مردی که «شرلوک هلمز» را به جهان معرفی کرد
کمتر پیش میآید که مخلوقی از خالق خود مشهورتر شود. شرلوک هلمز نمونهی خوبی از این مورد است؛ کارآگاه برجستهی ادبیات جهان که مرگش نامههای خشمآلود فراوانی را برای نویسندهاش به همراه داشت: مردی به نام سر آرتور کانن دویل.
اگر آگاتا کریستی علاقهی وافری به قهرمانان دستپروردهاش، هرکول پوآرو یا خانم مارپل داشت، در عوض سر آرتور کانن دویل قهرمانش را از روی قصد به کشتن داد؛ آن هم تنها به این دلیل که دیگر حوصلهی او را نداشت. البته در آن زمانی که او در پی راهی میگشت تا از دست شرلوک هلمز خلاص شود، حساب یک چیز را نکرده بود: آن هم واکنش خوانندگان و شیفتگان هلمز که نمیتوانستند تصور کنند، کارآگاه محبوبشان دیگر زنده نیست.
سر آرتور کانن دویل، خالق برجستهترین کارآگاه جهان، در نهایت مجبور به پذیرش این نکته شد که مخلوقش مشهورتر از خود اوست، هر چند در نهایت هر دو به یک اندازه جاودانه ماندند.
روی آوردن دکتر بیکار به داستاننویسی
آرتور ایگناتیوس کانن دویل در اصل در دانشگاه ادینبورگ پزشکی خوانده بود و مدتی نیز به عنوان پزشک کشتی به سواحل غربی آفریقا و قطب شمال سفر کرده بود. او پسر مردی انگلیسی و دائمالخمری بود که هیچ دستاورد مهمی در زندگیاش نداشت و مادرش زنی ایرلندی و کتابخوان بود که در روز ۲۲ مه سال ۱۸۹۵ او را به دنیا آورده بود.
کانن دویل پس از اتمام تحصیلاتش به مدت هشت سال تمام هر روز روانهی مطب سوت و کورش میشد که به ندرت بیماری داخل آن قدم میگذاشت. البته کسادی طبابت دویل نتیجهی ارزشمندتری به همراه داشت، زیرا او به اندازهی کافی زمان در اختیار داشت تا دست به قلم شود.
دویل برای خلق شرلوک هلمز پروفسور جوزف بل را به یاد میآورد که دارای استعداد خارقالعادهای بود. او در رویارویی با بیماران میتوانست به خوبی از روی ویژگیهای ظاهری آنها پی به شغل و خصوصیات شخصی آنها ببرد؛ مثلا تفاوت میان راه رفتن یک سرباز و یک ملوان.
برای مثال اگر بل متوجه میشد که بیمارش یک ملوان است، به دنبال خالکوبیهایی میگشت که میتوانستند به او نشان دهند که بیمارش به چه سرزمینهایی سفر کرده است. او همچنین هیچگاه از بررسی دستهای بیمارانش غافل نمیشد، زیرا دستها به خوبی نشان میدادند که شغل یک فرد چیست.
زمانی که دویل دانشجوی سال دوم پزشکی بود، جوزف بِل او را به عنوان دستیارش انتخاب کرد. این فرصت مناسب به دویل این امکان را میداد تا به خوبی شاهد رفتار بل باشد و تک تک ویژگیهای او را به خاطر بسپارد. این ویژگیها شامل ویژگیهای ظاهری نیز میشد. بینی و چانهی مثلثیشکل بل، راه رفتن پر انرژی او و همچنین چشمهای درخشانش درست خصوصیاتی بودند که بعدها شرلوک هلمز به تمامی وامدار آنها شد.
بسیاری بر این عقیدهاند که شخصیت دکتر واتسن، دوست و همراه همیشگی شرلوک هلمز، در حقیقت تصویری از خود کانن دویل است و هلمز نیز کسی نیست جز پروفسور بل.
شبحی بلند بالا با بینی عقابی شکل
با داستان (A Study in Scarlet) که در ایران با نام "اتود در قرمز لاکی" ترجمه شده، شرلوک هلمز برای نخستین بار پا به دنیای واقعی گذاشت. با اولین داستان، هلمز نشان داد که کارآگاهی متفاوت از همکیشان پیشینش است. او که تا اندازهای از شیمی سر رشته دارد، در آزمایشگاه کوچک منزلش لکههای خون به جا مانده از صحنهی جنایت را تجزیه میکند؛ کاری که در آن زمان حتی در اسکاتلند یارد هم چندان متداول نبود!
