گپ و گفتی با گیتا گرکانی، نویسنده معاصر
مـادری که قصـهها را مینویسـد
فرزند خانوادهای که ۵ نسل از راه قلم امرار معاش میکردند، روبهروی ما نشست و از تمام این سالها گفت. خانم گرکانی در حوزههای مختلف ترجمه، داستاننویسی و تحقیق فعالیت داشته که داستانهایش برای کودکان بارها در جشنوارههای مختلف جوایز متعددی به دست آورده است.
فرزند خانوادهای که ۵ نسل از راه قلم امرار معاش میکردند، روبهروی ما نشست و از تمام این سالها گفت. از کلمههایی با جادوی قلم او روی کاغذ آمدند و نسلهای مختلف با آن زندگی کردهاند. خانم گرکانی در حوزههای مختلف ترجمه، داستاننویسی و تحقیق فعالیت داشته که داستانهایش برای کودکان بارها در جشنوارههای مختلف جوایز متعددی به دست آورده است. حوزه فعالیتهای خانم گرکانی آنقدر گسترده است که نمیدانستیم باید در کدام زمینه صحبت کنیم. به خاطر همین بود که حرفهایمان آنقدر طولانی شد که خودمان هم فکرش را نمیکردیم. خانم گرکانی در این مصاحبه برایمان از تجربههایش گفت، تجربه نویسندگی، تالیف، ترجمه، قصهگویی و مهمتر از همه تجربه مادر بودن، صحبتهایی که در ادامه میخوانید.
دوست داشتن هنر به تنهایی کافی نیست، هنر ابزار هم میخواهد. در سایر رشتههای هنری ما میدانیم که ابزار میخواهیم مثلا اگر شما به نقاشی علاقه دارید میروید در کلاسهای نقاشی و طراحی یاد میگیرید، در سینما و عکاسی و موسیقی هم اینچنین است.اما در نوشتن هنوز تصورمان این است که مینشینی، کاغذ را میگیری دستت و شروع به نوشتن میکنی و داستان به تو الهام میشود، نمیگویم این اتفاق نمیافتد، اما خیلی کار مشکلی است، اگر تکنیکها را بدانی خیلی راحتتر میتوانی نوشتن را انجام بدهی، خوشبختانه بهتازگی در ایران هم کلاسهای آموزش نویسندگی برگزار میشود و به نظر من دلیلی ندارد نویسنده به بیراهه برود، بهتر است از ابتدا با تکنیک پیش برود.
در داستاننویسی آن چیزی را که حس میکنی و میبینی، در شخصیتهای داستان نشان میدهی. اینجا دیگر تو بحث نمیکنی، قضاوت نمیکنی. تو فقط آیینهای هستی در مقابل دنیایی که میشناسی یک نگاه بیطرف. من نمیگویم چه کاری خوب است چه کاری بد. آنطور که هست به خواننده نشان میدهم.حداقل کاری که خواستم نشان بدهم این بود که بگویم حتی عاشق شدن رعنا (شخصیت اصلی داستان) به خاطر چیزی است که دیگران میخواهند آنقدر اطرافیان یوسف (شخصیت مقابل رعنا) را دوست دارند که از قبل همه تصمیم گرفتند این دو عاشق هم بشنوند.اما باز هم فضای گمگشتگی و سرگشتگی همان رمان اول است. این احساس که تو همیشه فکر میکنی یک چیز را میخواهی اما نمیتوانی مطمئن باشی. میروی، به آن میرسی، برایش حتی مبارزه هم میکنی، اما در نهایت پس میخوری. این داستان هم همان حس سرگشتگی است.
من به عنوان شخصی مینویسم که عاشق ادبیات است. در شاخههای مختلف هنری کار کردم، نقاشی و موسیقی را به طور جدی کار کردم، شعر گفتم، فیلمنامه نوشتم، تئاتر کار کردم. در همه اینها به این نتیجه رسیدم که کلمه را بیشتر از همه کارهای هنری دوست دارم.
