رحیم شهریاری: میگفتند موسیقی آذربایجانی را به فنا میدهد!
پدیده «رحیم شهریاری» همزمان با شروع به کار نسل اول موسیقی پاپ بعد از انقلاب، در ایران شروع به کار کرد و به مرور توانست به نمادی از موسیقی آذری در قلب پایتخت تبدیل شود. آثارش خیلی زود شنیده شد و توانست محبوبیت بالایی را به دست بیاورد.
پدیده «رحیم شهریاری» همزمان با شروع به کار نسل اول موسیقی پاپ بعد از انقلاب، در ایران شروع به کار کرد و به مرور توانست به نمادی از موسیقی آذری در قلب پایتخت تبدیل شود. آثارش خیلی زود شنیده شد و توانست محبوبیت بالایی را به دست بیاورد و به مرور، این محبوبیت بیشتر و بیشتر شد و حالا با تولید بیش از ۱۷ آلبوم رسمی، جزء پرکارترین خوانندههای پاپ بعد انقلاب است.
با رحیم شهریاری در عصری بهاری در دفتر سایت «موسیقی ما» گپ مفصلی زدیم و از هر دری با او سخن گفتیم؛ از سختیهای این مسیر تا اتفاقاتی که درباره او خبرساز شده و موضوعاتی که تا کنون هرگز درباره آنها صحبتی به میان نیامده بود. متن کامل این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
شما در همه این سالها با رسانههای رسمی کمتر مصاحبه مفصلی انجام دادهاید. این عدم تمایل شما برای حضور در رسانهها دلیل خاصی داشته؟
ابتدا باید عرض کنم که خوشحالم با شما گفتوگو میکنم و همیشه -چه در ایران باشم و چه خارج از کشور- اخبار موسیقی را از طریق «موسیقی ما» رصد میکنم. به شما تبریک میگویم که برنامههای متفاوتی گذاشتهاید و در شناساندن هنرمندان موسیقی به مردم نقش پررنگی دارید. از بچگی این شعار همیشه در ذهن من بود: «دوصد گفته چون نیمکردار نیست.» خیلی از دوستان ما جلوی چشم بودن را دوست دارند و بیشتر از عمل کردن، به فکر مصاحبه کردن هستند. من بیشتر به فکر کار کردنام و در این 26-27 سالی که کار کردهام، فکر میکنم رکورد بیشترین آلبوم بین خوانندههای پاپ در دست من است و 17 آلبوم دارم.
قبل از دوران سربازی فعالیت موسیقی نداشتید؟
قبل از آن در تبریز آکاردئون میزدم؛ ولی از بچگی میخواندم و در مسابقات قرائت قرآن و سرود فعال بودم، البته نه به صورت رسمی. فقط در یک دوره مدرسه ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان در استان اول و در کشور دوم شدم و از دست آقای هاشمی رفسنجانی جایزه گرفتم. از دست شادروان ملکوتی (امامجمعه وقت تبریز) هم جایزه گرفتم. من موسیقی رسمی را قبل از دوران خدمت از سال 68 تا 72 -که در تبریز دانشجو بودم- به صورت آکادمیک با ساز آکاردئون نزد استاد یوسف عبدالعظیمزاده شروع کردم. بعد از آن، آکاردئون به گارمون تبدیل شد. در آن زمان صدور ویزا برای باکوییها آسان شد و از آنها ساز گارمون را فرا گرفتیم و در سال 73 که به تهران آمدم، یک آلبوم تکنوازی گارمون منتشر کردم و شاید جوانترین موزیسین آذربایجان ایران بودم که جرأت کردم آلبوم بدهم.
بعد از آن، دو سال با گروه «سهند» همکاری کردم و برای آنها آهنگ ساختم و به همت آقای مرداخانی یک کنسرت خارج از کشور هم رفتیم. من را در موسیقی آذربایجانی به نوعی آقای مرادخانی کشف کرد و به من بها داد و شاید چند صد متری من را به جلو راند و این شاید به دلیل رگ آذری ایشان است و اینکه گروههای آذربایجانی را دوست داشتند و تلاش من را میدید. در آن زمان با کمکهای آقای مرادخانی و دکتر شعردوست (که زمانی رئیس انتشارات سروش صدا و سیما بودند)، توانستیم کنگره بزرگ و بینالمللی ملامحمد فضولی را در درست بگیریم.
