بهومیل هرابال؛ تنهایی پرهیاهوی یک نویسنده
بُهومیل هرابال (۱۹۱۴ – ۱۹۹۷) در ادبیات قرن بیستم چهرهای تکافتاده و تا حدی "ناجور" به شمار میرود. خلاقیت ادبی و "فعالیت روشنفکری" او را نمیتوان با معیارهای شناختهشده سنجید.
بستگان و اطرافیان هرابال از کودکی او را، که پدرش ناشناخته بود، وصلهای ناجور میدانستند. در مدرسه شاگردی تنبل بود و همیشه در پی شیطنت و ولگردی. ناپدریاش مدام به او سرکوفت میزد: "خدا رحم کند! معلوم نیست چه آخر و عاقبتی پیدا میکنی"
هرابال نویسنده یا حتی روشنفکری "متعارف" نبود: در زندگی کارهای زیادی انجام داد و برای امرار معاش، به قول خودش به مشاغلی "جنونآمیز" دست زد، از فروشندگی دورهگرد و کارگر ذوب آهن تا کارمند بیمه و مأمور مراقبت بر خط قطار. رد پای شغل اخیر را در برخی از داستانهای او میتوان دید، از جمله در "نظارت دقیق قطارها".
مأموریت برای نابودی کتاب
هرابال موقعی که از کار سنگین ناتوان شده بود، در کارگاه پرس کاغذهای باطله مشغول کار شد. در آنجا کار او خمیر کردن "کتابهای ضاله" بود که از آن خمیرمایه رمانی کوتاه و زیبا فراهم آمد به نام "تنهایی پرهیاهو". نامی پارادوکسی یا تناقضآمیز با رنگی سوررئالیستی. (هرابال در جوانی یک چند با سوررئالیستهای پراگ دمخور بود)
پرویز دوایی، با ترجمه "تنهایی پرهیاهو" هرابال را به فارسیزبانان معرفی کرد. داستان از زبان مردی به نام هانتا روایت میشود که در زیرزمینی نمور و متروک که انبار کاغذ باطله است، زندگی را به خمیر کردن کتابهایی می گذراند که اداره سانسور نشر آنها را ممنوع کرده است.
هانتا به همان "اشتباه" بزرگی دست میزند که مونتاگ در رمان "فارنهایت ۴۵۱" (نوشته ری برادبری نویسنده و به کارگردانی فرانسوا تروفوی فیلمساز) دست زد، یعنی به خواندن کتابهایی میپردازد که قرار است آنها را نابود کند و او هم به همان دردی دچار میشود که مونتاگ دچار شد: عاشق کتاب میشود. با شور و ولعی سیریناپذیر کتاب میخواند، در مییابد که با نابود کردن هر کتاب روحی زنده و آگاه را میکشد. با هر خواندنی نوری تازه به قلب او میتابد و هر کلام او با نور آگاهی روشن میشود. پس سراسر وجود او را دنیایی فرا می گیرد که او به نابود کردن آن مأمور شده است.
داستان چنین آغاز میشود: "سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این "قصه عاشقانه" من است. سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر میکنم و خود را چنان با کلمات عجین کردهام که دیگر به هیئت دانشنامههایی درآمدهام که طی این سالها سه تنی از آنها را خمیر کردهام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود.
هرابال این کتاب را در سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ زیر سلطه مطلق نظام کمونیستی بر کشورش نوشت. اثر در سال ۱۹۷۶ مخفیانه و به صورت "زیراکسی" در نسخههایی محدود منتشر شد، اما چیزی نگذشت که به خارج راه یافت، در تیراژ وسیع چاپ و به زبانهای گوناگون ترجمه شد. تنها در سال ۱۹۸۹ و پس از فروپاشی "سوسیالیسم واقعا موجود" بود که کتاب در چکسلواکی امکان چاپ یافت.
انسان 'ناجور' نظام توتالیتر
هرابال کمابیش تمام آثار خود را زیر فشار سانسور نوشت. آثار او به ندرت و بیشتر در خارج منتشر میشد و با دشواری به دست هممیهنان او میرسید. همواره میگفت که از نشر آنها بیخبر است و بنابرین تقصیری متوجه او نیست.
پرویز دوایی درباره او مینویسد: "هرابال که همه عمر نویسندهای پرکار و توقفناپذیر بود، هرچند که مینوشت و بسیار مینوشت، نویسنده به اصطلاح "برای کشوی میز" (سر طاقچه) بود، که در واقع در مورد هرابال توصیف دقیقی نیست، چون که آثار او در نسخههای متعددی به صورت دستی یا سامیزدات (از یک واژه روسی و رایج در جهان، که نقش آن در فرهنگ بعضی از جوامع، بحث جداگانهای را میطلبد) تکثیر و بین دوستان و دوستدارانش توزیع میشد و هرابال در پشت پرده نویسندهای بود شناخته شده و ارجمند، هرچند نه در حد بسیار وسیع."
باید به تأکید گفت که هرابال نویسندهایست به کلی غیرسیاسی. در جوانی مدتی کوتاه به عضویت حزب کمونیست در آمد اما به زودی به آن آیین و جامعهای که به آدمیان وعده داده بود، پشت کرد. در کارهای او زندگی سیاسی تنها به شکلی کنایی و ظریف مطرح میشود.
مهارت هرابال در نمایش زندگیهای ساده انسانهایی نامتعارف است که بیشتر در حاشیه جامعه و دور از نگاه و "نظارت" نظام زندگی میکنند. آنها معمولا از قاعده و هنجار عادی "بیرون میزنند" و از نظم و تربیت رایج گریزانند.
همین ویژگی است که از داستانهای هرابال آثاری عمیقا سیاسی میسازد و دشمنی متولیان و مأموران "نظام" را با او بر میانگیزد. نظام حاکم برای بقای خود همه را در "نرم" و قالبی یکدست و حسابشده میخواهد، هر آنچه از این "نرم" بیرون افتد، بدگمانی نظام را برمیانگیزد، زیرا نظارت و کنترل بر آن ناممکن است.
هرابال نه تنها خود "ناجور" زیست، بلکه در آثار خود به ستایش این "ناجوری" دست زد و "نابهنجاری" را همچون یک آیین انسانی به کمال رساند.
هرابال سالهای طولانی داستانهای خود را برای جمع کوچک دوستان میخواند. از نیمه دهه ۱۹۶۰ و با فرا رسیدن "بهار پراگ" کارهای او در تیراژ وسیع منتشر شد و او را به زودی به شهرت رساند. با حمله نیروهای پیمان ورشو و از هم پاشیدن آن "دولت مستعجل"، آثار او نیز مانند آثار بیشتر نویسندگان کشورش ممنوع شد. از آن پس داستانها و رمانهای او در خارج منتشر شد و او در سراسر جهان به شهرت فراوان رسید.
هرابال که در سالهای پیری در بیمارستانی در پراگ اقامت داشت، روزی در فوریه ۱۹۹۷ بستر را ترک گفت و به سوی پنجره رفت، با این حرف که: "بروم به کبوترها دانه بدهم". اندکی بعد از پنجره اتاقش پایین افتاده بود. او ۸۲ سال داشت.
آثار هرابال به همه زبانهای اروپایی ترجمه شده و از برخی از آنها فیلم یا سریال تهیه شده است. برخی از کارهای معروف او از این قرارند: کلاس رقص اکابر، نظارت دقیق قطارها، آگهی واگذاری خانهای که دیگر نمیخواهم در آن زندگی کنم، شهرکی که در آن زمان از حرکت ایستاد، "من در خدمت پادشاه انگلستان بودم" و...
ارسال نظر