لوئیجی پیراندلو، نویسنده ای که میان خیال و واقعیت زندگی می کرد
لوئیجی پیراندلو نمایشنامه نویس و قصه پرداز مشهور ایتالیایی همواره در آثارش به مرز میان واقعیت و خیال اشاره می کرد و نقاب چهره واقعی آدمی را عاملی برای درک نکردن حقیقت می دانست.
پیراندلو در ۲۸ ژوئن ۱۸۶۷ در دهکده اگریچینو از توابع سیسیل ایتالیا به دنیا آمد. پدرش چند معدن گوگرد داشت و خانواده به خاطر درآمد سرشاری که از این طریق به دست می آورد، از امکانات مالی زیادی بهره مند بود. اما وقتی لوئیجی به سن جوانی رسید و مدرسه را پشت سر گذاشت، سیل ویران کننده ای معادن را از میان برد و خانواده دچار فقر و تنگدستی شد.
پیراندلو در بیست سالگی وارد دانشگاه رم شد و در رشته ادبیات و زبان به تحصیل پرداخت. در سال های نخست دانشجویی یعنی سال ۱۸۸۹ نخستین مجموعه شعر خود با عنوان " درد مطبوع " را منتشر کرد. این مجموعه به بخشی از احوال و شرایط روحی و مالی وی اشاره داشت و بازتابی از فقر ناگهانی خانواده بود. وی پس از اینکه دانش آموخته شد به آلمان رفت و در دانشگاه بن در رشته زبان شناسی زبان های منشعب از لاتین به تحصیل پرداخت و در ۱۸۹۱ این دانشگاه را ترک کرد.
دو سال بعد به ایتالیا بازگشت و برای امرار معاش به تدریس زبان پرداخت. از همان موقع با ورود به عرصه روزنامه نگاری وارد جرگه نویسندگان شد. سپس به نوشتن شعر و داستان روی آورد و در سال ۱۸۹۴ نخستین قصه خود با عنوان " پیر گودرو " را منتشر کرد. به اصرار خانواده ازدواج کرد، اما همسرش از نظر روانی تعادل نداشت و همین مساله زندگی او را بدل به جهنم کرد. چنانکه در سال ۱۹۱۹ پس از چندین سال مشکل و درگیری همسرش در یک بیمارستان روانی بستری شد.
در ۱۸۹۵ نخستین نمایشنامه اش با عنوان "گاز" را نوشت که بیشتر به سیاه مشق و پنجره ورود به عرصه آثار نمایشی محسوب می شود. اما وی همچنان به نگارش داستان و شعر ادامه می داد. مهمترین ویژگی آثار او طی این سال ها اختصار در بیان و فشردگی در ارایه جزییات داستان، حقیقت عریان و خشونت تکان دهنده ای است که هیچ خواننده ای نمی تواند به آسانی از کنار آن عبور کند. نمایشنامه کمدی " منطق دیگران " دومین اثر نمایشی پیراندلو است که به مضمونی اجتماعی توجه دارد و ویژگی آثار داستانی او در این نمایشنامه نیز مشخص است.
وی در سال ۱۹۰۳ رمان بلند "مرحوم ماتیا پاسکال" را به نگارش درآورد. این اثر هر چند که از آثار داستانی موفق این نویسنده به شمار می رود، اما در اصل بیانگر بخشی از زندگی واقعی او محسوب می شود. پیراندلو این رمان را به شکلی فی البداهه هنگام حضور بر بالین همسرش می نویسد. داستان ماجرای عجیب مردی است که برای فرار از یک موقعیت نامناسب خانوادگی و زناشویی از خانه می گریزد. او در مسیر فرار با افراد مختلفی آشنا می شود و نویسنده از ورای این آشنایی سعی می کند نقاب ها و صورتک هایی که مردم در زندگی روزمره خود بر چهره می زنند را با نشان دادن شخصیت واقعی آنها بر ملا می کند. البته نویسنده در داستان به این مساله اشاره می کند که بر چهره زدن این نقاب ها ضرورتی است که اجتماع برای افراد به وجود می آورد.
وقوع جنگ جهانی اول شرایطی را به وجود می آورد که پیر اندلو نگارش متون نمایشی را به شکلی جدی و فراگیر دنبال کند و در طی سال های وقوع جنگ او تعداد زیادی از آثار شاخص خود را خلق می کند. دیدگاه و شیوه نگارش پیر اندلو به گونه ای بود که شرایط حاصل از وقوع جنگ به بروز خلاقیت های او کمک می کرد. طی سال های ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۰ وی ۱۴ نمایشنامه به نگارش در می آورد." اگر چنین نیست "، " جاکو مینو درباره اش فکر کن "، " لیولا "، " چنین است اگر به نظر تان می رسد "، " کلاه زنگوله دار "، " خمره "، " لذت شرافت"، " مجوز "، " اما زیاد جدی نیست "، " بازی طرفین "، " انسان، حیوان، پرهیزکاری" ، " همه چیز رو به راه است"، " مثل اول، بهتر از اول "، " خانم مورلی یک، دو " آثاری هستند که وی به انگیزه نشان دادن چهره واقعی جنگ و تاثیرات نامطلوب آن بر اجتماع به نگارش درآورده است.