سمت آقای مرادخانی در آن سالها چه بود؟
ایشان مدیر مرکز موسیقی بودند. شاید تا آن زمان موسیقی آذربایجانی به این شکل، تالار وحدت را ندیده بود! نه اینکه قبل از ما اساتید به خوبی کار نکرده باشند، ولی موسیقی آذربایجانی به جایگاه اصلی خود نرسیده بود. اثری از ملامحمد فضولی را ساختم که شعر معروفی در مورد وطن دارد و خیلی از بزرگان موسیقی برای آن آهنگ ساختهاند: «پنبهي داغ جنون ايچره نهان دير بدنيم/ ديري اولدوقجا لباسيم بودور، ئولسهم كفنيم». این کار استارت موفقیت من شد.
موسیقی پاپ آذری به معنی پاپیولار و اجتماعی تا آن زمان وجود نداشت؟
نه. حتی هر چه از رادیو میشنیدیم هم سرود بود و نمیتوان نام آهنگ آذربایجانی روی آن گذاشت. سرود با آهنگ تفاوت زیادی دارد. من کار «آنا» را با پیانو ساختم و برای شورا فرستادم که بررسی شود و اگر خوششان آمد، به خوانندهای بدهند که مجوز صدا و سیما دارد. این کار در زمان آقای بیگلری بود که ایشان کار را گوش دادند و گفتند هم آهنگ مورد قبول است و هم من که در خانه کار را زده و خوانده بودم. نظر ایشان این بود که خودم کار را اجرا کنم و به خواننده آذربایجانی دیگری ندهم.
در آن زمان موسیقی اصیل آذربایجانی از موسیقی باکو نشأت گرفته بود و عمده موزیسینهای آذربایجان ایران تحت تأثیر آن بودند. شما در این مسیر از چه کسانی الگو گرفتید؟
زمانی که من 5-6 ساله بودم، پدربزرگ من از مهاجران باکو بود و یک ریشه موسیقیایی در خانواده ما وجود داشته است. آن زمان اینترنت و صدا و سیما به شکل امروزی وجود نداشت و ما با رادیوهای قدیمی هنگام ظهر رادیوی باکو را میگرفتیم و دو ساعت به موسیقی باکو گوش میدادیم. آن زمان امکان ضبط هم وجود نداشت و اگر استعداد دریافت موسیقی را داشتیم، میتوانستیم آن کارها را تا چند روز تکرار کنیم وگرنه ایدهای به ما میداد و تمام میشد و دوباره چند روز بعد منتظر میشدیم تا برنامه تکرارشود و به آن گوش بدهیم.
شاید یک نفر در خوانندگی من تأثیرگذار بود. استاد نوازنده گارمون من، «واقف اسدوف» به منزل ما آمد و ایشان به اکثر نوازندههای تبریز آموزش میدادند. صدای قشنگی داشتند که هم گارمون میزدند و هم میخواندند و جزء اولین نفرهایی در آذربایجان بودند که با گارمون میخواندند. در محله ما، محله شنبه غازان تبریز، ایشان در برنامه ها میرفتند و میزدند و میخواندند. من آنجا به این نتیجه رسیدم که هم به نوازندگی گارمون علاقه دارم و هم به خواندن. از سال 76 به بعد به گروه «سهند» گفتم این کنسرتها به درد من نمیخورد. محمد اصفهانی، خشایار اعتمادی و خیلیهای دیگر هم به این صورت بودند؛ ولی ما در فرهنگسرای بهمن در نازیآباد یا نهایتاً فرهنگسرای شفق متمرکز شدهایم و به جمعیت 300 نفری اکتفا میکنیم. اکثر مخاطبین ما هم سن بالا بودند و من میدیدم اگر بخواهیم به همان صورت جلو برویم، موسیقیمان نابود میشود.
ایده شروع یک گروه موسیقی پاپ آذری عامهپسند از همانجا آمد؟
بله. از همان زمان که جشنواره موسیقی پاپ راه افتاد و من هم همراه گروه «آراز» شرکت کردم و به عنوان پدیده آن جشنواره شناخته شدم. قبل از اینکه از گروه سهند جدا شوم، خیلی دوستانه و محترمانه گفتم این گروهی که ما داریم، آیندهای ندارد و باید آن را بسط بدهیم. آنها گفتند که اگر دوست داری جاز و گیتار و ساکسفون در گروه بیاوری، برای خودت دنبال گروهی باش و ما نمیتوانیم ساختار گروه را تغییر بدهیم.
