خاطره بازی با علی جباری، سلطان آبیِ فوتبال
شاید هواداران یک دهه اخیر باشگاه استقلال تهران، زیاد آشنایی با علی جباری، پیشکسوت و درواقع اسطوره تیم شان نداشته باشند، اما آبی های پایتخت هم برای خود «سلطان» داشتند که در بدترین شرایط، تیم محبوبش را تنها نگذاشت.
شاید کم تر کسی بداند جباری با آن که کاپیتان استقلال بود، اما بازوبند نمی بست و پیراهنش همیشه متفاوت از سایر بازیکنان بود! جباری در گفت و گو با ما، حقایقی را افشا می کند که دور از ذهن به نظر می رسد؛ از شب زنده داری برخی بازیکنان تاج در دربی معروف سال 52 مقابل پرسپولیس و خداحافظی زودهنگامش از فوتبال، تا التماس هواداران استقلال برای نرفتن او به تیم رقیب. همه این صحبت ها در قالب یک گفت و گوی نوستالژیک با شماره هشت محبوب تاج صورت گرفت که خواندنش خالی از لطف نیست.
آقای جباری، فوتبال را از کجا شروع کردید؟
من متولد 29 تیر 1325 هستم. در یکی از محله های شهباز به دنیا آمدم. در یکی از همین محلات، زمین شماره 4 اکبرآباد وجود داشت که چون من سن پایینی داشتم، فرصت بازی به من نمی رسید! یکی از بازیکنان اصلی مصدوم شد و من فرصت پیدا کردم تا دقایقی جای او بازی کنم و پس از آن بود که تبدیل به یار ثابت محلات شهباز شدم.
از همان دوران نوجوانی، شما علاقه خاصی به تیم داری و مدیریت تیمی داشتید، درست است؟
بله. من به همراه دو دوست صمیمی خود به نام های غلام وفاخواه و حمید امینی خواه، تیمی تشکیل دادیم که از محلات شهباز بود و اتفاقا تیم ما خیلی زود موفق شد جای خود را در این منطقه پیدا کند. چند سال در تیم خودمان بازی می کردیم که برای پیشرفت تصمیم گرفتیم وارد فوتبال حرفه ای شویم.
نقطه آغاز درخشش شما در فوتبال حرفه ای از کجا شروع شد؟
بهمن ماه سال 1343، به علت شغلی که در اداره صنایع نظامی داشتم، جزء بازیکنان تیم ارتش ایران قرا رگرفتم. تیم ایران، دیدار رفت را در عراق دو بر یک واگذارکرده بود و در تهران، میزبانی حریف را بر عهده داشتم. در این مسابقه به قول معروف روز من بود و توانستم در سن هجده سالگی اولین گل حرفه ای خودم را در این سطح از مسابقات وارد دروازه عراق کنم. گل سوم ایران را به عراق زدم و این مسابقه را با حساب سه بر یک بردیم تا در مجموع صعود کنیم. فردای این مسابقه خاطرم هست که کیهان ورزشی تیترزد که جانشین حمید شیرزادگان متولد شد!
درخشش شما ادامه داشت؟
فراز و نشیب فوتبال من ادامه داشت تا این که در تابستان ۱۳۴۴، تیم فوتبال نورنبرگ، که از خوب های لیگ آلمان غربی بود و موفق شده بود پاس تهران را با شکست سنگین رو به رو کند، به ایران آمد تا دیداری دوستانه را با منتخب تهران در ورزشگاه امجدیه انجام دهد. در این مسابقه، مربی ما تصمیم گرفت با تیمی جوان مقابل نورنبرگ قرار بگیرد و به همین دلیل زیاد این اتفاق به مذاق تماشاگران خوش نیامد و علیه ما شعار دادند که سرشان کلاه رفته است! با ان حال مسابقه که شروع شد، بازی در اختیار حریف بود، اما در دقیقه چهارده، با پاسی که به جلال طالبی دادم، دروازه حریف توسط آقا جالال با ضربه سر باز شد. در دقیقه هجده اما نورنبرگ کار را به تساوی کشاند.
در نیمه دوم، نورنبرگ توسط هایتی مولر، گل دوم را وارد دروازه تیم ما کرد. از دقیقه هفتاد به بعد، من دو بار دروازه حریف آلمانی را باز کردم تا این مسابقه را با حساب سه بر دو پیروز شویم. بعد از سوت پایان این مسابقه، تماشاگران به داخل زمین ریختند و مرا روی آغوش خود گرفتند.
از حضورتان در تیم فوتبال تاج بگویید؟
پس از یک سال حضورم در تیم فوتبال راه آهن، درسال 1345 به تاج رفتم و تا ده سال در این تیم بازی کردم و در سن 23 سالگی بازوبند کاپیتانی به من رسید.
افتخارات ملی شما همزمان با حضور شما در تاج شده بود.