پیراندلو در سال ۱۹۲۱ نمایشنامه ای با عنوان "شش شخصیت در جستجوی نمایشنامه نویس" را به تحریر در می آورد که به عقیده بسیاری از صاحب نظران، برجسته ترین اثر این نویسنده به شمار می رود. این نمایشنامه آیینه تمام نمای اندیشه های این نویسنده است و نگاه او به واقعیت و خیال و آنچه میان این دو اتفاق می افتد به خوبی در این اثر عینیت و جلوه بیرونی پیدا می کند. نویسنده در این نمایشنامه اعتقاد خود درباره تئاتر و زندگی به شکلی ماهرانه و دقیق را به نمایش می گذارد و شیوه بیانی و اجرایی این متن نمایشی به خوبی افکار وی را انعکاس می دهد.
شخصیت های این نمایشنامه دو دسته اند. گروه اول عوامل تولید یک نمایشنامه شامل کارگردان، دستیار، بازیگران و ... هستند که نمادی از واقعیت موجود و قابل تغییر محسوب می شوند که در طول زندگی از محیط اطراف خود تاثیر پذیری دارند. دسته دوم شامل خانواده ای ۶ نفره است که تمامی آنها زاییده تخیل نویسنده هستند و باید به وسیله کارگردان واقعیت پیدا کنند. در اصل این خانواده سرنوشت محتوم و غیر قابل تغییری است که در زندگی وجود دارد. البته شخصیت های این نمایش پیش از آنکه متولد شده باشند، به دنبال راهی برای تولد خود می گردند تا از این طریق به انتهای راه خود برسند و زندگی شان رنگ حقیقت بگیرد. همین مساله آنها را به تقابل با آدم های زنده نمایش وا می دارد.
تقابل میان شخصیت های داستانی و افراد زنده و حقیقی در نمایشنامه "شش شخصیت در جستجوی نویسنده" با عدم تفاهم بر سر واقعیت ها همراه می شود و در نتیجه نوعی بیگانگی مطلق برخوردار از برداشت های ذهنی مختلف را همراه می آورد. آنچه در این میان گنگ می ماند، تشخیص واقعیت و خیال است و اینکه سرانجام کدام گروه در اندیشه و خیال دیگری قرار دارد.
به عقیده پیراندلو اگر واقعیت را به باغ تشبیه کنیم، انسانها از پنجره های مختلفی که از زوایای مختلف به باغ باز می شود، به تماشای آن می پردازند و نظر خود درباره مشاهدات شان را اظهار می کنند. اما آنچه که هر کدام از این افراد می گویند، همه واقعیت نیست و تنها بخشی از آن را تشکیل می دهد و به خاطر تفاوت زاویه دید افراد، بیان آنها از باغ بسیار متفاوت و گاه متناقض خواهد بود.
این نویسنده در آثار خود نوعی بدبینی نسبت به جهان هستی و روابط اجتماعی را از خود بروز می دهد. او نسبت به روابط همسران و مسایل سیاسی نیز با نگاهی انتقادی و سیاه برخورد می کند و بیشتر آدم های قصه او تنها، منزوی و دور از دیگران زندگی می کنند. ورشکستگی پدر و افتادن خانواده به ورطه فقر، مرگ مادر به عنوان حامی اصلی او در رشد و شکوفایی هنری، بیماری روانی همسر به عنوان آزار دهنده اصلی در تمام عمر و وقوع جنگ و مشکلات سیاسی وی را به داوری منفی در خصوص وقایع و اتفاقات مختلف می کشاند. چنان که در سال ۱۹۲۴ به حزب فاشیست ایتالیا می پیوندد و تئاتر هنری رم را ایجاد می کند.
پیراندلو پس از اینکه سالها در برلین و پاریس زندگی کرد در سال ۱۹۲۹ برای عضویت در آکادمی ایتالیا به کشور خود باز می گردد و در سال ۱۹۳۴ جایزه ادبی نوبل را دریافت می کند. این نویسنده در آثار خود به خصوص متون نمایشی اش افرادی را به نمایش در می آورد که همواره گرفتار هوس و تمایلات متضاد خود هستند و میان واقعیت و خیال سرگردانند. تعدادی از آنها علیه نقاب هایی که جامعه برایشان به ضرورت ایجاد می کند با شجاعت قیام می کنند، تعدادی در طول زندگی نقاب شان محو و چهره واقعی شان نمایان می شود و تعدادی دیگر این نقاب را می پذیرند و با آن زندگی می کنند. اما همه شخصیت های داستانی این نویسنده با زدن صورتک ها واقعیت موجودشان را به طریقی انکار می کنند.
وی که تا پایان زندگی دست از نوشتن بر نداشت و در آثارش نسبیت ذهنی انسانها را به نمایش می گذاشت در ۱۰ دسامبر ۱۹۳۶ در شهر رم دار فانی را وداع گفت و آخرین نمایشنامه خود با عنوان " غول های کوهستان " را نیمه کاره گذاشت. این نمایش درباره تعدادی بازیگر است که در به صحنه بردن نمایشی که مخاطبان نسبت به آن اعتنایی ندارند، بیش از اندازه پافشاری می کنند و همین مساله باعث نابودی شان می شود.
پیراندلو که نوشته هایش طرز فکر و تلقی جدیدی از واقعیت های هستی را به نمایش گذاشت در بخشی از وصیت نامه خود چنین می نگارد: می خواهم که سکوت مرگم را بپوشاند. از دوستان و دشمنانم تقاضا دارم که نه تنها در روزنامه ها هیاهو برپا نسازند، بلکه حتی اشاره های هم به مرگ من نکنند. مرا برهنه در تابوت فقرا بگذارید و هیچ یک از شما نه دوست، نه آشنا و نه فامیل به دنبال جنازه ام نیایید.
ارسال نظر