سام درخشاني به يك سؤال مهم پاسخ ميدهد
در ۴۰ سالگی سوپراستار می شوم
برخلاف نظر خيليها كه اوج شكوفايي يك هنرپيشه را در دهه سوم زندگي او ميدانند و فكر ميكنند، تمام شكوفايي و اوج هنرپيشه و بازيگر در اين دهه اتفاق ميافتد و نمونههاي زيادي هم از اين نوع پيشرفت را در سينماي ايران و جهان مثل سينماي آمريكا ميبينيد.
برخلاف نظر خيليها كه اوج شكوفايي يك هنرپيشه را در دهه سوم زندگي او ميدانند و فكر ميكنند، تمام شكوفايي و اوج هنرپيشه و بازيگر در اين دهه اتفاق ميافتد و نمونههاي زيادي هم از اين نوع پيشرفت را در سينماي ايران و جهان مثل سينماي آمريكا ميبينيد. من معتقدم، دهه چهارم زندگي يك هنرپيشه اوج شكوفايي و بلوغ هنري فرد است و ميبينيم كه اكثرا هم افرادي كه در دهه دوم و سوم زندگي خود مطرح ميشوند بعد از اين دوره دچار حاشيه ميشوند و در كل كنار ميروند.
هنرپيشههايي كه موفق شدهاند و باقي ماندهاند، در دهه چهارم زندگي شان قرار دارند و آنهايي كه كنار گذاشته شدهاند در دهه سوم زندگي بودند كه بهدليل خامي و بيتجربگي خاص آن سن، اشتباهاتي انجام دادهاند يا درگير مسائل حاشيهاي شدند كه باعث شده فراموش شوند.
البته اينها دليل بر اين نيست كه من در اين مدت اشتباهاتي انجام نداده باشم ولي در هر صورت خواه اشتباه من بوده يا اتفاقاتي كه من سر از آنها در نميآورم، بههرحال من الان اينجا هستم.
هميشه از خدا خواسته ام كه اول جنبه و ظرفيت را به من بدهد بعد هر اتفاقي كه قرار است براي من بيفتد. چون معتقدم، خدا خيلي به من توجه دارد، اين را از صميم قلبم ميگويم و به همين دليل اميدوارم باور كنيد، خوشبختانه اتفاق بد براي من پيش نيامده و طي اين سالها با حركت آهسته و لاك پشتي به اين روند ادامه دادهام و رسيدهام به اين نقطه و معتقدم در اين مجموعه نابرده گنج خيلي خوب كار كردهام و مطمئن هستم كه قطعا چند سال آينده آن اتفاقي كه بايد براي من خواهد افتاد و به آنچه دلم ميخواهد ميرسم. ممكن است فيلمي يا نقشي براي يك بازيگر در يك مقطع زماني براي او سكوي پرش باشد. يعني بازيگر با اين كار به درجهاي برسد كه ميتوان گفت جهش كرده و بالا رفته ولي در دراز مدت ميبينيم اين پرش و بالارفتن نه تنها باعث پيشرفت او نميشود بلكه باعث شده او دچار افت شود.
يعني اين جهش در زماني رخ داده كه فرد از لحاظ روحي، جسمي و رواني آمادگي آن را نداشته است و بعد از اين پرش با سر روي زمين آمده است. بودند هنرمندهايي كه فيلمها و سريالهاي پرمخاطبي بازي كردهاند ولي بعد از آن، كاملا محو شده و از بين رفتهاند.
دوران نوجوانيام را بين چهار راهوليعصر و كالج گذراندهام. در اصل در اين محله به دنيا آمدهام و دوران كودكي و نوجواني را در اين محله گذراندم. هميشه رفيق باز بودهام از زماني كه يادم ميآيد دنبال دوست بودم، اول با بچههاي محله و بعد هم كه مد شده بود چند نفر گروهي تشكيل ميداديم كه يك شكل لباس ميپوشيدند و يك مدل كفش ميخريدند و من هم مثل همان جوانها بودم.