من به هیچ عنوان تفاوتی بین نویسنده زن و مرد قائل نیستم، در سایر حوزههای هنر هیچ وقت فکر نمیکنی این موسیقی یا این هنر را یک زن ساخته اصلا هم نیست، یک اثر هنری یا خوب است یا بد، اینکه این اثر هنری را زن کار کرده یا مرد هیچ کدام امتیاز نیست، من معتقدم در وهله اول عشق مهم است، اول باید عشق به ادبیات را داشته باشی، بعد ابزارهایش را هم بیاموزی، تو نمیتوانی بخواهی نویسنده بشوی، اما نتوانی دو تا جمله درست بنویسی. مهم نیست چقدر فکرهای جالب داری، باید تکنیک بیاموزی و به نوشتن مسلط شوی، بعد سبکها را بشناسی، تاریخ ادبیات بخوانی، سینما بشناسی، نمیشود داستان نوشت و کتاب نخواند، سینما ندانست و از سایر حوزههای هنری اطلاعی نداشت.
باید برای نوشتن کلمه را دوست داشت.
قصههای کودکانی که مینویسم قصههایی است که برای بچههای خودم در دوران کودکیشان بر ایشان میگفتم و شاید مادر بودن در نوشتن داستانهای کودکان خیلی تاثیرگذار باشد. نگارش داستانهای کودکان برای من خیلی جذاب است چون دست نویسنده را برای تحلیل باز میگذارد، خیلی موضوعات به بچهها ربطی ندارد، خیلی داستانها دنیا را برای بچهها سیاه میکند.
من فکر میکنم ما ایرانیها کلا سرگشته هستیم، چند نفر را میشود شناخت که میتوانند بگویند میخواستم این کار را انجام دهم، این مسیر را رفتم و موفق شدم یا نشدم؟ ما آدمها اینطور نیستیم وقتی مینشینیم و هم صحبت میشویم میگوییم این کار را میخواستم بکنم چون مادرم میخواست، پدرم میخواست، اطرافیانم این را میخواستند، به ندرت پیش میآید جرات داشته باشیم از خودمان سوال کنیم خودم چه میخواهم؟ اینطور ما همهمان مثل برگیم در باد.دائما خواستههای دیگران را میگذاریم جای خواستههای خودمان. این به نظر من اتفاقی است تکراری در وجود همه ما.شاید نسل جوان بتواند شهامت بیشتری پیدا کند و از این سد عبور کند.
ما در گذشته خانواده گسترده داشتیم آن خانواده از تو حمایت میکرد و مسیر زندگیات را هم مشخص میکرد و تو با آن خانواده تکلیفت روشن بود تا آخر، یعنی ازدواجت بر آن اساس بود، تحصیل و شغلت هم براساس انتخاب خانواده بود و همیشه هم فکر میکردی بزرگترها خیلی عاقلند. حالا به نقطهای میرسی که آن خانواده گسترده از هم پاشیده خانوادهها کوچک و کوچکتر شدند، غیر از آن قصههایی که آنقدر خوب شروع شد چه اتفاقی افتاد که آنقدر تلخ تمام شد، چرا به جایی رسیدیم که متوجه شدیم. بزرگترهایی که فکر میکردیم آنقدر عاقلاند نمیدانستند چه کار میکنند.ذات داستان فصل آخر ذات خیر و شر است و همه آنهایی که در نبرد قهرمانهای داستان بد میشوند. فصل آخر براساس داستان خانواده گستردهای است که بر اثر ضرورتهای اجتماعی از بین رفت، این به طور طبیعی اتفاق افتاد، اتفاقی که کاملا معقول بود، بعد چیز دیگری جایگزینش شد که در رمان دومم دارم روی آن کار میکنم.
