي. » اين جملهاي است كه ايزابل اوپر به تازگي در گفتوگويي با روزنامه گاردين درباره عادتها، علايق و عقايدش گفته است.
اوپر در سال ٢٠١٦ شخصيت محوري دو فيلم را ايفا كرد؛ در فيلم «آينده» به كارگرداني مييا آنسن- لو، شخصيت ناتالي، معلم فلسفهاي را بازي ميكند كه پس از از دست دادن هر آنچه گمان ميكند عاشقش است، آزادي غيرمنتظرهاي را تجربه ميكند. اين فيلم كه عنوان انگليسي آن «آنچه در پيش است» ترجمه شده است، جايزه خرس نقرهاي بهترين كارگرداني شصتوششمين جشنواره برلين را براي اين آنسن- لو ٣٦ ساله به ارمغان آورد. در فيلم «او» به كارگرداني پل ورهوفن، نقش ميشل را ايفا ميكند؛ زني كه مورد اذيت و آزار جنسي قرار ميگيرد اما از اينكه قرباني اين اتفاق شود، سر باز ميزند.
اوپر يكي از بزرگترين بازيگران زن نسل خود شناخته ميشود كه بيشترين جوايز جشنوارههاي معتبر فرانسه را به خانه برده است.
اين بازيگر در مصاحبهاي با نشريه «Slantmagazine» درباره خوششانسياش در بازيگري، لذتي كه از ايفاي نقش زني روشنفكر در فيلم «آينده» نصيبش شد و چرا در فيلم «او» قبل از ايفاي نقش ميشل به رفتارهاي او فكر نميكرده، صحبت كرده است.
فكر ميكنم به اندازه كافي خوششانس بودهام كه نقشهاي محوري را بازي كردهام. در اكثر فيلمهايي كه بازي كردهام، شخصيتم محور داستان بوده و اين محوريت واقعا ياريدهنده است. فضاي وسيعي براي ابراز ريزهكاريها داري. ميتواني مثل نويسندهاي ادبي، رفتار كني؛ يعني ابتدا در يك جهت قدمبرداري و بعد قدم بعدي را با حركتي متفاوت، نقض كني.
اما سوالم اين است كه چطور كارت را با اين نقشها شروع كردي. مطمئنم شانس هم نقشي داشته، مثل زندگي همه ما. اما مولفههاي ديگري هم دخيل بوده كه مشخصا استعدادت نخستين آنهاست. ظاهرا در ارزيابي فيلمنامه و كارگردانها خوب عمل ميكني.
در حقيقت بيشتر كارگردان را ارزيابي ميكنم تا فيلمنامه را. چرا كه اصليترين فرضيه انتخابم، كارگردان است. اگر به خاطر پل ورهوفن نبود، در «او» بازي نميكردم. اگر به خاطر مييا آنسن-لو نبود در «آينده» بازي نميكردم. اگر به خاطر ميشاييل هانكه نبود در «معلم پيانو» بازي نميكردم. اعتقاد من در سينما اين است: [انتخاب نقشها] به فرد به خصوصي مربوط است و اين يكي از علايق من در معرفينامهام است و با اين معرفينامه در جلوي رويم ميتوانم از پس معرفينامه خودم بربيايم كه آن هم در جايي از معرفينامه كارگردان مخفي شده است.
دنبال اين نوع پديدآورندهها و كارگردانها بودم اما آنها سراغ من آمدند و چه كلود شابرول يا ميشاييل هانكه باشد يا بنوآ ژكو، فيلمساز فرانسوي كه به زودي قرار است در فيلم ديگري با او همكاري كنم، من را در محور فيلمهايشان قرار دادهاند و مهم نيست كاري كه من ميكنم خوب باشد (ميخندد)، چون اين طوري است كه شخصيت داستان اصلي را اشباع ميكند.
دخترت، لوليتا شاما هم بازيگر است. اول اينكه ميخواهم بدانم چه احساسي داشتي وقتي او شروع به كشف اين حرفه كرد؛ خوشحال بودي يا نگران يا هر دوي اين احساسات را داشتي؟
او بازيگر جوان فوقالعادهاي است و به اين خاطر كه او بازيگر زن خوبي است خوشحالم كه او بازيگر است. ما با هم در يك فيلم به نام «Copacabana» بازي كرديم. او واقعا خوب بازي كرد.
تا به حال توصيهاي در مورد ساختن حرفهاي رضايتبخش از بازيگري به او دادهاي يا فكر ميكني با ديدن تو، آن را ياد ميگيرد؟
نه، نميتوانم بگويم كه به او توصيهاي ملموس و دقيق كرده باشم اما شايد كاري كه من ميكنم و نوع كار كردنم را در اين سالها ديده است. مثلا فكر ميكنم ويژگيهاي آدم به بچههايش منتقل ميشود اما نه با توصيه كردن، ميداني كه چه ميگويم؟ حدس ميزنم اكثر اوقات بيشتر درباره اعتماد و تشويق و نمونه بودن است.