در طول دوران بازيگريام نقشهايي داشتهام كه تاثير خود را گذاشتهاند و براي خودم خوب بوده و مردم هم آن را دوست داشتهاند و ارتباط خوبي با آن برقرار كردهاند. هنوز هم وقتي در خيابان هستم، افرادي هستند كه من را با نقشم در مجموعه «با من بمان» ميشناسند و هنوز هم هستند كساني كه از من ميترسند بهدليل بازي كردن آن نقش. اينها نشان ميدهد، من در بازيگري به مرحله خوبي رسيدهام و مردم هم آن را قبول كردهاند و نميدانم اين موقعيت چه تفاوتي با يك سوپراستار دارد؟ من هنوز هم در حال تجربه كردن هستم و هيچ اتفاقي نميتواند آن نقطه جهش و پرش من باشد چون من خودم هنوز آمادگي آن را ندارم. حتي اگر اين مجموعه كه در حال پخش است پر بينندهترين سريال تاريخ تلويزيون ايران باشد فرقي به حال من نخواهد كرد. من هنوز رياكشنها و بازيهايي در سينماي جهان ميببينم كه از آنها چيزهاي زيادي ياد ميگيرم، چيزهايي كه تا به حال نديدهام و تجربه نكردهام و براي همين هنوز بايد بياموزم. من از آن دست بازيگراني هستم كه از اجتماع و محيط پيرامونم خيلي تاثير ميگيرم. يعني خيلي وقتها در زندگي روزانهام ميايستم تا يك محيط يا اتفاق را از نزديك ببينم و اين ديدن را در بازيام به كار ميگيرم، من بازيگري را در تجربه كردن يك زندگي واقعي ميبينم، مثلا در زندگي شخصيام در لحظهاي كه در حال دعوا با يك نفرهستم وسط بحث ميروم تا خودم را در آينه ببينم تا بفهمم در حالت اوج عصبانيت چهرهام چه حالتي دارد تا اين حالت را در بازيام به كار گيرم.
در بين هنرمندان و بازيگران ايراني بايد بگويم يكي از بهترين نمونهها، آقاي عزتالله انتظامي هستند. چه افتخاري از اين بالاتر كه ۸۹ سال داشته باشي و هنوز افتخار سينما باشي؟ از افراد هم نسل خودمان ميتوانم به آقاي محمدرضا فروتن اشاره كنم. من ايشان را بهعنوان يك مدل قبول دارم، البته اگر بخواهيم بهطور عام صحبت كنيم بايد بگويم از هركدام از جواناني كه در اين زمينه هستند، حتي اگر سابقه و تجربه كمي هم داشته باشند هركدام ويژگيها و خصوصياتي دارند كه ميتوانند الگو باشند و به تو چيزي بياموزند. ولي هستند افرادي كه تو آنها را قبول داري و باور داري كه ميتوانند روي تو تاثيرگذار باشند. براي مثال محمدرضا فروتن خيلي خوب شروع كرده و خيلي خوب پيش رفته وهيچ وقت خودش را درگير مسائل حاشيهاي نكرده است و امروز ميبينيم اسمش در هر فيلمي باشد آن فيلم را بالا ميبرد يعني مثلا اين بازيگر و افرادي مثل او از آنهايي نيستند كه ازدواج و مهاجرت كنند و بازيگري را فراموش كنند يا مثلا در يك مهماني باشند و بعد ممنوعالكار شوند، اينها بازيگراني هستند كه كارشان را رها نكرده و بازيگري را فراموش نميكنند.
موقعيتي كه اكنون دارم ديگر قابل تغيير نيست. اگر الان در محيطي قرار بگيرم كه 3هزار نفر حضور داشته باشند كه من را ميشناسند با زماني كه هيچ كس من را نميشناسد براي من فرقي نميكند. من خودم را ميشناسم. جنبه اين پرش و جهش را نداشتم ولي امروز اين جنبه را پيدا كردهام چون اين مسير را گذراندهام و پلهپله پيش رفتم. من 3 سال از كار دور بودم و در اين مدت فردي را كه كنار من بود، تشويق كردند ولي به من توجهي نكردند ولي اگر امروز من را تشويق كنند ولي كنار دستي من را تشويق نكنند، من باز براي كسي كه كنارم ايستاده احترام قائلم چون 2 روز بعد، نوبت او ميرسد كه او را تشويق كنند.
شايد در دورهاي اعتقاد داشتم كه آدم بد شانسي هستم چون اتفاق خوبي كه دلت ميخواهد برايت بيفتد پيش نميآيد واين در بعضي از مواقع باعث ميشود فكر كني بدشانس هستي، ولي در واقع اگر آن اتفاق برايت پيش ميآمد، نهايت بد شانسي بوده شايد زماني من اين را گفته باشم كه بدشانس هستم ولي مسلما ناشي از بيتجربگي و نرسيدن به بلوغ فكري باشد. الان كه اينجا هستم به اين دانش رسيدهام كه چه خوب شد آن اتفاق در آن زمان برايم پيش نيامد، چون اعتراف كردم كه من بيجنبه هستم و حالا احساس ميكنم چقدر خوش شانس هستم و چقدر خدا من را دوست دارد. شايد بتوانم اين طور بگويم كه خدا من را نگاه ميكند واين بالاتر از داشتن شانس است.