همان حساسیتهای سنتی اساتید که تمایلی برای تغییرات اینچنین ندارند.
بله و هیچوقت نپسندیدند. ایده آنها برای من محترم بود و از گروه بیرون آمدم. همان زمان دیدم که جشنواره موسیقی پاپ در یک ماه آینده برگزار میشود. اوایل ماه رمضان بودیم و این جشنواره بعد از عید فطر شروع میشد.
در چه سالی گروه آراز تشکیل شد؟
در همان سال 76-77 که موسیقی پاپ دوباره آغاز شد.
قطعاتی که آن گروه در اولین سالهای حضور رسمی اجرا میکرد، ساخته چه کسانی بود؟
3-4 تا از آهنگها ساخته من بود، مثل «آنا» که از رادیو پیام پخش میشد. چند قطعه هم مثل «هایدی سویله» بود که از موسیقی ترکیه گرفته بودیم و توسط خودم تنظیم شده بود و چند قطعه را هم آقای رضوی از دوستان خودم ساخته بودند. چند آهنگ هم از باکو و موسیقی سنتی فولکلور در قالب موسیقی پاپ بود.
شاید بتوان دلیل موفقیت شما را آشنایی به گنجینه قطعات آذری و تنظیم ایرانی آنها دانست که نقطه پرتاب شما و گروه آراز شد.
دقیقاً همینطور است. با توجه به اینکه من موسیقی را از کودکی میشناختم و تحصیلات دانشگاهی داشتم، مردمشناسی خودم را با موسیقی ادغام کردم. ایرانیزه کردن موسیقی آذربایجانی یک سبک بود که با افتخار میگویم وقتی موسیقی آذربایجانی باکو را اجرا میکنم، خود باکوییها میگویند که تسلیماند و مثل من اجرا میکنند.
ایرانیها فقط موسیقی آذربایجانی را به «سکینه داییقیزی» میشناختند! وقتی من میدیدم که موسیقی آذربایجانی قوی و غنی است، آن را در تهران میآوردم و در استودیوهای خوب ضبط میکردم و برای آن نوازندههای خوبی از باکو میآوردم. من به اندازهای در آن سالها دلار خرج کردم که میتوانستم با آن در راه دیگری به موفقیت برسم. ولی عشق من به موسیقی آذربایجانی و اینکه آهنگی تولید میکردم که در همه ماشینهای تبریز و اردبیل آن را گوش میدادند، به من انرژی میداد که همین راه را بروم و به فکر پسانداز و دلار نباشم. همیشه برای آلبومهایم از نوازندههای خوب باکویی استفاده میکردم و حتی بعضی وقتها به باکو میرفتم و کار را آنجا ضبط میکردم. الان هم برای ضبط بعضی کارها به باکو، ترکیه یا کانادا میروم. مردم آلبومهایی که ما منتشر میکردیم را به راحتی در مراسمها پلی میکردند و موسیقی آذربایجانی از ما شروع شد. در برنامههای مردم آذربایجان باید موسیقی زنده میزدند و آلبومی نبود که بخواهد عرض اندام کند.
چرا آن زمان آلبومی به معنای واقعی از موسیقی پاپ آذربایجانی منتشر نشده بود؟
در همان دورهای که من میخواستم گروه آراز را تشکیل بدهم، کنگره دوم جهانی در کالیفرنیا بود که آقای موذن به من سپردند که 4-5 نفر را جمع کن که به آمریکا برویم. من از ایشان پرسیدم که مطمئنید میخواهید با من بروید. ایشان گفتند بله، من با گروه سهند کار کردهام و اکنون من هم از این گروه بیرون آمدهام و میخواهم با تو باشم. ما دونفری شروع کردیم و 4-5 نفر را جمع کردیم و به نام گروه «آراز» به امریکا رفتیم. آقای موذن هم از خوانندههای اول گروه ما بود. یکی دو خواننده مهمان از تبریز داشتیم و خود من هم یکی دو آهنگ خواندم که یکی «آنا» و دیگری «هایدی سویله» بود. قبل از کنگره به من گفتند که شما چهجور جوان باغیرت آذری هستید؟ گفتم چهطور؟ گفتند ما وقتی در آمریکا به یک برنامه میرویم، یک آلبوم نداریم که پلِی کنند.