چند باري جزو اعضاي هيات داوران جشنواره كن بودهاي و با كارگردانهاي سراسر جهان كار كردهاي كه فكر ميكنم نوع ديگري از انتخاب كارگردان با نگاه كردن به سراسر جهان و نه فقط فرانسه باشد؟
بله، دوست دارم پتانسيلم را بالاتر ببرم. اين كار را از همان ابتدا انجام ميدادم. از آن زمان كه بازيگري را شروع كردم، در ايتاليا فيلم بازي كردم، خب، اين كشور آنقدرها دور نيست اما در سينماي مجارستان، لهستان و جاهاي ديگر حضور داشتهام و تازگيها به كره سفر كردم تا با هونگ سانگ سو، كارگردان بزرگ كرهاي همكاري كنم و با مندوزاي بااستعداد در فيليپين اما گفتن اين خبرها خيلي زود است. اما بايد بگويم، اين كنجكاوي را دارم كه به خارج سفر كنم تا همه جا فيلم بازي كنم. خوشحالم ميكند.
با كارگردانهاي بزرگ امريكايي هم كار كردهاي.
در صحبت از واكنش مردم به «آينده»، درباره غافلگيري برخي كه وقتي ميبينند ناتالي زندگي روشنفكرانه و هم خانوادگي دارد، صحبت كردي.
فكر ميكنيد فلسفه خواندن ناتالي به او كمك ميكند مسائل ناخوشايندي را كه سر راه او قرار ميگيرند، با خونسردي بپذيرد؟
البته. بله. قطعا. اين چيزي نيست كه او را از مردم دور نگه دارد. برعكس. بنابراين [فلسفه] به موضوعي جذاب در فيلم بدل ميشود. همچنين ابزار انتقالي ميان او و دانشجويانش است. در نتيجه به خاطر همه اين دلايل، خيلي به او ميآيد كه معلم فلسفه باشد.
بنابراين فكر ميكنيد وقتي مردم ميبينند ناتالي زندگياي روشنفكرانه دارد و همينطور زندگياي شخصي، غافلگير ميشوند، فقط به اين دليل كه او يك روشنفكر است نه اينكه زن است؟
اگر آدمي را با سطح مشخصي از روشنفكري ديده باشيد، مردم عادت دارند ذهنيتهاي از پيش تعيينشدهاي در مورد آنها به كار ببرند و آنها را در دنيايي انتزاعي قرار بدهند كه ربطي به زندگيهاي عادي ندارد. بنابراين فكر ميكنم نشان دادن چنين فضاهايي روي پرده خيلي خوب باشد. غيرعادي است. علاوه بر اين، «آينده» حقيقتا موفق بود كه البته خبر خوبي است. به اين معني كه خدايا، هنوز هم ميتوان ويژگي خاص فكر كردن را شرح بدهي.
در فيلم «او»، رسانه كاري ميكند كه مردم فكر كنند شخصيت شما، ميشل، ممكن است مثل پدرش بيماري رواني باشد. من احتمال اين موضوع را واقعا احساس كردم، آن هم براساس كارهايي است كه ميشل انجام ميدهد و شيوهاي كه اين نقش را بازي ميكني. وقتي مشغول ايفاي اين نقش بودي، به باز گذاشتن اين احتمال فكر كردي؟
نه. ما هرگز در اين باره فكري نكرديم، نه من و نه پل ورهوفن. و وقتي نظراتي شبيه به حرفت را شنيدم يا فيلم را ديدم، هنوز هم برايم سخت است كه بتوانم او را جامعهستيز يا آنچه تو گفتي بدانم.
كلمه بيمار رواني در فيلم هم گفته ميشود.
ما اطلاعاتي درباره گذشته اين پدر را يك احتمال ميدهيم. مشخص است آنچه در كودكي ميشل رخ داده، خيلي خاص بوده است و او خودش را شكل داده و پرسوناي خودش را از اين آسيب روحي بسازد. از طرفي، شايد، از آن حس گناهي ناشي ميشود كه خودش را همدست پدرش ميداند چون زماني كه پدرش قتلها را مرتكب شد او همهچيز را در خانه سوزاند. اين فقط يك فرضيه است. نميدانم. فكر ميكنم او فراتر از اين نوع تعريف است. حتي اين چيزي نيست كه وقتي من اين نقش را بازي ميكردم به ذهنم رسيده باشد.
در حقيقت، نكات كم و ناچيزي حين بازي اين نقش به ذهنم رسيد، ميدانيد كه چه ميگويم؟ مثل اين بود كه ما محتوياتي داشتيم كه مثل آتش عمل ميكردند و حين انجام كار همهچيز را ميسوزاندند. اگر فيلم را با زير سوال بردن هر آنكه ميشل هست، شروع ميكرديم، فكر ميكنم [كار پيش نميرفت. ] به گمانم نقطه قوت فيلم اين است كه هر گونه ژانري را ناديده ميگيرد، در نتيجه به مطالعه روانكاوانه خاصي متعهد نيست. بايد بگويم فيلم تريلر نيست بلكه يك كمدي است. اما فقط هم يك كمدي نيست. اما لايههاي ديگر را مانع نميشود؛ لايههايي كه عمق بيشتر، پرسشهاي بيشتر و پريشاني بيشتري را به فيلم ميدهد.
به حرفي كه پيش از اين زدي، برگرديم؛ قبل از اينكه نقش ميشل را ايفا كني، سعي نميكردي او را روانكاوي كني. سالهاست ميگويي شخصيتها را بازي نميكني بلكه لحظهها را و حالات روحي و رواني را بازي ميكني. تفاوت ميان ساخت يك شخصيت و بازي كردن لحظات زندگي يك شخصيت در چيست؟
ارسال نظر