معتقدم دهه اوج من كه باعث جهش و پرش من ميشود، ۳ يا ۴ سال آينده است. در گفتوگوهاي ۶ يا ۷ سال قبل هم گفتهام نميخواهم در ۳۰ سالگي يك سوپراستار باشم. بارها گفتهام و اين گفته من حتي تيتر گفتوگوهايم شده كه من سوپراستار دهه چهارم زندگيام هستم. يعني تلاش كردهام تا در اين سالها تجربه كسب كنم، بياموزم و بتوانم از اين تجربهها استفاده به موقع كنم و در ضمن جنبه وظرفيت اين موقعيت را داشته باشم.
اصلا آدم خاصي نبودم. آدم افسرده يا گوشهگيري هم نبودم، اهل خواندن كتابهاي هنري نبودم و در كل متفاوت نبودم. يادم هست تا زماني هم علاقهمند بودم خلبان شوم و هميشه لباس خلباني ميپوشيدم ولي از دوران دبيرستان كمكم علائقم تغيير كرد. در آن دوران من بهترين بازيگر تئاتر در دبيرستانهاي منطقه شدم. در سال دوم دبيرستان هم تئاتر ما مقام دوم كشوري را به دست آورد. از همين زمان بود كه وارد دنياي بازي و تئاتر شدم. نكتهاي كه بايد بگويم اين است كه هميشه آدم تاثيرگذاري بودهام يعني در هر جمعي كه قرار ميگرفتم ديگران را تحتتاثير قرار ميدادم و آدم زير گروه يا زير شاخه نبودم واگر گروهي داشتيم رئيس گروه من بودم.
نقطهاي كه دوست دارم به آن برسم اين است كه مردم من را بهعنوان يك بازيگر خوب بشناسند و افرادي كه من را ميشناسند بهدليل چهره، بازي يا حاشيههايم، من را به ياد نياورند بلكه يادآوري من بهدليل بازيهاي خوبم و ارتباط برقرار كردن با نقشهايي باشد كه مردم دوستش داشتهاند
در مورد بازيگرهاي موسوم به بازيگر پرفروش، شما در طول اين سالها كدام بازيگري را ديدهايد كه فيلمهايش هميشه بفروشد؟ بعضي از فيلمها را ميبينيد كه با وجود 20بازيگر مطرح و خوب، باز هم فروش خوبي نداشته است. من معتقدم بازيگر عامل فروش فيلم نيست بلكه آن چيزي كه باعث فروش فيلم ميشود قصه و داستان فيلم است كه مخاطب را جذب ميكند. اگر قصه فيلم خوب باشد، كارگردان و بازيگر و ديگر عوامل به اين فروش كمك ميكنند ولي اگر قصه خوب نباشد بازيگر نميتواند عامل مهمي براي فروش بالاي براي فيلم باشد.
همه دائم از من ميپرسند چرا در سينما نيستي؟ در سال ۱۰ فيلم خوب ساخته ميشود كه آنها هم بازيگران خودشان را دارند. آنها هم از بين بازيگران خوب انتخاب نميشوند از بين دوستانشان انتخاب ميشوند. من ميتوانم ثابت كنم قراردادها در مهمانيها بسته ميشود حتي قراردادها در دفاتر فيلمسازي هم بسته نميشود. سال گذشته ۲ مورد داشتم كه دستيار كارگردان ودستيار تهيهكننده به آنها گفته بودند كه سام درخشاني ايران نيست درحاليكه من مشغول كار در يك سريال بودم و بعد از چند وقت كارگردان من را ديد و گفت تو ايران نبودي؟ من هم گفتم چرا ايران بودم، سر فلان كار بودم. كارگردان گفت به من گفتند اصلا ايران نيستي...
اگر همين سريالهايي كه از شبكه فارسي وان پخش ميشود را تلويزيون خودمان پخش كند، كسي نگاه نميكند. چون اكنون اين موج راه افتاده است. تا حالا براي شما پيش نيامده كه برويد مهماني و چون حالتان خوش نيست دائم ايراد بگيريد؟ الان هم همين اتفاق افتاده است يعني مردم دائم از هم ايراد ميگيرند.
واقعيت ماجرا درباره من كه همه بچهها هم ميدانند اين است كه بچه خيلي دوست دارم. حتي خواب بچهام را ميبينم. الان ۳، ۴ سال است كه آمادگي ازدواج دارم ولي بحث ايدهآل بودن است ديگر. به هر حال فكر ميكنم ۳ چيز هست كه دست خودت نيست و بايد برايت اتفاق بيفتد: زن گرفتن، خانه خريدن و مرگ. خب الان من در مقطعي هستم كه آمادگي ازدواج دارم اما بياييد اين بحث را همينجا جمع كنيم چون حيف است بعد از اين مصاحبه خوب وارد مقولاتي شويم كه مورد علاقه نشريات زرد است. حيف است كه در مجلهاي مثل زندگي ايده آل به موضوعات مورد توجه نشريات زرد بپردازيم.
