عمران صلاحی؛ بچه جوادیه تاب مرگ خنده را نیاورد
عمران صلاحی شاعر و طنزپرداز، دهم اسفند ماه سال ۱۳۲۵ چشم به جهان گشود و یازده سال پیش با مرگ دور از انتظار خود یاران و هوادارانش را مبهوت و حیران باقی گذاشت.
صلاحی از زمره شاعرانی است که خیلی شعرش را جدی نمیگرفت. نوجوانی را اما با سرودن همان شعرهای جدی آغاز کرد. نخستین سروده او به نام باد پاییزی در اطلاعات کودکان منتشر شد:
"باد پائیزی بریزد برگ گل/ بلبلان آزردهاند از مرگ گل"
او در پایان این مثنوی میسراید:
"ای خدا راضی مشو این باد بد/ برگ گلهای مرا پرپر کند"
باد بد اما کار خودش را میکند و گوشش به حرف هیچکس هم بدهکار نیست. صلاحی در پانزده سالگی از داشتن پدر محروم میشود:
"میرفت قطار و مرد میماند/ این بار قطار ماند و او رفت"
هر کس سرگذشتی دارد. صلاحی اما معتقد است که او چند سرگذشت دارد. اولی که به سبک جیمز تربر طنزنویس و داستانسرا نوشته شده سرگذشت خصوصی اوست:
"سرگذشت خصوصی من چندان جالب و پر ماجرا نیست. البته میتوانم آنرا هیجانانگیز کنم. مثلا از مبارزاتی حرف بزنم که نکردهام و از کسانی شاهد بیاورم که در قید حیات نیستند و از عشقهایی بگویم که هیچ موردی ندارد. اما چه کاری است."
عمران هم مانند بسیاری از طنزپردازان در همان دوران جوانی کارش را با روزنامه توفیق آغاز کرد. بچه جوادیه، زرشک و ابوطیاره از جمله اسامی مستعاری است که در زیر طنز نوشتههایش به چشم میخورد.
طنزهایش برای همه آشنا بود و سبک و سیاق خودش را داشت. پس از سرودن بچه جوادیه بیش از همیشه نامش بر سر زبانها افتاد. محلهای که مدت زمانی از عمر خود را در آن سپری کرده بود و از دردها و رنجهای بچههای تنگدست این مکان آگاهی داشت:
"من بچه جوادیهام/ من هم محل دزدانم/ دزدان آفتابه/ من هم محل دردم/ این روزها دیگر چون بشکههای نفتم/ با کمترین جرقه/ میبینی ناگاه تا آسمان هفتم رفتم"
حالا حکایت ماست
صلاحی که تا پایان کار روزنامه توفیق همراه یاران خود در این نشریه قلم میزد، پس از انقلاب به سراغ نشریات دیگر از جمله دنیای سخن رفت. "حالا حکایت ماست" ستون ثابت او بود در همین نشریه. رساله آب سرد به قول خودش دچار عوارض جانبی میشود و نامش هم از صفحه حذف میگردد. از آن پس اما ستون را ع - شکرچیان با نام "حکایت همچنان باقی" ادامه میدهد. ترفندی که روزنامه نگاران خوب میدانند چگونه آنرا باید به کار زد.
"ای دوست تو نیز میتوانی/ در زمره این رجال باشی/
در مدت اندکی چو آنان/ دارای زر و ریال باشی/
مشروط بر اینکه بر دهانت/ چسبی بزنی و لال باشی/"
جواد مجابی، نویسنده و شاعر و طنزپرداز در مورد او میگوید: "صلاحی طنز پردازی فطری بود با قریحهای که از ادبیات قدیم و خواندههای جدید نیرو میگرفت. او هیچ گاه از توده جدا نشد و زندگی و مشغلههایش با آنها در خطی مشترک دوام آورد."
طنز نویسان حرفهای در هیچ شرایطی دست از سر طنز برنمیدارند. حتی در نامهگاریها. صلاحی در نامهای به فریدون تنکابنی نویسنده و طنزنویس مینویسد:
"روی ماهت و سبیلهای نه چندان سیاهت را میبوسم. تنها دارایی من و تو همان سبیل است که زمانی میشد آن را گرو گذاشت. اما حالا نه. هر چه شیشکی رها میشود میآید و اصابت میکند به این چند تار موی آویزان و نامیزان."
"از منوچهر آتشی که حقی بزرگ به گردن من دارد، از حمید مصدق که همیشه از ما با مهربانی یاد میکرد، از سیمین بهبهانی که مثل مادرم دوستش دارم و به او افتخار میکنم. واقعا نمیدانم از که بگویم. خوبان همه جمعاند، بروم کمی اسپند دود کنم."
صلاحی که خود را خیلی کمرو و خجالتی هم میداند گفته است "اگر بیژن نبود هرگز کتاب من به چاپ نمیرسید". طنزآوران معاصر ایران کار مشترک اسدی پور و صلاحی و یک لب و هزار خنده از جمله کارهائی است که از صلاحی تا کنون منتشر شده است.
روزنامهنگاری هم مشکلات خود را دارد. بیژن اسدیپور میگوید "کیومرث صابری فومنی در توفیق نقش ویراستار را بازی میکرد و هیچ مطلبی بدون نظر او به چاپ نمیرسید. فومنی هرگاه مطلبی را نمیپسندید میگفت: من را نگرفت! صلاحی میگوید از این به بعد یک سگ هار در زیرش میکشم تا تو را بگیرد!"
صلاحی در اواخر عمر میگفت دیگر در داستانها بیشتر تراژدی داریم تا طنز، بیشتر مرثیه و اندوه و کمتر خنده و شادی. شاید هم صلاحی مرگ خنده را نتوانست تاب بیاورد.
نظر کاربران
روحش شاد