برداشت من از صحبتهای شما این است که خلأی وجود داشت و کسی نبود که آهنگهای پاپ آذری را ایرانیزه کرده و به مردم ارائه کند.
بله، درست است. من برگشتم و با آقای رجبپور شرکت ترانه شرقی صحبت کردم و ایشان گفتند که آلبوم را میخواهند. این آلبوم، آلبومی است که در حال حاضر بعد از 20 سال هنوز هم به فروش میرود و با پک ترانه شرقی منتشر شد و همه آهنگهای آن شاد است.
سال ۷۷ یا ۷۸ که موسیقی پاپ دوباره آغاز شده بود، در جشنواره موسیقی هم موسیقی پاپ وجود داشت . آن زمان با چادر و داربست در پارک لاله یک سالن ۲هزار نفری زده بودند و اولین کنسرتهای ما در آنجا شروع شد. یادم میآید ماه رمضان بود و چون بیشتر کارگرها همشهری ما بودند و از رادیو پیام آهنگهای ما را میشنیدند، ارشاد از ما خواست که برویم و برای کارگرها اجرا کنیم. چون با جان و دل کار میکردند تا سالن برای عید فطر آماده شود.
کدام آلبومت باعث شد احساس کنی کارت گرفته؟
وقتی میخواستیم به آمریکا برویم، من در خانه خودم به کمک نوازندهها یک استودیوی کوچک راه انداختیم و یک آلبوم ضبط کردم. من نه زورم میرسید و نه جسارت میکردم که در استودیو بخوانم. تار و گیتار و بقیه سازها را جمع کردیم و آکوستیک کردیم و آقایی به نام تفرشی -که خدا حفظش کند و صدابردار بود- سیستمش را به منزل ما آورد و ۸ قطعه ضبط کردیم. در آن زمان سیدی هم نبود و ما کار را تبدیل به نوار کاست کردیم و به آمریکا بردیم. مردم ایرانی و آذربایجانی مقیم کالیفرنیا ما را سوار ماشین میکردند و من یواشکی آلبوم را به راننده میدادم که کار را بگذارد و گوش کنیم.
چه زمانی احساس کردید که این موج از تهران به آذربایجان رسیده است؟
من از خانوادهام دور شدم و این غربت را برای خودم پسندیدم. میدانستم که به خاطر زنده نگه داشتن موسیقی آذربایجانی، باید در پایتخت زندگی کرد. عموماً در شهر من تنگنظریها زیاد بود که اجازه نمیداد فقط یک کار پاپ خوانده شود و ارکستری و کنسرتی به آن صورت وجود نداشت.
اینکه این موج از تهران شروع شود و به سمت تبریز برود، کاملاً آگاهانه بود؟
بله، چون همه مجوزها اینجا صادر میشد. بنابراین باید نزدیک پایتخت بودی تا از ارشاد و کنسرتها باخبر میشدی. ما در تبریز فقط در روزنامه میخواندیم که کنسرت آذربایجانی برگزار میشود، ولی در تهران! هابیل علیاف از باکو آمده بود و به جای اینکه به تبریز برود، در تهران اجرا داشت. خیلی از بزرگان موسیقی آذربایجانی که باید میآمدند در تبریز و مهد موسیقی آذربایجانی اجرا میکردند، در تهران کنسرت میگذاشتند. همین مسائل باعث شد که ما هم به پایتخت بیاییم و از اینجا موسیقی را به شهر خودمان عرضه کنیم.
مخالفتهای اساتید سنتگرای موسیقی آذربایجان در مورد پدیدهای به اسم رحیم شهریاری در سالهای ابتدایی فعالیت شما شدت میگرفت. از یک سو مردم از کار شما استقبال میکردند و از سوی دیگر، اساتید اعتقاد داشتند که موسیقی اصیل آذربایجان را به انحراف میکشانی یا حتی ممکن است تصور کنیم از محبوبیت رو به افزایش شما میترسیدند.