خيلي از دوستان ما هستند كه علاقهمند به بازيگرياند و از ما خواستهاند تا آنها را براي بازي هم ببريم. ما هم به آنها پيشنهاد ميكنيم فقط 2 روز بيايند سر صحنه و فقط بايستند و تماشا كنند. آن وقت است كه ميفهمند كار ما چقدر سخت و طاقتفرساست.
من هميشه پيشنهاد سينمايي داشتهام و اين نبوده كه پيشنهاد نداشته باشم ولي هميشه درگير كار تلويزيوني بودهام. اما حالا كه با شما صحبت ميكنم، تصميم گرفتهام به واسطه از دست دادن بعضي فرصتها، اين زمان را بهخودم بدهم و منتظر پيشنهادهاي سينمايي بمانم. چون فكر ميكنم در زمينه سينما كمي دچار ضعف هستم كه ميخواهم آن را برطرف كنم چون تجربيات تلويزيوني و تئاتري خوبي داشته و خواهم داشت و الان براي كسب تجربه در زمينه سينما تلاش ميكنم.
اما خود شما يا حتي خوانندگان مجله دوست داشتند من اين فيلمهاي آب دوغ خياري كه الان شاهدشان هستيم را بازي كنم يا يك مجموعه تلويزيوني وزين را؟ شما الان وارد سوپرماركت ميشوي و با خريد يك پاكت آبميوه ۲ تا هم فيلم ميخري و با ديدن ۲۵ دقيقه اول، آن را خاموش ميكني.. ۱۰۰نفر به من گفتند كه اين اتفاق براي شان افتاده. من هم بهعنوان يك بازيگر چگونه ميتوانم در اين فيلمها بازي كنم ؟يعني به صرف حضور در سينما ميتوانم هر پيشنهادي را قبول كنم؟
خيليها دوست دارند در سينماي آمريكا يا سينماي هند بازي كنند ولي من هيچ وقت بهصورت جدي راجع به اين موضوع فكر نكردهام. به يكي از مصاحبههاي بازيگران قديمي نگاه ميكردم كه به او گفته بودند ما ميخواستيم مثل شما شويم. طرف گفته بود؛ من ميخواستم آلندلون شوم كه شدم اين، واي به حال شما كه ميخواهيد مثل من شويد.
بهنظر من اين سوپراستارهايي كه به دليل رنگ چشم يا چهره شان وارد سينما شدهاند آنهايي هستند كه تاريخ مصرف دارند. مگر زيبايي چهره تا چه زماني دوام دارد؟ اين گروه به جايي ميرسند كه بايد از بازي شان استفاده كنند و اينجاست كه ديگر دوام نميآورند چون آنقدر درگير ظواهر بودهاند كه اندوختهاي ندارند. من از اول كار را بهصورت آكادميك و زيرنظر اساتيدي گذراندهام كه به ما گفتهاند؛ صبر را بياموزيم و صبور باشيم و به ما ياد دادهاند كه چهرهات را فراموش كن و آنچه كه در درونت است را دور بريز و دنبال چيزهايي برو كه در درونت وجود ندارد. به واسطه همين آموزههاست كه من نخستين كارم خانه پدري است. من در اين كار با گريم سنگين و حتي لنز جلوي دوربين رفتم. خانه پدري، پر بينندهترين سريال تلويزيون بود كه پخش ميشد ولي بهدليل چهره و گريم كار، كسي من را نميشناخت. از اين دردناكتر؟
در مورد سريال«نابرده رنج...» بايد به جرات بگويم اگر فيلمنامه به دست 100 كارگردان ميافتاد به احتمال 90 درصد نقشي كه براي من درنظر گرفته بودند را به كامبيز ميدادند و نقش كامبيز را ميدادند به من. و من همين جا ممنون عليرضا بذرافشان هستم كه اين اطمينان را كرد و اين ريسك را انجام داد. او اين كليشه را شكست و نقش لات محل را به من داد و نقش ساده لوح را به كامبيز. همين تفاوت و غيركليشهاي بودن باعث شد تا بيشتر مشتاق شويم و اينكه ما باهم رفيقيم و تشنه اين بوديم كه در يك كار شانه به شانه هم باشيم. حتي تلاش كرديم پژمان را هم در اين سريال بياوريم كه نشد.
نظر کاربران
مطالبتون خیلی قشنگه ممنون
در امان خداوند موفق و سربلند باشي.
خوشتیب.