چهارمین دوره مسابقات قهمرانی آسیا به میزبانی تهران، در امجدیه و با حضور قدرت های اول قاره آسیا، در یک گروه به صورت دوره ای برگزار شد. تورنمنتی شکوهمند برای میزبان، چرا که در نهایت با بازی های درخشان و پیروزی دو بر یک در دیداری فینال گونه برابر اسرایییل، موفق به قهرمانی شدیم.
از نکات جالب توجه، حضور دوستان قدیمی من (وفاخواه و امینی خواه) در اولین مسابقه این رقابت ها مقابل هنگ کنگ بود. من در نیمه دوم این مسابقه وارد زمین شدم. تا همزمان هر سه نفر مادر این دیدار برای تمی ملی ایران بازی کرده باشیم.
پس از قهرمانی آسیا با تیم ملی، نوبت به قهرمانی آسیا با تاج رسیده بود. در خصوص اولین قهرمانی تاج در این رقابت ها بگویید؟
سال ۱۳۴۸ باشگاه تاج دست به جوان گرایی زد و من با ۲۳ سال سن، کاپیتان این تیم شدم. فروردین ۱۳۴۹، تیم ما موفق شد بازی عقب افتاده را با گل ها وفاخواه که یار کمکی تاج در این رقابت ها بود، به تساوی بکشاند و بعد توسط معینی به برتری رسیدیم تا بهترین خاطره فوتبالی من رقم بخورد.
شما همه جا گفتید رایکوف، فوتبال شما را متحول کرد؟
اگر به گذشته برگردید، استقلال همیشه یک تیم بزرگ با مهره هایی بزرگ داشت. مهره هایی که هر کدام یک تیم بودند. ناصر حجازی، کارگر جم، غلامحسین مظلومی، عادلخانی، قراب و جانملکی، هر کدام یک تیم بودند و می توانستند یک تیم را اداره کنند. حفظ کردن این ها روی نیمکت خیلی مهم بود. تنها کسی که می توانست این ها را حفظ کند، رایکوف بود. همه این عزیزان، هم بازی های من بودند. من که کاپیتان بودم، سعی می کردم بیش تر از همه تلاش کنم.
رایکوف، همیشه به من می گفت اگر کاپیتانی را از تو بگیرم که دیگر لازم نباشد با بازیکنان صحبت کنی و فقط کار خودت را انجام بدهی، خیلی بهتر بازی خواهی کرد. رایکوف، من را کشف نکرد، رایکوف یک تولد تازه به من داد. رایکوف مسیرم را عوض کرد. جای من را تغییر داد.
چطور شد که شماره ۸ تاج به شما رسید؟
من شماره 8 را روی تعصب و بازی تکنیکی خود گرفتم. کاری کرده بودم که این شماره 8 ثابت درزمین بود و ارزش داشت. من اخطار گرفتم، اما نه این که بیرون بنشینم. من در طول دوران فوتبالم، یک بازی را بیرون نشستم که آن هم بازی با راه آهن بود. اخطار گرفته بودم و دو اخطاره شدم. من همیشه با بهترین گلزنان رقابت داشتم. هافبک بودم، اما همیشه با آرقای گل ها رقابت داشتم. اگر آن ها هجده گل زده بودند، من پانزده تا زده بودم. اگر پانزده گل زده بودند، من یازده تا زده بودم. هیچ وقت آقای گل نمی شدم، اما با آقای گل ها رقابت داشتم. قبل از من هم کوزه کنانی، این شماره را می پوشید.
برسیم به مسابقه معروف شهریور 1352 و دربی، که مقابل پرسپولیس، با شش گل شکست خوردید. شما در مصاحبه ای عنوان کردید که برخی از بازیکنان آن طور که باید، بازی نکردند.
ببینید. الان به شما می گویم همیشه مشکلات از کجا ناشی می شود؟ از مسائل حاشیه ای. شب قبل از مسابقه به این مهمی، شما را در یک جایی می بینند که شب زنده دار بوده ای. دو شب قبل هم یکی از این آقایان می نشیند در یک باشگاه که برای فصل آینده اش قرارداد ببندد، شما چه فکری می کنید؟ وقتی من فردا با پرسپولیس بازی دارم، شما من را در یک هتل می بینید که با مسئولان یک تیم مذاکره می کنم و فصل بعد هم به همان تیم می روم، شما چه فکری می کنید؟ من گفتم آقا این بازیکنان را نگذارید داخل زمین. به مشکل می خوریم. من قبلش گفته بودم.
این داستان بازوبند کاپیتانی نبستن شما هم جالب است. چرا با وجود این که کاپیتان تاج بودید، بازوبند نمی بستید؟
کاپیتانی من را که نگاه کنید، می بینید آستین من بازوبند نداشت. رنگش فرق می کرد. مشخص بود که من تا آخر بازی می کنم، مگر این که مصدوم بشوم.
من به شما گفتم همیشه در زمین بودم. اصلا بازوبند کاپیتانی نداشتم. روی بازیوم، رنگ پیراهنم فرق می کرد. البته بازوبند هم داشتند که اگر من بیرون می رفتم، می دانند به بازیکنی که جانشین می شد. اکبر بابلی، توپ جمع کن ما بود. توی چمدانش بازوبند داشت که اگر لازم شد بیرون بیاورد. ولی پیراهن من رنگش فرق می کرد و من بازوبند نداشتم.