من کارهایم را قبل از انتشار حتما به دوستانم میدهم بخوانند، آدمهایی با روحیات مختلف و اولین سوالم هم این است که آیا میخواهی بقیه داستان را بخوانی و حتما نظر همه اطرافیانم را میخواهم و بعد میروم سراغ سوال بعدی که آیا اصلا ضرورت دارد این داستان چاپ بشود؟
من دو فرزند دارم یک دختر 21 ساله و یک پسر 24 ساله. وقتی مادر هستی و در خانه هم کار میکنی باید خیلی مدیریت داشته باشی که بتوانی از زمان آزادت حداکثر استفاده را بکنی و به نوشتن بپردازی. بچههای من اصلا متوجه نمیشوند چه زمانی مینویسم. باید یک زن نویسنده جوری برنامهریزی کند که بتواند از آن زمان کوتاهش بیشترین استفاده را ببرد، یا باید بتوانی این زمان را به دست بیاوری یا تا آخر عمرت باید بگویی یک روزی میخواستم، یک جایی، یک کاری انجام بدهم و نشد.
اولین داستان کوتاهم در ۱۷ سالگی به چاپ رسید و تا ۲۱ سالگی کارهایم به صورت پراکنده چاپ میشد. در ابتدا حرفه اصلیام شعر گفتن بود. فکر میکردم شعر گفتن را ادامه میدهم، سالها کار نکردم. بعد از چند سال کار را دوباره با ترجمه کتاب «فصل و شگفتیها» شروع کردم. داستان کوتاه مینوشتم اما چاپ نمیکردم. اولین مجموعه داستان کوتاهم را هم به اصرار عمران صلاحی به چاپ رساندم. بیشتر آثارم کار ترجمه است و تحقیق...
من به عنوان شخصی مینویسم که عاشق ادبیات است. در شاخههای مختلف هنری کار کردم، نقاشی و موسیقی را به طور جدی کار کردم، شعر گفتم، فیلمنامه نوشتم، تئاتر کار کردم. در همه اینها به این نتیجه رسیدم که کلمه را بیشتر از همه کارهای هنری دوست دارم.
فضای رمان دوم که در حال نگارش آن هستم، ادامه داستان اول نیست، شـخـصـیـتها همان شخصیتها نیستند، فضای اجتماعی هم فضای آن دوره نیست.
داستانهای کودکان که من نوشتم را کودکان واقعا دوست دارند و میفهمند. یکی از دوستانم میگفت قصهها را برای بچههای کار خوانده و آنها خیلی خوب ارتباط برقرار کردند. این نوع داستانها از قصههایی میآید که در سالهای کودکی بچههایم برایشان تعریف میکردم و فکر میکنم به خاطر همین هم مورد استقبال قرار گرفته.
۱) آثار دکتر پرویز رجبی (خیلی شیرین مینویسند، ایرانشناس بزرگی هستند)
2) آثار چارلز دیکنز (جزو آثار کلاسیکی هست که حتما باید خواند)
۳) خاطرات عبدالله مستوفی (هم به زبان فارسی خواننده خیلی کمک میکند و هم چیزهای زیادی به شما میآموزد. بدون اینکه فکر کنید دارید چیزی یاد میگیرید.)
4- شازده کوچولو «اگزوپری»
۵) مرشد و مارگریتا (بولگاکف)
- خدای چیزهای کوچک (آروانداتی روی)
- کوتاهترین داستانهای جهان (استیو مالی)
- غیرممکن وجود ندارد (کران بری)
- سیبر گمشده (دیوید پلتزر)
- زندگی پی (یان مارتل)
- همنام (جامپا لاهیری)
- رفیق کشور من کجاست (مایکل مور)
- حادثهای عجیب سگی در شب (مارک هادون)
- داستانهای نامنتظره (رولددان)
- زندگی پنهان زنبورها (سومانکا)
- شارون و مادرشوهرم (سعاد امیری)
- چهگوارا (چهره یک انقلابی،فرناندو دیهگو گارسیلا (اسکارسولا))
- کافکا در ساحل (هاروکی موراکامی)
- یک روز دیگر (هیچ آلبوم)
- مجموعهای ۱۲ جلدی قصههایی برای خواب کودکان
- ترجمههای کودکان و نوجوانان
- رمان فصل آخر (جایزه پروین)
- داستان کودکان برای حلزونها و پروانهها و ...
ارسال نظر