من سوال شما را اصلاح میکنم. آنها کم شدن محبوبیتشان را به خاطر من نمیدیدند و آنقدر برای زنده ماندن این هنر زحمت و زجر کشیده بودند که اصلاً به این فکر نبودند که رحیم شهریاری میآید و محبوب میشود و از محبوبیت آنها میکاهد. واقعاً اینگونه نبود. آنها کاملاً دلسوزانه و از روی مشقتهایی که از گذشته کشیده بودند، میترسیدند و دلشان نمیآمد کسی این زحمات را به باد بدهد. مثل اینکه بچهای را در تبریز بزرگ کنی و به یکباره به پایتخت بفرستی و همیشه فکر کنی که خدای نکرده این بچه در پایتخت گم نشود و گمراه و از راه به در نشود. موسیقی آذربایجانی هم بچه آنها بود. ما اصلاً نبودیم وقتی آنها موسیقی آذربایجانی را در خانهها مینواختند.
هیچوقت با آنها همکلام میشدید تا دلیلش را بدانید؟
بعضی وقتها صحبت میکردیم ولی مدیرانشان اجازه نمیدادند و واقعیت این است که من هم همیشه میگفتم زمان همهچیز را حل میکند و اصراری نداشتم که حتماً باید به تبریز بروم و کنسرت بگذارم.
ولی غم بزرگی در دلتان بود.
بله، همیشه دوست داشتم مادرم و خانوادهام در تبریز به کنسرتمان بیایند و ببینند جوانی که در خانه با صدای آکاردئون، گوش آنها را برده بود، الان به جایی رسیده که دوهزار نفر به کنسرتش میآیند. دوست داشتم مردم شهرم به کنسرت بیایند و مثل تهرانیها لذت ببرند؛ ولی آن زمان اجازه نمیدادند و به من و موسیقیام به چشم بیگانه نگاه میکردند. من موسیقی خودم را کار میکردم و خدا را شکر اکنون پیشانیام باز است. موسیقی آذربایجانی مثل انسانی قوی بود که مریض شده و به یک «ب ۱۲» و «ب کمپلکس» نیاز داشت که شاید یکی از چاشنیهای آن من بودم. کسی جرأت نمیکرد که در خانه گارمون بزند و به استودیو رفته و ضبط کند و به صورت رسمی به بازار بدهد. خداوند استاد رحمان اسداللهی را حفظ کند که اسطوره ما بود و همه به او نگاه میکردیم و اصلاً فکر نمیکردیم که ما هم یک روز به استودیو برویم.
رویای اجرا در شهر خودتان چه زمانی محقق شد؟
دو سه سال بعد از اجراهای تهران فکر میکنم سال 77 بود. خیلی با مشقت و همهچیز در چارچوب بود .الان خدا را شکر میکنم که مسئولین تبریز و کلاً آذربایجان با یک نگاه فرهنگی به موسیقی من باعث شدهاند که بهترین اجراهایم را در شهر و خطه خودم داشته باشم و از آنها ممنونم.
واکنش مردم چگونه بود؟
آن زمان چون اینترنت و وسایل ارتباطی ضعیف بود، مردم به مرور من را شناختند. بعضیها حتی اسم من را نشنیده بودند و خیلی سخت بود که در آن زمان بخواهی شناخته بشوی. در خیابانها پوستر میزدیم. روز اول 200 نفر، روز دوم 300 نفر، روز سوم 400 نفر آمدند. شش ماه بعد کنسرت گذاشتم. روز اول 400 نفر، روز دوم 500 نفر، روز سوم 600 نفر آمدند و اینگونه شروع شد تا به کنسرتهای دوهزار نفری امروز رسیدیم. گارمون سازی بود که به مرور در ایران رسمیت یافت. در زمان ما نوازنده گارمون در تبریز کم بود و شاید فقط 20 نفر در تبریز گارمون میزدیم ولی الان شاید 200 یا 300 نفر این ساز را بزنند.