بعد از انقلاب اسلامی، شما و مرحوم پورحیدری چطور باعث شدید تا باشگاه تاج و استقلال فعلی از بین نرود؟
آن زمان آقای میرزایی نامی بود که با دار و دسته اش ریختند باشگاه را گرفتند و موزه باشگاه را بردند. همه جام هایی که داشتیم را بردند. موزه باشگاه استقلال، موزه ای بود که فدراسیون فوتبال هم نمی تواند مثل آن را درست کند. بی نظیر بود. ولی آن را از بین بردند. ما رفتیم دیدیم روی دیوار باشگاه با تفنگ نشسته اند و نمی گذارند کسی نزدیک آن شود. شاه حسینی که رییس سازمان شد، ما رفتیم پیش او و گفتیم کاری به خسروانی نداریم. ما برای این باشگاه زحمت کشیده ایم.
گاهی هم از تاج دلگیر شدید...
ببینید، من کاپیتان تیم بودم. رایکوف علاقه مندبود تا وفاخواه هم به استقلال بیاید تا هر دو بال تیم،قدرتمندب اشد. امادر همان زمان، وفاخواه به من زنگ زد و درباره قراردادم پرسید. من به وفاخواه که بچه محل و رفیق قدیمیم بود گفتم سی تومان قراردادم است و ماهی ۲۵۰ تومان هم دستمزد می گیرم. وفاخواه اما ضمن عقد قرارداد، ده هزار تومن زیرمیزی گرفت و پس از آن به من زنگ زد و دعوا شد! به من گفت وقتی به من ده هزار تومن زیرمیزی می دهند، پس قراردادتو خیلی بالاتر از این ها است.
و پس از یکی دو فصل، در سن ۲۹ سالگی از فوتبال خداحافظی کردید.
بله، به خاطر این که صداقت تبدیل به دروغ شده بود و از فوتبال زده شدم. چندی بعد وقتی دیدم عده ای صادق نیستند، از استقلال رفتم و تا سال 1372 به این تیم برنگشتم. هنگامی برگشتم که استقلال راهی دسته سه شده بود.
سکومورخوف را پیداکردیم و آوردیم. در آن زمان هیچ کس غیر از این مربی نمی توانست استقلال را به دسته اول برگرداند. تا سال ۱۳۷۳ در این تیم سرپرست بودم، اما اتفاقاتی در جریان بازی با صنعت نفتدر آبادان رخ داد که دلم شکست. بعد از آن مسابقه عده ای مصاحبه کردند و گفتند که عده ای چطور به جباری خیانت کردند.
جالب این جاست برخی از آن هایی که به من خیانت کردند، چندسال بعد به مرحوم ناصر حجازی و رولند کخ هم خیانت کردند. در سال 1373 بازیکنان بزرگی داشتیم که در این تیم ماندند تا استقلال دوباره به سطح اول کشور برگردد.
جواد زرینچه، امیر قلعه نویی، صادق ورمزیار و بازیکنان بزرگ دیگری در استقلال حضور داشتند. وقتی سووکو موروخوف به مترجمش می گفت بچه ها را ببریم ناهار، من عزا می گرفتم. حالا مگر چقدر می شد؟ سی تا غذا می خواستیم به این ها بدهیم، می شد پانزده هزار تومان. مدیریت چلوکبابی البرز هنوز عوض نشه است. بروید بپرسید. نمی توانستیم این پول را بدهیم و مجبور بودیم برویم جای دیگر... استقلال را این بازیکنان از لیگ دسته سه آوردند بالا.
صادقانه برای تیم کار می کردند. به پول هم احتیاج داشتند ولی پولی در کار نبود. هم بستگی و علاقه ای بین بچه ها و پراهن باشگاه و تماشاگران وجود داشت که باعث می شد بازیکنان به خاطر پول، تیم را رها نکنند. من کاری به شخصیت های باشگاه ندارم که چه کسانی تیم را اداره می کردند. ولی بچه ها واقعا پیراهن باشگاه را دوست داشتند. ما پول نداشتیم ما فقط سوکو را آوردیم که بتوانیم تیم را بیاوریم بالا.
علی جباری ناراحت نیست که با آن سابقه و زمتی که برای استقلال کشیده، الان بیرون از گود است؟
ببینید، علی جباری هیچ وقت تریبون و رسانه نداشت و البته از این بابت هم ناراحت نیستم. در هر ورت فوتبال بی رحم است و بارها اعلام کردم همین عدم صداقت ها باعث شد تا خودم کنار بروم. به هر قیمتی نخواستم در این فوتبال باشم و فعلا باید یک سری از دوستان باشند تا چرخه این فوتبال به این شکل بچرخد!
نظر کاربران
ایشون اسطوره 6 قدیم بودن. الان رحمتی و حیدری اسطوره 6 جدید هستند