دویل در ازای ۱۳۰ پوند امروزی این داستان را فروخت که در سالنامهی بیتن در کریسمس ۱۸۸۷ به چاپ رسید. رفته رفته ناشران دیگر هم به داستانهای هلمز علاقه نشان دادند و به این ترتیب دویل تصمیم گرفت تا پزشکی را رها کند و تمام وقت خودش را به مخلوقش اختصاص دهد. البته در این میان خوانندگان هم نه تنها با ویژگیهای منحصر به فرد شرلوک هلمز آشنا شده بودند، بلکه تصور دقیقی از چهرهی او نیز داشتند.
این تصور دقیق مرهون تصاویری بود که سیدنی پجت از هلمز ترسیم کرده بود. در تمامی این نقاشیها که همراه با داستانها نخستینبار در مجلهی "استرند" به چاپ رسیدند، هلمز مردی بلندبالا با بینی و چانهی عقابی شکل نمایش داده شده بود که دقیقا با جزییات ذکر شده از سوی دویل مطابقت داشت.
جدال مرگ
کانن دویل در مجموع ۵۶ داستان کوتاه و بلند دربارهی شرلوک هلمز نوشته است. البته در این میان او یک بار قهرمانش را به کشتن داد تا بلکه کمی با خیال راحت نفس بکشد و به گفتهی خودش وقت برای پرداختن به دیگر داستانها و رمانهایش داشته باشد. برای همین هم، هنگامی که او به همراه خانوادهاش برای معالجهی همسرش در سوییس به سر میبرد، با دیدن آبشار "رایشن باخ" به این فکر افتاد تا مقدمات مرگ شرلوک هلمز را آماده کند.
به این ترتیب آبشار رایشنباخ تبدیل به صحنهی جدال میان هلمز و دشمن دیرینهاش پروفسور جیمز موریارتی شد. هر چند هلمز شمشیرباز و مشتزن چیره دستی بود، اما با این حال در این جدال شکست خورد و درون آبشار سقوط کرد.
البته دویل روی دیگر سکه را ندیده بود. خشم طرفداران هلمز از مرگ وی آنچنان شدید بود که او ناچار شد، کارآگاه را یک بار دیگر زنده کند. سپس هلمز برای واتسن توضیح میدهد که در این نبرد او توانسته خود را از سقوط نجات دهد و برای مدتی به عنوان یک جهانگرد نروژی سفر کند!
پایان حقیقی یک قهرمان
آرتور کانن دویل در مجموع پنج فرزند داشت که حاصل دو ازدواج وی بودند. او همانند قهرمانش ورزشکار خوبی به شمار میرفت و مهارت زیادی در بازی کریکت، گلف و فوتبال داشت. دویل پس از دست دادن همسر اول، یکی از پسرانش و چند تن از خویشاوندان نزدیکش مدتی دچار افسردگی شدید شده بود. وی به زندگی پس از مرگ علاقه داشت و در مورد آن نیز نوشتههای فراوانی دارد.
به دلیل نوشتن چندین مقاله دربارهی جنگ "بوئر" (جنگ آفریقای جنوبی) برای یک روزنامهی انگلیسی او مفتخر به دریافت لقب "سر" شد.
در پاییز سال ۱۹۲۹ مشخص شد که سر آرتور کانن دویل مبتلا به ناراحتی شدید قلبی است. یک سال بعد، او هنگامی که صبح زود به درون باغ خانهاش رفته بود، دچار حملهی قلبی شد و در روز دوشنبه ۷ ژوئیهی سال ۱۹۳۰ در میان اعضای خانوادهاش در گذشت.
آخرین جملهای که سر آرتور کانن دویل بر زبان آورد، خطاب به همسرش بود. او زمزمه کرد: «تو بینظیری.»
۲۲ ماه مه ۱۵۰مین سالروز تولد سر آرتور کانن دویل است.
نظر کاربران
شرلوک هلمز محشره
با تشکر از مقاله تون، اما اول اینکه ایشون متولد 1859 هستن نه 1895، بعد هم اینکه تاریخ چاپ این مقاله احتمالا سال 2009 بوده که 150امین سالگرد تولد ایشون میشده، که در انتهای مطلب اشتباه ذکر کردید...