من یک سوال مهم از عالیم قاسماف پرسیدم و جواب عجیبی به من داد. در یونسکو ساز تار (که ما آن را متعلق به ایران میدانیم) به نام باکو ثبت شد و خیلیها منتظر بودند که شما واکنشی نشان بدهید. در آن زمان چه حسی داشتید؟
اولاً وقتی یونسکو تار را به رسمیت بشناسد، جای خوشحالی دارد. چه از طرف ایران باشد و چه از طرف باکو. مهم این است که یونسکو این ساز را به رسمیت شناخته است. فکر میکنم در زمان قاجار، «صادقجان» از باکو میآید و تار شیرازی را به باکو میبرد. این تار متفاوت از تار امروزی ایرانی بوده و با پردههای عربی. میبینند که ساز خوبی است ولی با موسیقی کلاسیک سازگار نیست. چند نفر پردهشناس موسیقی آذربایجانی کمی شکل تار را عوض میکنند و کاسه تار را کمی کوچک و درازتر میکنند و برخلاف تار ایرانی، نوازنده این ساز را روی سینه میگذارد تا تپش قلب، نزدیکِ ساز و به حس نوازنده نزدیکتر باشد. ربعپرده را هم از آن حذف میکنند تا مثل ساز کلاسیک بتوانند از آن در اپراها و ارکسترهای بزرگ استفاده کنند. آنها روی این تار خیلی زحمت کشیدند ولی این ساز ریشه در موسیقی ایرانی دارد. واقعیتش این است که شاید از روی تعصب دوست داشتم این ساز به نام ایران ثبت میشد. آن زمان موزیسینهای ایران ناراحت بودند ولی من میگفتم آنها روی تار آذربایجانی خیلی زحمت کشیده بودند و میتوانیم سازهای دیگری مثل کمانچه و سنتور را ثبت کنیم.
خطه آذربایجان علیرغم بهرهمندی از موسیقی غنی در گذر تاریخ، در دوره کنونی هرگز نتوانسته به جز چند نفر پدیده یا چهره خاصی را به جامعه موسیقی معرفی کند. دلیل عدم موفقیت جوانان آذریزبان ایران در ستاره شدن را چه میدانید؟
سوالتان را باید اینگونه پاسخ بدهم که چرا مثلاً در اردبیل دیگر هیچکس مثل علی دایی نمیشود؟ زحماتی که در یک مقطع کشیده شده و ایدئولوژی و بینش هر فرد و اینکه بخواهد مسیری پرفراز و نشیب را طی کند، قطعاً در دورههای مختلف میتواند نتایج بهتری را داشته باشد. در موسیقی آذربایجان هم همینطور. اگر کسی بیاید و بخواهد که با همه مشکلات بجنگد، قطعاً چهرههای جدید زیاد و مستعدی داریم که بتوانند تبدیل به یک موج و جریان شوند.
خودتان صدایی را شنیدهاید که قابلیت تبدیل شدن به یک ستاره موسیقی آذربایجان را داشته باشد؟
هفتهای یک خواننده را به من معرفی میکنند و از من میخواهند که حمایتشان کنم ولی واقعاً همه آثار شبیه هم است. خودشان تا حدودی توخالی هستند و آن ایدئولوژی اصلی در جریان فکری جوانان نسل جدید کمتر وجود دارد. ولی «افشین آذری» را تا حدی مستعد میبینم و استعداد خوبی دارد.
خیلیها مدتها است که منتظر اجراهایی مشترک از سوی شما به عنوان خواننده آذری ایران با مشاهیر موسیقی آذربایجان از قبیل عالیم قاسماف و رامیز قلیاف بودهاند؛ ولی این اتفاق تا کنون رخ نداده. شرایط اجتماعی آذربایجان و ایران دلیل این موضوع بوده یا اصولاً تمایلی از دو طرف برای این قبیل همکاریها وجود نداشته است؟
من الحمدالله با عالیم قاسماف رابطه بسیار خوب و صمیمانهای داشته و دارم. همیشه هم در کنسرتهایش در تهران با هم مینشینیم و حرف میزنیم. دوست داشتم با مرحوم «آقاخان» یک کنسرت مشترک پاپ سنتی در ایران برگزار کنم ولی فرصت نشد. روی همکاری با عالیم قاسماف ولی هرگز ایدهای نداشتهام. چون شاید سبک اجرای ایشان (که بیشتر فضاهای فولکلور و سنتی است) به فضای اجرای من نمیخورد. ایشان جزء مشاهیر موسیقی آذری در فضای سنتی هستند و تفاوت مخاطب من و ایشان اصلیترین دلیلی بوده که هرگز وارد پروسه اجرای مشترک نشدهایم. هرچند برخی موانع از سمت آذربایجان قبلاً بود که اجازه این قبیل برنامهها را به ما نمیداد.
محسن شریفیان در دیار خودش بوشهر، رحیم شهریاری در آذربایجان ایران و... ظاهراً زادگاه هنرمندان موسیقی بومی علاقه و رغبت چندانی برای پذیرایی از آثار آنها ندارد. چرا؟
برای من که الان اوضاع در بهترین حالت است و بهترین حمایتها از من در تبریز میشود. صحبتم مربوط به بیش از ده سال پیش بود که برخی مدیران سختگیر، اجازه برگزاری برنامه به ما نمیدادند. ولی شرایط کنونی بسیار خوب و قابل احترام است و از این بابت از همه همشهریهایم ممنونم. من در سال سه بار کنسرت برگزار میکنم. ولی تنگنظری برخی هنرمندان آذربایجان ایران هنوز درباره من ادامه دارد و این در حالی است که مردم در بهترین و محترمترین حالت ممکن از من استقبال میکنند و همین برای من کافی است.
نظر کاربران
موسیقی ترکیه و آذربایجان انقدر قوی و خوب هست که نیازی نداریم ایرانیزه (در واقع فارسیزشو) از شما بشنویم.
زبان و هنر ترکی همیشه ترکی هست و متعلق به خاک و یک منطقه نیست.انقدر تعداد خوانندگان خوب پاپ و سنتی ترکی در جهان زیاده که رحیم شهریاری توشون حساب نمیشه.و یک مبتدی هست.
همون ایرانیزه تو بکن .... .
ایرانیزه کردنش باید باعث افتخارت باشه !
هر وقت زبان و هنر آذربایجان و ترکیه شاعرانیمثل حافظ و سعدی و فردوسی و خیام و مولوی و عطار و نظامی و رودکی و...............داشتن،بیان ادعای جهانی شدن بکنن.برسه به دست ناشناس14.46
نخندون مارو. باعث تاسفه.... .
ترکها و ترکیه ای ها هم شاعران خیلی بهتری داشتن میتونی با یه سرچ کردن تو نت پیدا کنی.... حتى خیلی بهتر از حافظ و سعدی و....
دوست ایرانی
ترکها شاعران بزرگی داشتند.و شعر های ترکی خیلی غنی اند.
در ضمن شعر مایه افتخار نیست.چون بعضی قوم ها مانند ترکها اهداف بزرگتری در زندگی داشتند و...
در ضمن اینجا بحث از ترانه و موسیقی هست.
اکثر خواننده های ایرانی ترانه هاشونو در ترکیه ضبط می کنند و کارهای پاپ ترکیه رو عینا کپی میکنن.
پس بجای تعصب الکی واقع بین باشیم.
همانطور که ترکیه نویسنده هاشون و دانشمنداشون نوبل میگیرند ما هم باید به چنین جوایزی افتخار کنیم.نه تعریف الکی از خودمون...
مثل نوبل شیمی که سال گذشته به یک شیمیدان تورک رسید.
اورهان پاموک ترک نوبل رمان نویسیرو گرفته اینقدر کلاس نمیاره که این دوست ایرانیمون با شاعرا میزاره.
به قول خود حافظ:اگر آن تــــــرک شیرازی بدست آرد دل مارا ، به خالویش بخشم سمرقند و بخارا را.
پاسخ ها
دوست ایرانی تون ؟!!
شما از خارج هستین ؟!
بهتر بود می گفتی دوست فارس زبون تا اینکه ایرانی بودنت رو زیر سئوال ببری ؟
ترکیه اگه شاعر بزرگ! داشت،مولوی رو که اشعارش به زبان فارسی هست رو مال خودش نمی کرد و اون رو اهل ترکیه جا نمیزد.یه ضرب المثل فارسی هست که میگه(آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد)ترکیه اگه شاعر بزرگ داره چرا میخواد بزرگترین شاعرش رو که به زبان فارسی شعر میگفته و اهل ایران بوده رو به عنوان ترک به جهانیان معرفی کنه!
ببین اولا که ترکیه نمیخواد شاعر ایرونی رو مال خودش کنه.... مولانا به زبان ترکی هم شعر گفته و خیلی اشعار غنی و سرشار از مفاهیم عرفانی هستن البته اگه زبان ترکی بلد باشی میفهمی چی میشم.. ثانیا اگر به قونیه رفته باشی به مزار مولانا می بینی که اینجا مولانا رو به عنوان یک شاعر فارسی زبان که به ترکی هم شعر گفته به توریست ها معرفی میکنن.من چیزهایی که به قول تو در مورد شاعر فارسی زبانم نمیدونستم رفتم و تو ترکیه فهمیدم که کی بود و چقدر بزرگوار... تعصب های الکی کنااار